سخن کوتاه

04/05/2014

خوش آمدید!

ښه راغلاست!

!Willkommen

!Welcome 

 صدیق فرمند

درود بر شما دوست عزیز! خوش آمدید به وبلاگ آرمانشهر…

صدیق فرمند هستم، فارغ التحصیل مقطع لیسانس از دانشکده حقوق و علوم سیاسی، فعلن دانشجوی سال آخر مقطع لیسانس روانشناسی عمومی، وبلاگ نویس و خبرنگار….. برای معلومات بیشتر در مورد من به صفحه معلومات شخصی من مراجعه کنید.

مبارزه با خرافات دینی و مذهبی هدف اصلی وبلاگ آرمانشهر خواهد بود.
سلامت فکری جامعه در گرو واکسیناسیون بر ضد خرافات و جاهلیت است که عوارضش درست با نخستین تب تعصب آشکار میگردد…

منتظر دیدگاه های تان در مورد وبلاگ آرمانشهر هستم، میتوانید اینجا انتقادات و پیشنهادات خودرا مطرح کنید.

 

 

قیام دی ماه مردم ایران

05/01/2018

 

اتریش، وین - حمایت از قیام و تظاهرات سراسرى مردم ایران علیه ظلم، استبداد و بی‌عدالتی

اتریش، وین – حمایت از قیام و تظاهرات سراسرى مردم ایران علیه ظلم، استبداد و بی‌عدالتی

با گذشت چندین روز از تظاهرات مردمی در شهرهای مختلف ایران، خبرهای منتشر شده حاکی از جان باختن بیش از ۲۱ نفر، و ربوده شدنِ بیش از یک‌صد دانشجو در منزل و محوطه دانشگاه، تعداد اعلام نشده‌ای از دانش‌آموزان، و بیش از دو هزار و چندصد نفر از سایر شرکت‌کنندگان در این تظاهرات‌ها و سرکوب سازمان‌یافته جنبش دانشجویی از طریق هجوم به دانشگاه‌ها و بازداشت گسترده معترضان پیشرو و آزادی‌خواه است.

شلیک مستقیم به جوانان معترض و دستگیری گسترده دانشجویان، دانش‌آموزان و توده‌های مردم شرکت‌کننده در تظاهرات‌های خیابانی، اگر چه در چارچوب سیستمی که همیشه تنها پاسخش به مطالبات بر حق کارگران و معلمان و دیگر توده‌های زحمتکش مردم ایران سرکوب و زندان بوده است، دور از انتظار نبود، اما به خون کشیدن تظاهرات مردمی در سطح کشور، بیانگر اعلام جنگی نهایی از سوی حکومت به توده‌های مردم جان‌به‌لب‌رسیده از شرایط فلاکت‌بار موجود است.

متاسفانه رسانه‌ی ملی و خبرگزاری‌های وابسته به حکومت آمار دقیقی از تعداد بازداشت‌شدگان و وضعیت آنان در اختیار مردم و همچنین خانواده‌های نگران قرار نداده است. دستگاه مفسد قضایی در قبال خانواده‌های قربانیان و بازداشت‌شدگان پاسخگو نیست و سکوت اختیار کرده است.

با توجه به تجربه سال ۸۸ و کشته شدن شماری از معترضان در بازداشتگاه‌ها و فاجعه غم‌انگیز کهریزک سکوت در چنین برهه‌ی حساس به هیچ وجه جایز نیست و دست شکنجه‌گران را برای تکرار این فجایع انسانی و اتفاقات تلخی از این قبیل باز می‌گذارد.

بروز قیام دی ماه به عنوان جنبشی بدون رهبریت سازمانیافته بسیاری را به این باور رسانیده است که خصلت آن باید حفظ شود و هرگاه بخواهد توسط مرکزی رهبری شود این جنبش از رمق میفتد.

محمدرضا نیکفر فیلسوف معاصر ایرانی جنبش دی‌ماه را از الگوی تغییرات کلاسیک دور می‌بیند و از مبارزه سنگر به سنگر درازمدت حرف میزند. اما در ایران نهادها و مجامع مدنی قوام یافته نیست و چنین مبارزه‌ای به توان تاثیرگذاری جنبش لطمه می‌زند.

زمانی در جمع‌بندی انقلاب ۱۹۰۵روسیه، ولادیمیر ایلیچ لنین نوشت که اعتصابات تا حدودی کارساز هستند و ماشین سرکوب تزار توانست از خستگی مردم استفاده کند و خون کارگران را در خیابان جاری سازد.

مردم قبل از آنکه خسته شوند باید اقدام های رو به جلوی سازمانیافته را شاهد باشند. کارگران رزمنده شاید اشکالی از این حملات را ابداع کنند اما ضربه نهایی تنها به واسطه یک رهبری منسجم شکل میگیرد. ما هنوز در قرن بیستم هستیم و در کشوری استبدادزده.

آیات زن ستیزی قرآن

13/10/2017
  • آیات جنایی
  • آیات برده داری
  • بخش ویژه بدآموزیهای قرآن

اسلامگرایان همواره در طول تاریخ توسط انسانگرایان و خردگرایان محکوم به زن ستیزی و زیر پا گذاشتن حقوق مسلم زنان شده اند. در این برگ نشان داده خواهد شد که در بسیاری از موارد این زن ستیزی اسلامگرایان برخاسته از آموزه های زن ستیزانه قرآنشان است.

شماره صفحات تنها در مورد قرآنهایی صدق میکند که به شیوه عثمان طاها نوشته شده اند.

قرآن، سوره البقرة (2) آیه 228

وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ وَلاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ.

بايد که زنان مطلقه تا سه بار پاک شدن از شوهر کردن باز ايستند و، اگربه خدا و روز قيامت ايمان دارند ، روا نيست که آنچه را که خدا در رحم آنان آفريده است پنهان دارند و در آن ايام اگر شوهرانشان قصد اصلاح داشته باشند به بازگرداندنشان سزاوارترند و برای زنان حقوقی شايسته است همانند وظيفه ای که بر عهده آنهاست ولی مردان را بر زنان مرتبتی است وخدا پيروزمند و حکيم است.

در این آیه بطور صریح تاکید شده است که مردان در درجه ای بالاتر از زنان قرار دارند و لذا برتر از آنان هستند. نابرابری حقوقی میان زنان و مردان برخاسته از این واقعیت است که ادیان در دوران مرد سالاری شکل گرفته اند.

قرآن، سوره البقرة (2) آیه 223

نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.

زنانتان کشتزار شما هستند. هرجا که خواهید به کشتزار خود درآیید. و برای خویش از پیش چیزی فرستید و از خدا بترسید و بدانید که به نزد او خواهید شد. و مومنات را بشارت ده.

کشتزار نامیده شدن زنان مسئله ای کاملاً جنسی بوده است، یهودیان معتقد بودند برقراری تماس جنسی از پشت با زن باعث چپ شدن چشم کودک وی میشود، محمد وقتی این آیه را سراییده است که در مدینه مسلمانان در مورد صحت این قضیه از او پرسش کرده اند. در این آیه به مرد مسلمان اجازه داده میشود تا در هر کجا و در هر زمان و از هر طریق با زن خود رابطه جنسی برقرار کند.

قرآن، سوره البقرة (2) آیه 282

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَكْتُبُوْهُ صَغِيرًا أَو كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.

ای کسانی که ایمان آورده اید، چون وامی تا مدتی معین به یکدیگر دهید، آنرا بنویسید. و باید در بین شما کاتبی باشد که آن را به درستی بنویسید. و کاتب نباید که در نوشتن از آنچه خدا به او آموخته است سرپیچی کند. و مدیون باید که بر کاتب املاء کند و از الله، پروردگار خود بترسد و از آن هیچ نکاهد. اگر مدیون سفیه یا صغیر بود یا خود املاء کردن نمیتوانست، ولی او از روی عدالت املاء کند. و دو شاهد مرد به شهدات گیرید. اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن که به آنها رضایت دهید شهادت بدهند، تا اگر یکی فراموش کردد دیگری به یادش بیاورد. و شاهدان چون به شهادت دعوت شوند،  نباید از شهادت خود داری کنند. و از نوشتن مدت دین خود، چه کوچک و چه بزرگ، ملول نشوید. این روش در نزد خدا عادلانه تر است، و شهادت را استوار دارنده تر و شک و تردید را زایل کننده تر. و هرگاه معامله نقدی باشد اگر برای آن سندی ننویسند مرتکب گناهی نشده اید. و چون معامله ای کنید، شاهدی گیرید. و نباید به کاتب و شاهد زیانی برسد، که اگر چنین کنید نافرمانی کرده اید. از خدای بترسید. خدا شما را تعلیم میدهد و او بر هر چیزی آگاه است.

با توجه به این آیه شهادت زنان نصف شهادت مردان حساب میشود. امام علی در نهج البلاغه خطبه 80 ام از این آیه نتیجه میگیرد که زنان از عقل ناقصی برخوردار هستند. برخی از اسلامگرایان میگویند این مسئله برای آن است که پای زنان کمتر به دادگاه برسد. این درحالی است که این آیه دقیقا نتیجه ای عکس میدهد، یعنی بجای یک زن دو زن باید برای شهادت دادن به دادگاه بروند.

 

قرآن، سوره البقرة (2) آیه 221

وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَـئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

زنان مشرکه را تا ایمان نیاورده اند به زنی نگیرید و کنیز (برده) مومنه بهتر از آزاد زن مشرکه است، هرچند شما را از او خوش آید. و به مردان مشرک تا ایمان نیاورده اند زن مومنه مدهید. و بنده (برده) مومن بهتر از مشرک است، هرچند شما را از او خوش آید. اینان به سوی آتش دعوت میکنند و خدا به جانب بهشت و آمرزش. و آیات خود را آشکار بیان میکند، باشد که پند گیرند.

در این آیه نابرابری میان مسلمانان و نامسلمانان و همچنین نظام برده داری تایید میشود. این آیه در تضاد با اصل 16 ام اعلامیه جهانشمول حقوق بشر سازمان ملل متحد است که ازدواج هر زن و مردی را بدون هیچ تبعیضی از نظر مذهب آزاد میداند. این آیه همچنین با اصل 4 ام اعلامیه جهانشمول حقوق بشر سازمان ملل متحد که برده داری را محکوم میکند در تضاد است.

قرآن، سوره البقرة (2) آیه 230

فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

پس اگر باز زن را طلاق داد دیگر بر او حلال نیست، مگر آنکه به نکاح مردی دیگر در آید، و هرگاه آن مرد زن را طلاق دهد، اگر میدانند که حدود خدا را رعایت میکنند رجوعشان را گناهی نیست. اینها حدود خدا است که برای مردمی دانا بیان میکند.

اگر مردی سه بار همسرش را طلاق دهد، و بخواهد برای بار چهارم با او ازدواج کند باید آن زن حتماً با شخص سومی ازدواج کند و با او همبستر شود. در واقع برای تنبیه مرد از بدن زن استفاده میشود. این وظیفه سنگین را معمولا در طول تاریخ خود روحانیت مبارز انجام میداده است. این مجازات، مجازاتی ظالمانه است و در تضاد با ماده 5 ام اعلامیه جهانشمول حقوق بشر سازمان ملل متحد میباشد.

قرآن، سوره النساء (4) آیه 3

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ.

اگر شمارا بیم آن است که در کار یتیمان عدالت نورزید، از زنان هرچه شما را پسند افتد،دو دو و سه و سه و چهار، چهار به نکاح (نکاح در عربی یعنی سپوختن) در آورید. و اگر بیم آن دارید که به عدالت رفتار نکنید تنها یک زن بگیرید یا هرچه مالک آن شوید. این راهی بهتر است تا مرتکب ستم نشوید.

در اسلام یک مرد میتواند تا چهار زن رسمی داشته باشد، از نظر شیعه میتواند تعداد بیشماری زن را صیغه کند، و زنان بیشماری را نیز به بردگی بگیرد. اما زنان تنها میتوانند با یک مرد ازدواج کنند و این نابرابری در تضاد با اصل یکم اعلامیه جهانشمول حقوق بشر سازمان ملل متحد است. مسئله عدالت در اینجا نباید با برابری اشتباه گرفته شود. پیامبر اسلام خود بطور برابر با زنانش برخورد نمیکرده است و زنانش از بی عدالتی او شکایت داشته اند. برخی از اسلامگرایان میگویند این نابرابری به این دلیل است که اگر زنی چند شوهر داشته باشد معلوم نخواهد شد کدام شوهر پدر فرزندی است، اما وقتی که برای این اسلامگرایان توضیح داده میشود که اکنون میتوان با آزمایشهای ژنتیکی پدر یک فرزند را تشخیص داد، این اسلامگرایان از اجازه دادن به همسرانشان برای ازدواج با چند مرد دیگر طفره میروند.

 

قرآن، سوره النساء (4) آیه 11

يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاء فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَآؤُكُمْ وَأَبناؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيما حَكِيمًا.

خدا در مورد فرزندانتان به شما سفارش میکند که سهم پسر برابر سهم دو دختر است. و اگر دختر باشند و بیش از دو تن، دو سوم میراث از آنهاست. و اگر یک دختر بود نصف برد و اگر مرده را فرزندی باشد هر یک از پدر و مادر یک ششم میراث را برد. و اگر فرزندی نداشته باشد و میراث بران تنها پدر و مادر باشند، مادر یک سوم دارایی را برد. اما اگر برادران داشته باشد سهم مادر، پس از انجام وصیتی که کرده و پرداخت وام او یک ششم باشد. و شما نمیدانید که از پدران و پسرانتان کدامیک شما را سودمند تر است. اینها حکم خداست، که خدا دانا و حکیم است.

سهم زنان از ارث در اسلام نصف سهم مردان است. این مسئله با اصل یکم  اعلامیه جهانشمول حقوق بشر سازمان ملل متحد که حقوق تمامی افراد بشر را یکسان میداند در تضاد است.

قرآن، سوره النساء (4) آیه 15

وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً.

و از زنان شما آنان که مرتکب فحشا میشوند، از چهار تن از خودتان بر ضد آنها شهادت بخواهید. اگر شهادت دادند آنها را درخانه محبوس کنید تا مرگشان فرا رسد یا خدا راهی در پیش پایشان نهد.

زنان متاهلی که مرتکب زنا میشوند در تمامی مکاتب فقهی اسلامی شیعه و سنی محکوم به سنگسار هستند. فیلم سنگسار را میتوانید مشاهده کنید.

آیا باید کل ماه رمضان را روزه گرفت

10/09/2017

آيا بايد كل ماه رمضان را روزه گرفت و بدن خود را در معرض هزاران بيمارى و مشكل قرار داد؟
آيا در قرآن كه كتاب مرجع مسلمانان است به روزه يك ماهه توصيه شده است يا اينكه اين فقيهان مسلمان هستند كه اين موضوع را به خورد مسلمانان داده اند؟

در متنى كه سایتها و رسانه های منتسب به حوزه آورده اند, آيات ١٨٣ تا ١٨٦ از سوره بقره را آورده اند و به اين آيات براى اثبات روزه ٣٠ روزه يا همان ماه كامل استناد كرده اند.

ما هم براى روشن شدن موضوع همان آيات را با ترجمه مينويسم و اين موضوع را بررسى ميكنيم.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿۱۸۳﴾

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد روزه بر شما مقرر شده است همان گونه كه بر پيشينيان شما مقرر شده بود، باشد كه پرهيزگارى كنيد (۱۸۳).

در آيه ١٨٣ سوره بقره گفته شده است كه روزه بر شما مقرر شده همانطور كه بر پيشينيان شما مقرر شد كه پيشينيان اشاره به يهوديان و مسيحيان دارد زيرا در قرآن اين اديان را اديان ماقبل از اسلام به حساب آورده اند و از آنجايى كه همه ميدانيم در هيچكدام از اين دو دين روزه گرفتن ١ ماه كامل وجود ندارد و روزه هاى آنها تنها چند روزى و به قولى تا ٦ روز ميباشد.

اگر اين آيه را در نظر بگيريم و دستورى كه در اين آيه وجود دارد ميبينيم كه اگر مسلمانان هم بايد مانند دو دين قبلى روزه ميگرفتند بايد به تبعيت از آنها همان چند روز يا حداكثر ٦ روز را روزه بگيرند. اما در آيات بعدى به وضوح اين مقدار را روشن و واضح توضيح داده است.

به سراغ آيه ١٨٤ ميرويم:
أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۱۸۴﴾

ترجمه: روزه در روزهاى معدودى بر شما مقرر شده است اگر كسى از شما بيمار يا در سفر باشد تعدادى از روزهاى ديگر [را روزه بدارد] و بر كسانى كه [روزه] طاقت‏ فرساست كفاره‏ اى است كه خوراك دادن به بينوايى است و هر كس به ميل خود بيشتر نيكى كند پس آن براى او بهتر است و اگر بدانيد روزه گرفتن براى شما بهتر است(۱۸۴).

خوب در اين آيه گفته است كه اياماً معدودات كه معادل فارسى آن ميشود چندروز. در ادامه آيه ميگويد اگر مريض بوديد يا در مسافرت به سر ميبرديد، تعدادى از روزهاى ديگر را روزه بگيريد.

اينجا تاكيد دوباره اى كرده در مورد همان روزهاى معين و محدود كه اگر نتوانستيد، چند روز ديگر در زمانى ديگر بگيريد. خوب كجا نوشته اگر نتوانستيد يك ماه ديگر يا بنا بر فتواهاى من درآوردى ٦٠ روز و ……. اما فقهاى مسلمان

ميگويند اين اياماً معدودات يعنى ٣٠-٢٠ روز كه كل ماه است.

اما آيا اشاره به اياماً معدودات فقط در همين يك آيه از قرآن نوشته شده است؟؟

پاسخ خير است. در دو آيه ديگر نيز به اياما معدودات اشاره شده كه در آيه ٢٠٣ همان سوره بقره اياماً معدودات را مشخص كرده است و از آنجايى آيات قرآن به وضوح و سادگى براى فهم اعراب ١٤٠٠ سال پيش نوشته شده است و خود قرآن در مورد آياتش ميگويد:

(بعضاً يفسر بعض) يعنى آيات همديگر را تفسير ميكنند.

ما هم با توجه به اين موضوع به سراغ آيه ٢٠٣ سوره بقره ميرويم تا ببينيم معنى اياماً معدودات چه هست!

وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ﴿۲۰۳﴾

ترجمه: و خدا را در روزهايى معين ياد كنيد پس هر كس شتاب كند در دو روز گناهى بر او نيست و هر كه تاخير كند [و اعمال را در سه روز انجام دهد] گناهى بر او نيست [اين] براى كسى است كه [از محرمات] پرهيز كرده باشد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه شما را به سوى او گرد خواهد آورد(۲۰٣).

باتوجه به آیه ای که در قسمت قبل ارائه شد اياماً معدودات دو روز نيست و بيشتر از ٣ روز هم نيست. پس در آيه {١٨٣/١٨٤} توصيه به روزه همانند اديان قبل و در روزهاى معين (محدود) شده است و با توجه به آيه ٢٠٣ آن روزهاى

محدود ٣ روز ميباشد و نه یک ماه كامل.

در واقع اين فمن تعجل في يومين قرينه است بر اينكه اعراب از اياما معدودات عدد ٣ را مى فهميده با همان سابقه ذهنى نويسنده قرآن با آنها درباره عدد روزه نيز صحبت مى كند.حال ببينيم اين روزه یک ماه را از كجا آورده اند و به خورد مردم داده اند؟

يكى از مسائلى كه هميشه فقها و روحانيون بوسيله آن قوانين و احكام من درآوردى به خورد مردم ميدهند:

عدم درك كامل مردم از قواعد و قوانين و حتى ترجمه لغات عربى است، حتى در كشورهاى عربى اين مسئله صدق ميكند به چند دليل كه يكى از مهمترين آنها سواد كم مردمان اين مناطق بوده است. و البته موارد ديگرى كه در

فرصت مناسبى به آن خواهيم پرداخت.

آيه ديگرى كه به آن استناد ميشود آيه ١٨٥  سوره بقره است كه نكته اى كه در مورد زبان عربى به آن اشاره كرديم در اين آيه نهفته است.آيه و ترجمه اش را خواهيم نوشت و سپس توضيحات كامل را در ادامه مينويسيم.

شهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ

هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴿۱۸۵﴾

ترجمه: ماه رمضان [همان ماه] است كه در آن قرآن فرو فرستاده شده است [كتابى ] كه مردم را راهبر و [متضمن] دلايل آشكار هدايت و [ميزان] تشخيص حق از باطل است پس هر كس از شما اين ماه را درك كند بايد آن را روزه بدارد و كسى كه بيمار يا در سفر است [بايد به شماره آن] تعدادى از روزهاى ديگر [را روزه بدارد] خدا براى شما آسانى مى‏ خواهد و براى شما دشوارى نمى‏ خواهد تا شماره [مقرر] را تكميل كنيد و خدا را به پاس آنكه رهنمونيتان كرده است به بزرگى بستاييد و باشد كه شكرگزارى كنيد(۱۸۵).

در اينجا و قبل از ادامه اين بحث و توضيحاتش يك مسئله مهم را بايد مد نظر داشت:

در آيه اول: كتب عليكم الصيام، از كلمه (صيام) استفاده شده كه معناى آن ميشود عمل روزه گرفتن ولى در آيات بعدى از كلمه (صوم) استفاده شده است كه ميشود روزه.  پس تفاوت ماهوى بين اين دو كلمه وجود دارد. اعراب در آن زمان روزه هاى زيادى داشتند از جمله روزه سكوت، روزه تنهايى و .. كه در قرآن به برخى از آنها در نقل داستان پيامبران قبل اشاره شده است

تنها مسئله اى كه فقها و روحانيون به آن براى روزه يك ماه كامل استناد ميكنند آيه ١٨٥ سوره بقره و قسمتى از آيه است كه ميگويد:فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ

ترجمه: هركسى از شما ماه رمضان را درك كرد روزه اش را بگيرد.

حال نكته مهم اينجاست كه بايد پرسيد كدام روزه ماه رمضان؟؟

پاسخ اين است كه همان روزه اى كه در آيات قبلى به آن اشاره كرده بود و مقدار آن را نيز تعيين كرده بود. و براى اثبات اين ادعا ادامه همين آيه را مى آوريم:

وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ

ترجمه: و اگر كسى مريض و يا در مسافرت بود چند روز در زمانى ديگر بگيرد.اگر قرار بود روزه كل ماه باشد كه اينجا بايد ميگفت اگر مريض يا در سفر بود يك ماه ديگر بگيريد و نمى گفت چند روز ديگر.

بازهم براى قانع شدن ادامه آيه را ميخوانيم:

يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ

ترجمه: خدا براى شما آسودگى ميخواهد و نه سختى.

در اينجا سئوال ما از روحانيون و فقهاى مسلمان است كه نخوردن آب و نياشاميدن در صحراى سوزان حجاز آسان بوده يا سخت؟؟

اگر بگوييد سخت بوده كه مخالف اين قسمت از آيه است، و اگر بگوييد آسان بوده كه بايد به عقلتان شك كرد!!

براى اينكه از اين بحث و مطالبى كه تاكنون نوشته ايم نتيجه بگيريم به صورت خلاصه مطالبى كه تا اينجا در موردش بحث شد را به صورت شماره گذارى شده مينويسيم:

روزه رمضان سه روز است نه كل ماه، به دلايل زير:

سه آيه پياپى در مورد روزه است(١٨٣-١٨٤-١٨٥ سوره بقره) اولين آيه وجوب روزه گرفتن را بيان ميكند.

دومين آيه تعداد روزهاى آنرا و سومين آيه به بازه زمانى آن اشاره دارد به هنگام ترجمه معناى هر سه آيه را بايد در نظر گرفت و هر سه را با هم معنا كرد نه اينكه قسمتى از آنرا ترجمه كرد و نتيجه گرفت.  وقتى در آيه سوم مى

گويد روزه گرفتن رمضان، در آيه قبليش گفت كه مراد أياما معدودات است آيه قبلى را نبايد از كار انداخت و بايد به آن توجه كرد.

در «أياماً معدودات» أيام  جمع مكسر است حداقل بر سه دلالت دارد براى بيش از آن دليل قانع كننده لازم دارد كه روحانيون قادر به آوردن آن نيستند.

بنابر تاكيد خود قرآن، نويسنده آن با كسى شوخى ندارد كه معما و چيستان نوشته باشد و مطالب را به سادگى تمام و بدون نياز به هيچ تفسير و تأويلى ارائه كرده است. اگر منظور سى روز باشد يا يك ماه كامل باشد بايد از كلمه

چند هفته استفاده ميشد و نه چند روز، چند روز براى اشاره به كمتر از هفته است كه نه تنها در زبان عربى بلكه در تمامى زبانهاى دنيا همينگونه است. در آيه سوم (١٨٥) مى گويد يريد الله بكم اليسر آيا ٣٠ روز روزه در صحراى سوزان کار آسانى است؟؟ مسلماً خير

در ادامه آيه سوم مى گويد و لتكملوا العدة يعنى بايد عدد روزه تكميل شود و پى در پى باشد همانطور که در باب طلاق مى گويد بايد پى در پى باشد(و أحصوا عدة) اگر مراد از عدد، ٣٠ باشد، زنان تا قبل از يائسگی هيچ وقت نمى

توانند عدد را تكميل كنند چون حيض، مانع پى در پى بودن مى شود. و در واقع اين حكم هم غير عاقلانه و هم غير اجراست. چگونه روحانيون معتقدند اين احكام از طرف خداست ولى نه عاقلانه است و نه قابل اجرا؟

خداناباوری/ آتئیسم/ Atheism

09/06/2017

خداناباوری یا بی‌خدایی یا خداانکاری یا الحاد یا آتئیسم (به فرانسوی: Athéisme)، در معنای عام، رد باور به وجود خدا است. در معنایی محدودتر، بی‌خدایی این موضع است که هیچ خدایی وجود ندارد. در جامع‌ترین معنا، بی‌خدایی به سادگی، عدم باور به وجود هر گونه خداست. بی‌خدایی نقطهٔ روبروی خداباوری است، که در کلی‌ترین شکل، اعتقاد به وجود حداقل یک خدا می‌باشد.

واژه آتئیسم در زبان انگلیسی از واژه یونانی atheos (به یونانی: ἄθεος) گرفته شده است که به معنای بی خدایان است. این واژه در گذشته با دلالت ضمنی منفی، در اطلاق به کسانی به کار رفته که بی اعتقاد به خدایانی می‌شدند که در جامعه در سطح گسترده مورد پرستش قرار می‌گرفته‌است. با گسترشآزادی اندیشه و پرسش‌گری شک‌گرایانه و متعاقباً انتقادات رو به فزونی از دین، کاربرد این اصطلاح محدودتر و هدفمند شد. نخستین افرادی که به طور رسمی خود را با واژه «بی‌خدا» تعریف می‌کردند در قرن هجدهم بودند.

براهین بی‌خدایی گسترده‌اند و گستره گسترده‌ای از استدلال‌های فلسفی، اجتماعی و تاریخی را در بر می‌گیرند. استدلال‌ها برای عدم باور به خدایماوراءالطبیعه به شمار نبود شواهد تجربی، مسئله شر، برهان وحی‌های متناقض و اختفای الهی است. با وجود اینکه بسیاری بی‌خدایان فلسفه‌های سکولار را برگزیده‌اند، برای بی‌خدایی هیچ ایدئولوژی یا مسلک فکری و رفتاری واحدی وجود ندارد. بسیاری بی‌خدایان بر این باورند که بی‌خدایی، نسبت به خداباوری، یک جهان‌بینی بهینه‌تر است، در نتیجه بار اثبات بر دوش بی‌خدایان نیست که ثابت کنند خدا وجود ندارد، بلکه بر دوش خداباوران است که برای باور خود دلیل بیاورند.

در فرهنگ غربی، غالباً بی‌خدایان را منحصراً بی‌دین یا ماده‌باور می‌پندارند؛ در حالی که در برخی نظام‌های ایمانی نیز بی‌خدایی وجود داشته‌است؛ از جمله در ادیان ناخداباوری چون آیین جین، برخی اشکال آیین بودا که از باور به خدایان حمایت نمی‌کنند، و شاخه‌هایی از آیین هندو که بی‌خدایی را موضعی صادق اما نامناسب برای رشد معنوی انسان می‌دانند.

به این دلیل بی‌خدایی مفاهیم گوناگونی دارد، تعیین شمار دقیق بی‌خدایان کار دشواری است. بر اساس یکی از برآوردها، در حدود ۲٫۳٪ جمعیت جهان بی‌خدا هستند، در حالی که ۱۱٫۹٪ از توصیف بی‌دین برای خود استفاده می‌کنند. طبق آماری دیگر، بیشترین میزان کسانی که خود را بی‌خدا معرفی می‌کنند در کشورهای غربی وجود، و آن هم به میزان‌های مختلف، که از درصدهای تک رقمی کشورهایی چون لهستان، رومانی و قبرس آغاز شده؛ و به ۸۵٪ در سوئد (۱۷٪ بی‌خدا)، ۸۰٪ در دانمارک، ۷۲٪ در نروژ و ۶۰٪ در فنلاند می‌رسد. تا ۶۵٪ ژاپنی‌ها خودشان را بی‌خدا، ندانم‌گرا یا بی‌اعتقاد می‌دانند. طبق گزارش مرکز تحقیقات پیو، از میان کسانی که وابستگی به دینی ندارند و خود را «بدون دین» می‌دانند، ۲٪ جمعیت آمریکا خود را «بی‌خدا» می‌دانند. بر پایه یک آمارگیری جهانی در سال ۲۰۱۲، ۱۳٪ شرکت‌کنندگان خود را بی‌خدا دانسته‌اند.

تعاریف و تمایزها:

نویسندگان در مورد بهترین تعریف و طبقه‌بندی برای خداناباوری با هم اختلاف نظر دارند، به این شکل که برای چه موجودات فراطبیعی صادق است، که آیا خود یک ادعای مستقل است یا صرفاً فقدان آن است، و آیا نیازمند رد آگاه و صریح است. بی‌خدایی سازگار با ندانم‌گرایی دانسته شده‌است، و همچنین در تقابل با آن در نظر گرفته شده‌است. انواع دسته‌بندی‌ها برای تمیز اشکال بی‌خدایی وجود دارند.

محدوده:

یکی از دلایلی که بر سر تعریف بی‌خدایی ابهام و اختلاف وجود دارد نبودن تعاریف مورد توافق عام درباره واژگانی چون الوهیت و خدا است. کثرت و تنوع مفاهیم خدا و الوهیت‌ها منجر به ایده‌های مختلف در کاربرد بی‌خدایی می‌گردد. برای مثال، رومیان باستان، مسیحیان را متهم به بی‌خدایی می‌کردند زیرا مسیحیان، خدایان پگان را پرستش نمی‌کردند. به تدریج، اینطور استفاده از دور خارج شد، زیرا خداباوری به عنوان باوری فراگیر برای هر نوع باور به الوهیت به‌کار رفت.

با توجه به طیف وسیعی از پدیده‌هایی که رد می‌شوند، بی‌خدایی می‌تواند تقابل با هر چیزی چون وجود یک خدا، وجود هر گونه مفاهیم معنوی، فراطبیعی یا متعالی در باورهایی چون بودیسم، هندوئیسم، جینیسم و تائویسم را شامل شود. صریح و ضمنی.

صریح و ضمنی:

تعاریف بی‌خدایی، بسته به درجه اهمیتی که فرد برای ایده خدایان قائل می‌شود تا بی‌خدا محسوب گردد متفاوت است. گاهی، بی‌خدایی به سادگی نبود اعتقاد به وجود خدایان تعریف می‌شود. چنین تعریف گسترده‌ای، نوزادان و کسانی که تا به‌حال در معرض ایده‌های خداباورانه قرار نگرفته‌اند را شامل می‌شود. در سال ۱۷۲۲، بارون دولباخ در این باره گفته‌است «تمام کودکان بی‌خدا متولد می‌شوند؛ هیچ ایده‌ای نسبت به خدا ندارند.». به طور مشابه، جرج اچ. اسمیت (۱۹۷۹) پیشنهاد می‌کند: «انسانی که با خداباوری آشنا نشده باشد بی‌خدا است زیرا به وجود خدا اعتقاد ندارد. این دسته‌بندی کودکانی که ظرفیت درک موضوع را داشته باشند ولی تابه‌حال از این مسائل بی‌اطلاع بوده‌اند را هم شامل می‌شود. این حقیقت که چنین کودکی به خدا اعتقاد ندارد او را واجد شرایط بی‌خدا بودن می‌کند.» اسمیت برای توضیح این مسئله اصطلاح بی‌خدایی ضمنی را ابداع کرده‌است که اشاره به «فقدان عقیده خداباورانه بدون رد آگاهانه آن» دارد، و اصطلاح بی‌خدایی صریح را برای تعریف مفهوم عام‌تر ناباوری آگاهانه به‌کار برده‌است. ارنست نیگل با این دسته‌بندی بی‌خدایی اسمیت که آن را «فقدان خداباوری» دانسته مخالفت کرده‌است، و تنها بی‌خدایی صریح را «بی‌خدایی» به معنای واقعی دانسته‌است.

مثبت و منفی:

فیلسوفانی چون آنتونی فلو، مایکل مارتین تمایزی میان بی‌خدایی مثبت (قوی/سخت) و بی‌خدایی منفی (ضعیف/نرم) قائل شده‌اند. بی‌خدایی مثبت، تاکید صریح و روشن این است که خدایان وجود ندارند. بی‌خدایی منفی تمام انواع دیگر نا-خداباوری را شامل می‌شود. بر اساس این دسته‌بندی، هر کسی که خداباور نیست یا بی‌خدای مثبت است یا منفی. اصطلاحات قوی و ضعیفجدید هستند، درحالیکه اصطلاحات منفی و مثبت منشا قدیمی‌تری دارند، و به معنای کمی متفاوت در ادبیات فلسفی و متکلمان کاتولیک به کار رفته‌اند. بر اساس این مرزبندی بی‌خدایی، اکثر ندانم‌گرایان بی‌خدا به شمار می‌آیند.

با اینکه برای مثال، فیلسوفانی چون مارتین، ندانم‌گرایی را منتهی به بی‌خدایی منفی می‌دانند، برخی ندانم‌گرایان دیدگاه خود را متفاوت از بی‌خدایی می‌دانند، و آن را موجه‌تر از خداباوری یا بی‌نیاز به اعتقاد راسخ همچون آن نمی‌دانند. گاهی این ادعا که داشتن دانش درباره وجود یا عدم وجود خدا غیرقابل دسترس است بیانگر این دانسته شده که بی‌خدایی چون خداباوری نیازمند جهش ایمانی است. پاسخ‌های رایج بی‌خدا به این مدعی این است که گزاره‌های اثبات نشده ایمانی همان میزان از ناباوری را می‌طلبند که هر گزاره اثبات‌نشدهدیگری می‌طلبد، و همچنین اثبات‌ناپذیری وجود خدا به این مفهوم نیست که احتمال وجود و عدم وجود خدا یکسان است. در این باره، فیلسوف اسکاتلندی، جی. جی. سی. اسمارت استدلال می‌کند «گاهی اوقات کسی که در حقیقت بی‌خدا است شاید خود را عمیقاً ندانم‌گرا بداند، به دلیل اینکه یک شک‌گرایی فلسفی تعمیم‌یافتهٔ غیرمنطقی ممکن است مانع این شود که ما بگوییم، به جز حقایق ریاضی و منطق صوری، در واقع هیچ چیز دیگری را حقیقتاً نمی‌دانیم.» در نتیجه، برخی نویسندگان بی‌خدا از جمله ریچارد داوکینز ترجیح می‌دهند میان دیدگاه خداباور، ندانم‌گرا و بی‌خدا در یک طیف احتمال خداباورانه تفاوت قائل شوند.

تعریف به عنوان غیرممکن یا غیرضروری

تا قبل از سده هجدهم، وجود خدا تا حدی در جهان غرب پذیرفته شده بود که حتی احتمال بی‌خدایی واقعی زیر سؤال بود. این عقیده که نظریه فطرت خوانده می‌شود بر این است که تمام افراد از زمان تولد به خدا اعتقاد دارند؛ و این به شکلی دلالت به این دارد که بی‌خدایان بایستی در انکار به سر برند. همچنین دیدگاه دیگری وجود دارد که معتقد است بی‌خدایان در شرایط سخت به سرعت خداباور می‌شوند. برای مثال؛ ادعاهای تغییر کیش در بستر مرگ، یا ضرب‌المثل در سنگرها بی‌خدایی نیست از این جمله هستند. با این حال، نمونه‌هایی بر خلاف چنین ادعاهایی وجود داشته‌اند، از جمله مواردی که در واقع «بی‌خدایان در سنگرها» حضور داشته‌اند. برخی بی‌خدایان خود واژه بی‌خدایی را غیرضروری می‌دانند. سم هریس در کتاب نامه‌ای به ملت مسیحی نوشته‌است:

در واقع، «بی‌خدایی» واژه‌ای است که نباید وجود داشته باشد. هیچ‌کسی نیازی ندارد که خود را ناطالع‌بین یا غیرکیمیاگر بنامد. ما برای کسانی که شک دارند که هنوز الویس زنده‌است یا فضایی‌ها کهکشان‌ها را طی کرده‌اند تا دامداران و گله آنها را دستمالی کنند، واژه اختصاصی نداریم. بی‌خدایی چیزی نیست به جز صداهایی که افراد معقول در مقابل باورهای ناموجه دینی بروز می‌دهند.

مفاهیم:

گسترده‌ترین تقسیم‌بندی میان انواع بی‌خدایی، نوع عملی و نظری آن است.

بی‌خدایی عملی

در بی‌خدایی عملی یا پرگماتیک، همچنین اپاتئیسم (خدانامهم‌دانی) نامیده شده‌است، افراد طوری زندگی می‌کنند که انگار هیچ خدایی وجود ندارد و پدیده‌های طبیعی را بدون توسل به الهیات توضیح می‌دهند. طبق این جهان‌بینی وجود خدایان رد نمی‌شود ولی غیرضروری یا بیهوده تلقی می‌شود؛ خدایان نه دلیلی برای زندگی ارائه می‌دهند، و نه در زندگی روزمره تاثیری دارند. گونه‌ای از بی‌خدایی عملی که در جامعه علمی وجود دارند طبیعت‌گرایی متافیزیکی است – «فرض ضمنی یا اتحاد طبیعت‌گرایی فلسفی در روش علمی با یا بدون قبول یا پذیرش کامل آن.»

بی‌خدایی عملی اشکال متفاوتی به خود می‌گیرد:

  • عدم انگیزه دینی – اعتقاد به خدایان عمل اخلاقی، عمل دینی یا هر نوع عمل دیگری برنمی‌انگیزد؛
  • حذف فعال مشکل خدایان و دین از پی‌گیری‌های فکری و عملی؛
  • بی‌تفاوتی – نبود هیچ گونه علاقه به موضوع خدایان یا دین؛ یا
  • بی‌اطلاعی از مفهوم خدایان.

بی‌خدایی نظری

عدم نیاز به اقامه برهان

در طول قرن‌ها، فلاسفهٔ خداباور، دلایلی برای اثبات وجود خدا آورده‌اند. اکثر این دلایل به چهار ردهٔ اصلی هستی‌شناسی، کیهان‌شناسی، غائی و اخلاقی تقسیم می‌شوند. به طور کلی، بی‌خدایان بر این باورند که این دلایل رد شده‌اند. در دوره معاصر، برخی فلاسفه خداناباور چون برتراند راسل ارائه برهان در اثبات عدم وجود خدا را اصولاً ناممکن دانستند، و اشیای موهومی را مثال آوردند که رد کردنشان ممکن نیست، اما این ردناپذیری باعث نمی‌شود که باور به وجودشان موجه باشد. راسل در مقام تمثیل از اصطلاح قوری چای سماوی بهره جست. با استقبال از مفهوم قوری آسمانی، اژدها در گاراژ من توسط کارل سیگن، و هیولای اسپاگتی پرنده به وسیله بابی هندرسون مطرح شدند.

اما گروهی که از یک سو نظر راسل را مطلوبشان دیدند، و از سوی دیگر بی علاقه به ارائه برهان برای بی‌خدایی هم نبودند، درصدد جمع این دو خواسته برآمدند؛ و به این ترتیب اسب تک‌شاخ صورتی نامرئی زاده شد. اسبی که هرچند موهومی است، و بی اعتقادی به آن دلیل و برهان نیاز ندارد، اما به دلیل خود-متناقض بودن، قابل رد است. بر این اساس پلی میان تمثیل راسل و براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا زده شد.

براهین وجودی

بی‌خدایی نظری (یا تئوریک) به اقامه براهین صریح علیه وجود خدایان می‌پردازد، و به براهین رایج خداباورانه مانند برهان نظم و شرطبندی پاسکال پاسخ می‌دهد. بی‌خدایی نظری معمولاً یک هستی‌شناسی است، به طور دقیق‌تر یک هستی‌شناسی فیزیکی. این در حالی است که خداباوران دلایل محکم و متقنی مانند برهان امکان و وجوب، برهان صدیقین و … برای اثبات خداوند آورده اند.

براهین معرفت‌شناختی

بی‌خدایی معرفت‌شناختی استدلال می‌کند که مردم نمی‌توانند وجود خدا را بدانند یا تعیین کنند. پایه بی‌خدایی معرفت‌شناختی ندانم‌گرایی است، که اشکال مختلف به خود می‌گیرد. در فلسفه حلول، خدا از جهان جدایی‌پذیر نیست، از جمله از ذهن فرد، و خودآگاهی هر فرد به این سوژه قفل شده‌است. طبق این گونه ندانم‌گرایی، محدودیت دیدگاه، مانع هر گونه استنتاج عینی از باور به خدا به موضوع موجودیت خدا می‌شود. ندانم‌گرایی خردگرایانه کانت و روشنگری تنها دانشی که از عقلانیت آدمی سرچشمه گرفته باشد می‌پذیرند؛ این گونه بی‌خدایی بر این است که از نظر اصولی خدایان شناخت‌پذیر نیستند و در نتیجه نمی‌توان به وجودشان پی برد. شک‌گرایی، بر اساس ایده‌های هیوم ادعا می‌کند که قطعیت درباره هر موضوعی غیرممکن است، بنابراین فرد نمی‌تواند به طور قطع بداند که خدا وجود دارد یا ندارد. هرچند، او بر این عقیده بود که چنان مفاهیم متافیزیکی غیرقابل مشاهده‌ای بایستی به عنوان «سفسطه و توهم» رد شوند. تخصیص ندانم‌گرایی به بی‌خدایی مورد مناقشه‌است، و طبق برخی نظرات می‌تواند جهان‌بینی جداگانه‌ای محسوب گردد.

دیگر براهین بی‌خدایی که می‌توان تحت عناوین معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی دسته‌بندی کرد، پوزیتویسم منطقی و خداناشناس‌دانی است، که واژگان پایه‌ای چون «خدا» و عباراتی چون «خدا قادر مطلق است» را بدون معنی یا غیرمفهوم می‌دانند. ناشناخت‌گرایی الهیاتی بر این باور است که عباراتی چون «خدا وجود دارد» بیانگر گزاره خاصی نیستند، و پوچ و بدون معنی شناختی هستند. استدلال شده که چنین افرادی هم در اشکال مختلف بی‌خدایی و هم ندانم‌گرایی قرار می‌گیرند. فیلسوفان ای. جی. آیر و تئودور ام. درینج هر دو دسته را رد می‌کنند، و معتقدند هر دو گروه (بی‌خدا و ندانم‌گرا) اینکه «خدا وجود دارد» یک گزاره مفهوم است را می‌پذیرند؛ و در عوض ناشناخت‌گرایی را در یک دسته به طور جداگانه طبقه‌بندی می‌نمایند.

براهین متافیزیکی

بی‌خدایی متافیزیکی شامل تمام دکترین‌هایی است که معتقد به یگانه‌انگاری متافیزیکی (همگنی واقعیت) هستند. بی‌خدایی متافیزیکی ممکن است: الف) مطلق باشد -که انکار صریح وجود خدا و وابسته به یگانه‌انگاری ماده‌باور (تمام گرایش‌های ماده‌گرا از دوران کهن تا عصر حاضر) است. ب) انکار ضمنی خدا در تمام فلسفه‌هایی که، ضمن اینکه وجود یک مطلق را می‌پذیرند، معتقدند چنین مطلقی ویژگی‌هایی که به یک خدا نسبت داده می‌شود ندارد: از جمله تعالی، کاراکتر شخصیتی و یگانگی. بی‌خدایی نسبی با یگانه‌انگاری ایدئالیستی (همه‌خدایی، خدافراگیردانی، دادارباوری) پیوند داده شده‌است.

براهین منطقی

بی‌خدایی منطقی بر این است که انواع مفاهیم خدا مثل خدای شخص‌وار مسیحیت دارای ویژگی‌های منطقاً غیرممکن هستنند. این گونه بی‌خدایان براهین قیاسی علیه وجود خدا اقامه می‌کنند که مدعی‌اند بین برخی ویژگی‌های خدا ناسازگاری وجود دارد؛ مانند کمال، وضعیت آفریدگاری، تغییرناپذیری، علم لایتناهی، حضور در همه جا، قادر مطلق، خیر اعلی، تعالی، شخص‌وارگی، غیرفیزیکی‌بودن، عدالت و رحمت. بی‌خدایان تئودسی بر این باورند که جهان با تجاربی که در آن است نمی‌تواند با ویژگی‌هایی که معمولاً به خدا یا خدایان الهیدانان نسبت داده شده سازگار باشد. آنها استدلال می‌کنند که یک خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیر اعلی با جهانی که در آن شر و درد و رنج وجود دارد و مهر الهی از بسیاری افراد پنهان است هم‌خوانی ندارد. برهان‌های مشابهی به گوتاما بودا بنیان‌گذار بودیسم، اپیکور، هیوم و دیگران نسبت داده شده‌است. موارد دیگری همچون برهان طراحی ضعیف و برهان وحی‌های متناقض را نیز می‌توان کم و بیش در این حوزه دانست.

روایت‌های تقلیل گرایانه از دین

فیلسوفانی مانند لودویگ فویرباخ و زیگموند فروید استدلال کرده‌اند که خدا و دیگر باورهای دینی اختراعات انسانی هستند، که برای پرکردن انواع نیازها و خواسته‌های روان‌شناختی و احساسی ساخته شده‌اند. این دیدگاه بودایی‌ها هم هست. کارل مارکس و فریدریش انگلس که تحت تاثیر کارهای فویرباخ بودند، استدلال کردند اعتقاد به خدا و دین کارکردهای اجتماعی دارند، و توسط کسانی که قدرت را در دست دارند برای کنترل قشر کارگر استفاده می‌شوند. بر اساس میخائیل باکونین، «ایده خدا به معنی کناره‌گیری عقل انسان و عدالت اوست؛ و در سلب آزادی بشر قاطع‌ترین است، و لزوماً در تئوری و عمل به بردگی بشر می‌انجامد.» او کلام قصار معروف ولتر که اگر خدا نبود باید آن را اختراع می‌کردیم، برعکس نمود و عنوان کرد: «اگر خدا واقعاً وجود دارد، باید او را برکنار کنیم.»

فلسفه‌های بی‌خدایی

بی‌خدایی ارزش‌شناختی یا سازنده، وجود خدا را به نفع «مطلقیت والاتر» مثل انسانیت رد می‌کند. این گونه از بی‌خدایی حامی انسانیت به عنوان سرچشمه مطلق اخلاقیات و ارزش‌هاست، و به افراد اجازه می‌دهد که مشکلات را بدون توسل به خدا حل نمایند. بر خلاف این دیدگاه، یکی از انتقادهای رایج از بی‌خدایی این بوده‌است که -انکار وجود خدا منجر به نسبی‌گرایی اخلاقی می‌شود، و در نتیجه ما را بدون بنیاد اخلاقی باقی می‌گذارد، یا اینکه منجر به زندگی بی‌معنی و تیره‌روز می‌گردد. بلز پاسکال در کتاب تأملات خود برای این دیدگاه استدلال کرده‌است.

فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر خود را به عنوان نماینده‌ای برای «اگزیستانسیالیسم بی‌خدا» معرفی نمود. او کمتر نگران رد وجود خدا بود و بیشتر درصدد این بود که «انسان نیاز دارد… خود را باز یابد و درک کند که هیچ چیزی نمی‌تواند او را از خودش نجات دهد، حتی اثبات معتبر وجود خدا.» سارتر گفته‌است که نتیجه فرعی بی‌خدایی او این است که «اگر خدا وجود ندارد، حداقل یک موجود وجود دارد که در او وجود بر ماهیت مقدم است، موجودی که قبل از اینکه توسط هیچ مفهومی تعریف شود وجود دارد… این موجود انسان است.» پیامد عملی این شکل از بی‌خدایی توسط سارتر اینطور بیان شده که چون هیچ قانون پیشینی یا ارزش مطلقی برای استناد در مورد آنچه در رفتار انسان حاکمیت دارد وجود ندارد، انسان‌ها «محکوم» هستند تا آن را برای خودشان بسازند، و از این لحاظ «انسان» مسئول مطلق هر کاری است که انجام می‌دهد.

بی خدایی، دین و اخلاقیات

ارتباط با جهان‌بینی‌ها و رفتار اجتماعی

جامعه‌شناس فیل زاکرمن با تحلیل تحقیقات علوم اجتماعی در مورد سکولاریته و ناباوری، به این نتیجه رسیده‌است که رفاه اجتماعی با بی‌دینی ارتباط مستقیم دارد. نتایج او، به ویژه در موردبی‌خدایی در ایالات متحده به این صورت است:

  • در مقایسه با افراد مذهبی در آمریکا، «بی‌خدایان و افراد سکولار» کمتر ملی‌گرا، متعصب، یهودستیز، نژادپرست، جزم‌گرا، قوم‌گرا، ذهن بسته و اقتدارگرا هستند.
  • در ایالت‌های آمریکا که بیشترین میزان بی‌خدا را دارند میزان قتل کمتر از حد متوسط است. در ایالت‌هایی که بیشترین میزان مذهبی‌ها را دارند میزان قتل بیشتر از حد متوسط است.

بی‌خدایی و بی‌دینی

افراد بی‌خدا معمولاً بی‌دین در نظر گرفته می‌شوند، ولی برخی فرقه‌ها در داخل ادیان بزرگ هم وجود خدای شخص‌وار و خالق را رد می‌کنند. در سال‌های اخیر، برخی فرقه‌های مذهبی خاص شاهد افزایش شمار پیروان آشکارا بی‌خدا شده‌اند، از جمله بی‌خدایی یهودی یا اومانیستی و بی‌خدایی مسیحی.

بی‌خدایی مثبت، در دقیق‌ترین تعریف، متضمن هیچ باوری خارج از عدم باور به خدا نیست؛ به عنوان مثال؛ بی‌خدایان می‌توانند اعتقادات معنوی مختلف داشت باشند. به همین دلیل، بی‌خدایان ممکن است باورهای اخلاقی مختلف داشته باشند، طیف گسترده‌ای از جهانی‌گرایی اخلاقی در انسان‌گرایی که معتقد است کدهای اخلاقی بایستی به طور یکنواخت برای تمام انسان‌ها صدق کنند، تا پوچ‌گرایی اخلاقی که معتقد است اخلاقیات بی‌معنی است، را در بر می‌گیرند.

فیلسوفانی چون ژرژ باتای، اسلاوی ژیژک و الن دو باتن استدلال نموده‌اند که بی‌خدایان باید به عنوان عملی جسورانه، دین را باز پس بگیرند، دقیقاً به این علت که دین بدون ضمانت در انحصار خداباوران قرار نداشته باشد.

فرمان الهی در مقابل اخلاقیات

اگرچه طبق بدیهی گرایی فلسفی معمای ائوتوفرون افلاطون، نقش خدایان در تعیین خوب و بد، غیرضروری و اختیاری دانسته شده، این برهان که اخلاقیات باید ناشی از خدا باشد و اخلاقیاتی که از خدا حاصل نشده باشد نمی‌تواند وجود داشته باشد، یکی از بحث‌های دائمی فلسفی و سیاسی بوده‌است. احکام اخلاقی مثل «قتل بد است» به عنوان قوانین الهی تلقی می‌شوند، که نیازمند قاضی و قانون‌گذار الهی است. اگرچه، بسیاری از بی‌خدایان استدلال می‌کنند که درنظرگرفتن اخلاقیات به صورت قانونی یک مقایسه نادرست است، و اخلاقیات رابطه‌ای مثل رابطه میان قانون و قانون‌گذار ندارد. فریدریش نیچه معتقد به اخلاقیات مستقل از خداباوری بود، و اظهار نمود که اخلاقیات مبتنی بر خدا «حقیقتی در بر دارد تنها اگر خدا حقیقی باشد – با توجه به [بودن یا نبودن] ایمان به خدا می‌ایستد یا فرو می‌ریزد.»

سیستم‌های اخلاقی هنجاری وجود دارند که نیازمند اصول و قواعد رسیده از جانب خدا نیستند. از جمله آنها، اخلاق فضیلت‌گرا، قرارداد اجتماعی، اخلاق کانتی، فایده‌گرایی و عینی‌گرایی هستند.سم هریس، نسخه اخلاقی (قانون‌سازی اخلاقی) پیشنهاد داده که در آن این تنها یک مسئله فلسفی نیست، بلکه می‌تواند به صورت معنی‌داری توسط علم اخلاق صورت گیرد. هر نوع سیستم علمی اینچنینی بایستی به نقدهای مغالطه طبیعت‌گرایانه نیز پاسخگو باشد.

فیلسوفانی چون سوزان نیمن و جولیان بگینی مدعی‌اند رفتار کردن اخلاقی تنها به خاطر دستور الهی به معنای واقعی رفتار اخلاقی نیست، بلکه تنها اطاعت کورکورانه‌است. بگینی استدلال می‌کند که بی‌خدایی پایه و اساس بهتری برای اخلاقیات دارد، زیرا پایه اخلاقی خارج از دستورهای دینی برای ارزیابی دستورهای اخلاقی لازم است -برای اینکه برای مثال قادر به تشخیص باشیم که «نباید دزدی کرد» غیراخلاقی است حتی اگر دستورهای دینی فرد به او نیاموزند- و در نتیجه، بی‌خدایان این مزیت را دارا هستند که بیشتر متمایل به چنین ارزیابی‌هایی هستند. فیلسوف معاصر بریتانیایی، مارتین کوهن نمونه‌های تاریخی شکنجه و برده‌داری که توسط کتاب مقدس تایید می‌شده‌اند را ذکر نموده و نتیجه‌گیری کرده که دستورهای دینی پیرو رسوم سیاسی و اجتماعی هستند نه برعکس آن. او همچنین اشاره می‌کند که این مسئله در فیلسوفانی که به ظاهر بی‌طرف و عینی هستند نیز وجود دارد.

خطرهای دین

برخی بی‌خدایان صاحب‌نام از جمله برتراند راسل، کریستوفر هیچنز، دنیل دنت، سم هریس و ریچارد داوکینز، با استناد به آنچه جنبه‌های مضر آموزه‌ها و اعمال دینی می‌دانند به انتقاد از ادیان پرداخته‌اند. معمولاً بی‌خدایان به مباحثه با مدافعان دین پرداخته، و بر سر این که آیا ادیان منفعت خالصی برای افراد و جامعه دارند، بحث می‌کنند.

یکی از برهان‌هایی که دین را مضر می‌داند توسط بی‌خدایانی چون سم هریس ارائه می‌شود که معتقدند، تکیه ادیان غربی بر روی حاکمیت الهی منجر به اقتدارگرایی و دگماتیسم می‌شود. ی‌خدایان همچنین به داده‌هایی استناد می‌کنند که بیانگر ارتباطی میان بنیادگرایی دینی و دین بیرونی (وقتی دین به خاطر منافع پنهان به‌کار می‌رود) و اقتدارگرایی، جزم‌گرایی و تعصب است. اینطور استدلال‌ها، در کنار رویدادهای تاریخی به عنوان شواهدی برای خطرات دین مانند جنگ‌های صلیبی، تفتیش عقاید، تعقیب جادوگران، حملات تروریستی و غیره ذکر می‌شوند و از آنها به عنوان پاسخی به کارکردهای مثبت دین استفاده می‌شود. در پاسخ به این اتهام‌ها، مومنان از بی‌خدایی دولتی در نقاطی چون شوروی و کشتارهای دسته‌جمعی آنها مثال می‌آورند. در پاسخ به این، بی‌خدایانی چون سم هریس و ریچارد داوکینز اظهار می‌کنند، که جنایات آن رژیم‌ها نه به علت بی‌خدایی بلکه به خاطر پیروی از مارکسیسم جزم‌گرا بوده‌است، و هرچند افرادی چون استالین و مائو بی‌خدا بوده‌اند ولی اعمال‌شان را به نام بی‌خدایی انجام نداده‌اند.

ریشه شناسی:

در یونان باستان صفت آتئوس ἄθεος به معنی «بی‌خداً بود. استفاده اولیه این واژه تقریباً بار سرزنشی به معنی بی‌دینی یا خدانشناسی داشت. در سده ۵ پیش از میلاد، این واژه کاربرد خاص‌تری یافت که به معنی قطع روابط با خدایان یا انکار وجود خدایان بود. ترجمه مدرن آتئوس بیشتر معنی «بی‌خدایانه» می‌دهد. به عنوان اسم انتزاعی ἀθεότης (آتئوستس) برابر «بی‌خدایی» است. سیسرون این واژه را از یونانی به لاتین به صورت atheos نویسه‌گردانی کرد. این واژه در منازعه‌های میان مسیحیان اولیه و هلنیست‌ها استفاده فراوان داشت، که هر کدام از دو گروه به عنوان صفتی تحقیرآمیز، دیگری را به آن متهم می‌کرد.

بی‌خدا برای اولین بار در فرانسوی به صورت athée پیش از atheism انگلیسی به معنی «کسی که منکر یا ناباور به وجود خداست» در ۱۵۶۶ مورد استفاده قرار گرفت. آتئیست (بی‌خدا) به عنوان برچسبی برای عمل بی‌خدایانه از اوایل ۱۵۷۷ به‌کار رفته است. واژه آتئیسم در انگلیسی از فرانسویathéisme گرفته شده که نخستین بار در ۱۵۸۷ در انگلیسی هم به‌کار رفته‌است. واژگان مشابه آن ساخته شدند، برای مثال واژگان دئیست در ۱۶۲۱، تئیست در ۱۶۶۲، دئیسم در ۱۶۷۵ و تئیسم در ۱۶۷۸ به وجود آمدند. واژه تئیسم (خداباوری) در تضاد با دئیسم (دادارباوری) به‌کار می‌رفت.

کارن آرمسترانگ می‌نویسد «در سده‌های ۱۶ و ۱۷، واژه ‹آتئیست› هنوز به طور انحصاری به مفهوم جدل‌آمیز به کار می‌رفت… واژه آتئیست یک توهین تلقی می‌شد، و هیچ‌کس خوابش هم نمی‌دید که خود را آتئیست بنامد.» در اواسط سده ۱۷ هنوز تصور می‌شد که عدم باور به خدا غیرممکن است.

استفاده از واژه آتئیسم (بی‌خدایی) برای توصیف عقاید خود اولین بار در اواخر سده ۱۸ در اروپا اتفاق افتاد، و به طور خاص برای عدم اعتقاد به خدای توحیدی ادیان ابراهیمی بود. در سده ۲۰،جهانی‌سازی به گسترش مفهوم این واژه به ناباوری به تمام خدایان کمک کرد، اگرچه هنوز در جامعه غربی آتئیسم به طور ساده به مفهوم «ناباوری به خداً است. در زبان فارسی، واژه «بی‌خدایی» به عنوان برابر آتئیسم، در سال‌های اخیر با توجه به کاربردهای اینترنتی رواج پیدا کرده‌است.

تاریخ بی خدایی

اگرچه اصطلاح بی‌خدایی ریشه در سده ۱۶ در فرانسه دارد، ایده‌هایی که امروزه بتوان آنها را بی‌خدایانه دانست از دوره ودایی و کلاسیک باستان وجود داشته‌اند.

ادیان اولیه هندی

مکاتب بی‌خدا در افکار اولیه هندی یافت می‌شوند و در تاریخ دین ودائی وجود داشته‌اند. در میان شش مکتب ارتدکس فلسفه هندو، قدیمی‌ترین آن که سامخیا است خدا را نپذیرفته‌است، و مکتب میماسا نیز مفهوم خدا را رد نموده‌است. مکتب ماده‌باور و بی‌خدایانه کارواکا که ریشه در سده شش قبل از میلاد در هند دارد، صریح‌ترین مکتب بی‌خدایانه در فلسفه هندی (مشابه مکتب کورنائیان در یونان) است. این شاخه از فلسفه هندی به علت مخالفت با اقتدار وداها، مخالف با باور عمومی پنداشته شده، و در نتیجه جز شش مکتب ارتدکس هندو نیست؛ ولی از لحاظ وجود اندیشه‌های ماده‌باور در داخل هندوئیسم جالب توجه است. چترجی و داتا معتقدند که آنچه از فلسفه کارواکا باقی‌مانده پراکنده‌است، و بیشتر دانسته‌ها در مورد آن از انتقادهای باقی‌مانده از مکاتب دیگر است تا از کارواکا به عنوان سنتی زنده.

سایر فلسفه‌های هندی که بی‌خدایانه در نظر گرفته می‌شوند شامل سامخیای کلاسیک و پوروا میماسا هستند. ردکردن خدای خالق و شخص‌وار در هند، در جینیسم و بودیسم نیز مشاهده شده‌است.

کلاسیک باستان

بی‌خدایی در غرب ریشه در فلسفهٔ پیشاسقراطی در یونان باستان دارد، ولی تا اواخر عصر روشنگری به شکل متمایز خود درنیامده بود. دیاگوراس در سده ۵ قبل از میلاد «نخستین بی‌خداً نامیده شده‌است، و سیسرون در کتاب در باب طبیعت خدایان از او یاد نموده‌است. اتم‌گرایانی چون دموکریت سعی در توضیح جهان به صورت کاملاً ماتریالیستی و بدون توسل به نیروهای ماوراءالطبیعه و معنوی کردند. کریتیاس، ادیان را ساخته بشر می‌دید و معتقد بود برای ترساندن مردم برای دنباله‌روی از دستور اخلاقی ساخته شده‌اند. پرودیکوس نیز اظهارات آشکارا بی‌خدایانه در آثار خود دارد. فیلودموس درباره پرودیکوس گزارش نموده که او معتقد بوده «خدایان باورهای عامه نه وجود دارند نه می‌فهمند، بلکه انسان بدوی، [از روی تحسین، خدا می‌داند] میوه‌های زمین و هر چیزی که باعث به وجود آمدنش شده‌است.» پروتاگوراس گاهی بی‌خدا تلقی شده، ولی بیشتر عقاید ندانم‌گرایانه داشته‌است. وی اظهار نموده «در مورد خدایان، من قادر به کشف آن نیستم که آیا وجود دارند یا ندارند، یا به چه شکل هستند، زیرا که موانع بسیاری برای دانستن وجود دارد، از جمله ابهام موضوع و کوتاهی عمر بشر.» در سده ۳ قبل از میلاد، فیلسوفان یونانی تئودوروس اهل سرینه و استراتو اهل لمپساکوس به وجود خدا اعتقاد نداشتند.

سقراط (۴۷۱-۳۹۹ ق. م) در ذهنیت عمومی آتنی‌ها، به فلسفه پیشاسقراطی گرایش داشت که به دنبال توضیح طبیعی وقایع و رد توضیح الهی پدیده‌ها بود. هرچند، چنین تعابیری دقیق نبوده‌اند، اندیشه‌های او در نمایش کمیک آریستوفانس به نام ابرها تصویر شده‌اند، و او بعدها به اتهام بی‌تقوایی و اغفال ذهن جوانان محاکمه و اعدام شد. گفته شده در محاکمه سقراط، او اتهام بی‌خدا بودنش را انکار کرده و عالمان هم‌دوره‌اش نیز دلیل اندکی برای شک در این مدعا داشته‌اند.

اوهمروس (۳۳۰-۲۶۰ ق. م) این دیدگاه را منتشر ساخت که خدایان تنها حاکمان خدا انگار شده‌اند، آنها در واقع فاتحان و بنیان‌گذاران گذشته‌اند، و فرقه‌ها و مذاهب در حقیقت تداوم پادشاهی‌های ازدست‌رفته و ساختارهای سیاسی قبلی بوده‌اند. هرچند او به معنای دقیق بی‌خدا نبود، اوهمروس بعدها متهم به «گسترش بی‌خدایی در سطح زمین با نابود کردن خدایان» شد.

شخصیت مهم دیگر در تاریخ بی‌خدایی، اپیکور (۳۰۰ ق. م) بود. او با استفاده از ایده‌های دموکریت و اتم‌گرایان، فلسفه‌ای ماتریالیستی بنا نهاد که در آن جهان توسط قوانین احتمالات بدون نیاز به مداخله الهی اداره می‌شد. اگرچه او بر این باور بود که خدایان وجود دارند، وی معتقد بود که آنها علاقه‌ای به زندگی انسان ندارند. هدف روش اپیکوری، دستیابی به آرامش خاطر بود و یکی از راه‌های آن رو کردن ترس از خشم خدا به عنوان باوری غیرمنطقی است. اپیکوریان زندگی پس از مرگ را نیز منکر می‌شدند و نیازی به ترس از عذاب الهی بعد از مرگ نمی‌دیدند.

فیلسوف رومی، سکستوس امپریکوس بر این عقیده بود که فرد بایستی قضاوت درباره تمام باورها را به حال تعویق بگذارد، که این نوعی شک‌گرایی موسوم به پایرونیسم بود. این دیدگاه بر این بود که هیچ چیزی ذاتاً بد نیست، و آتاراکسیا (آرامش ذهن) با تعلیق قضاوت حاصل می‌شود. آثار نسبتاً حجیم باقی‌مانده از او تاثیر به‌سزایی در فیلسوفان بعدی گذاشته‌است.

مفهوم «بی‌خداً در طول دوران کلاسیک تغییر یافته‌است. برای مثال، مسیحیان اولیه از جانب غیرمسیحیان بی‌خدا انگاشته می‌شدند زیرا به خدایان پگان اعتقاد نداشتند. در طول امپراتوری روم، مسیحیان به خاطر انکار وجود خدایان رومی و به ویژه نپرستیدن امپراتور اعدام می‌شدند. وقتی مسیحیت تحت حاکمیت تئودئوس اول در سال ۳۸۱ دین دولتی شد، کفرگویی جرمی قابل مجازات گردید.

اوایل قرون وسطی تا رنسانس

نحله فکری افکار بی‌خدایانه در اروپا طی قرون وسطای اولیه و قرون وسطی کمیاب بود (تفتیش عقاید قرون وسطی را ببینید)؛ در عوض، مابعدالطبیعه، دین و الهیات عقاید غالب در این دوره بودند. با این حال، جنبش‌هایی طی این دوره به وجود آمدند که دارای عقاید هتدرودوکس در مورد خدای مسیحیت بودند؛ از جمله دیدگاه‌های خلاف باور عمومی درباره طبیعت، تعالی و دانستنی بودن خدا ارائه شدند. افراد و گروه‌هایی مانند جوهانس اسکوتوس اریجینا، دیوید دینانت، املریک بنا و برادران روح آزاد دارای دیدگاه مسیحی به همراه گرایش‌های پانتئیستی بودند. نیکولاس کوزا معتقد به نوعیایمان‌گرایی بود که آن را دوکتا ایگنورنتیا («جهل آموخته») می‌نامید، و بر طبق آن، خدا ماورای دسته‌بندی انسانی قرار داشته، و دانش ما درباره خدا محدود به حدس و گمان دانسته می‌شد. ویلیام اکام، با مطرح نمودن محدودیت‌های نام‌گرایانه دانش بشری، الهام‌بخش جنبش‌های ضدمتافیزیکی شد. وی اظهار نمود که جوهره الهی با شهود یا عقل انسان قابل شناخت نیست. پیروان اوکام، مانندژان میرکوری و نیکلاس اوترکوری این دیدگاه‌ها را بسط دادند. این جدایی میان ایمان و خرد، الهیدانان بعدی مانند جان وایکلیف، یان هوس و مارتین لوتر را تحت تاثیر قرار داد. 

رنسانس زمینه بخش گسترش اندیشه آزاد و پرسش‌گری شک‌گرایانه شد. افرادی چون لئوناردو دا وینچی به آزمایش‌گرایی به عنوان روشی برای توضیح پدیده‌ها روی آوردند و با استدلال‌های اتوریته دینی مقابله کردند. از دیگر منتقدان دین و کلیسا در این دوره می‌توان به نیکولو ماکیاولی، بنوانتور د پریه و فرانسوا رابله اشاره نمود.

اوایل دوره مدرن

رنسانس و اصلاحات شاهد تشدید تعصبات مذهبی بودند. از جمله رویدادهای این دوره، نظام‌های جدید دینی، جناح‌بندی‌ها، هواخواهی‌های جهان کاتولیک و ظهور فرقه‌های تندروی پروتستان مانند کالونیست‌ها بود. این رقابت‌ها منجر به گسترش دامنه وسیعی از گمانه‌زنی‌های فلسفی و الهیاتی گردید. بخش بزرگی از این گمانه‌زنی‌ها بعدها به گسترش جهان‌بینی شک‌گرایانه دینی انجامید.

انتقاد از مسیحیت در سده‌های ۱۷ و ۱۸ میلادی رو به فزونی گذاشت، به ویژه در فرانسه و انگلستان، که به نظر معاصران در آنها ناآرامی‌های دینی وجود داشت. برخی متفکران پروتستان از جمله تامس هابس، فلسفه‌های ماتریالیستی و شک‌گرایانه نسبت به وقایع ماوراءالطبیعه را پیش رو گذاشتند، و افرادی چون فیلسوف یهودی-هلندی باروخ اسپینوزا، مشیت الهی را رد کرده و نوعی طبیعت‌گرایی پاننتئیستی را پیش رو نهادند. تا اواخر سده ۱۷، دئیسم توسط بسیاری روشنفکران مانند جان تولند (مبدع واژه «پانتئیست») پشتیبانی می‌شد.

اولین فرد آشکارا بی‌خدا، ماتیاس کنوتزن منتقد آلمانی دین بود که در سه نوشته در ۱۶۷۴ آن را اظهار نمود. به دنبال او دو نویسنده صریحاً بی‌خدای دیگر، کژیمرژ ویشتنرسنکی فیلسوف یسعوی سابق لهستانی و ژان ملیه کشیش فرانسوی آمدند. در ادامهٔ این روند در طول سده ۱۸، دیگر متفکران آشکارا بی‌خدا اعلام وجود کردند؛ از جمله بارون دولباخ، ژاک آندره نژون، و دیگرماتریالیست‌های فرانسوی.

فیلسوف اسکاتلندی دیوید هیوم، معرفت‌شناسی شک‌گرا که برپایهٔ تجربه‌گرایی بود را بنیان‌گذاری کرد. همچنین فلسفهٔ ایمانوئل کانت پایهٔ امکان‌پذیری دانش مابعدالطبیعه را زیر سؤال برد. هر دو فیلسوف، پایه‌های مابعدالطبیعه الهیات طبیعی را تضعیف کردند و براهین کلاسیک وجود خدا را مورد انتقاد قرار دارند. با این حال آنها خود بی‌خدا نبودند.

انقلاب فرانسه، بی‌خدایی و ضدروحانی‌گری را از سالن‌ها خارج نموده و به حوزه عمومی وارد کرد. بارون دولباخ چهره‌ای برجسته در روشنگری فرانسوی بود. او به خاطر بی‌خدایی‌اش و نوشته‌های فراوان علیه دین، مشهورترین آنها سیستم طبیعت (۱۷۷۰) و همچنین مسیحیت پرده‌برداشته‌شده شناخته شده‌است. یکی از اهداف اصلی انقلاب فرانسه بازنگری و فرمان‌برداری روحانیت از دولت تحت قانون اساسی مدنی روحانیت بود. تلاش برای اجرای آن موجب خشونت‌های ضدروحانی‌گری و اخراج بسیاری از روحانیون از فرانسه شد. وقایع پر هرج و مرج سیاسی در پاریس انقلابی منجر به این شد که گروهی از رادیکال‌ها به نامژاکوبین‌ها در ۱۷۹۳ قدرت را در دست بگیرد و دوره‌ای موسوم به دوران ترور آغاز شود. ژاکوبین‌ها دادارباور بودند و کالت وجود عالی را دین رسمی فرانسه کردند. برخی اطرافیان بی‌خدای ژاک رنه ابر درصدد آن برآمدند کالت خرد را جایگزین کنند، که نوعی شبه دین بی‌خدایانه بود که در آن الهه خرد وجود داشت. هر دو جنبش، به اجبار مسیحیت‌زدایی فرانسه کمک کردند. کالت خرد بعد از سه سال، وقتی رهبر آن ژاک ابر با گیوتین توسط ژاکوبین‌ها گردن زده شد به پایان رسید. آزار و اذیت ضدروحانی‌گری با عکس‌العمل ترمیدور پایان یافت.

عصر ناپلئونی سکولاریزاسیون جامعه فرانسه را نهادینه کرد، و به امید تشکیل یک جمهوری انعطاف‌پذیر به صدور انقلاب به شمال ایتالیا پرداخت. در سده ۱۹، بی‌خدایان در انقلاب‌های سیاسی-اجتماعی از جمله در تحولات ۱۸۴۸ در یگانگی ایتالیا و رشد جنبش جهانی سوسیالیستی نقش داشتند.

در نیمه دوم سده ۱۹، بی‌خدایی تحت تاثیر فیلسوفان حامی خردگرایی و آزاداندیشی حضور قابل توجهی یافت. بسیاری از فیلسوفان آلمانی در این دوره وجود خدایان را منکر شده و منتقد ادیان بودند؛ از جمله لودویگ فویرباخ، آرتور شوپنهاور، ماکس اشتیرنر، کارل مارکس و فریدریش نیچه.

از ۱۹۰۰

 بی‌خدایی حکومتی

بی‌خدایی در سده بیستم، به ویژه به صورت بی‌خدایی عملی در بسیاری از جوامع به پیش رفت. اندیشه‌های بی‌خدایانه در طیف گسترده‌ای از فلسفه‌ها حضور یافت از جمله؛ اگزیستانسیالیسم، عینی‌گرایی، انسان‌گرایی سکولار، پوچ‌گرایی، آنارشیسم، پوزیتویسم منطقی، مارکسیسم، فمینیسم، و جنبش‌های عمومی علمی و خردگرایی.

پوزیتویسم منطقی و علم‌گرایی راه را برای نئوپوزیتویسم، فلسفه تحلیلی، ساختارگرایی و طبیعت‌گرایی باز کردند. نئوپوزیتویسم و فلسفه تحلیلی، خردگرایی کلاسیک و متافیزیک را به دور انداخته و به دفاع از تجربه‌گرایی و نام‌گرایی معرفت‌شناسانه پرداختند. طرفدارانی چون برتراند راسل به تاًکید وجود خدا را رد نمودند. لودویگ ویتگنشتاین در آثار اولیه خود سعی در جداسازی زبان متافیزیکی و ماوراءالطبیعه از گفتمان عقلانی کرد. ای. جی. آیر تحقیق ناپذیری و بی‌معنی بودن گزاره‌های دینی را با استناد به علوم تجربی مطرح نمود. به طور مشابه، ساختارگرایی لوی-استروس خاستگاه زباندینی را ناخودآگاه انسان و بدون معنای متعالی دانست. جی. ان. فیندلی و جی. جی. سی. اسمارت استدلال نمودند که وجود خدا منطقاً ضروری نیست. طبیعت‌گرایان و یگانه‌انگاران ماتریالیستی همچون جان دیویی، جهان طبیعی را منشاً همه چیز دانسته و وجود خدا یا جاودانگی را رد کردند.

سده ۲۰ام همچنین شاهد پیشرفت‌های سیاسی بی‌خدایی بود، که در نتیجه تفسیر آثار مارکس و انگلس انجام گرفت. بعد از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، آموزش دینی توسط حکومت ممنوع اعلام شد. با اینکه قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۳۶ آزادی برقراری سرویس‌های دینی را تضمین کرده بود، حکومت شوروی تحت سیاست‌های بی‌خدایی حکومتی استالین، آموزش و پرورش را موضوع خصوصی نمی‌دانست؛ و آموزش دینی را غیرقانونی نموده و کمپین‌هایی برای متقاعدکردن مردم، گاهی با توسل به زور برای ترک دین به راه انداخت.

بسیاری دولت‌های کمونیستی دیگر نیز با دین به مخالفت برخاسته و بی‌خدایی حکومتی را اجبار کردند؛ از جمله حکومت‌های آلبانی، و در حال حاضر چین، کره شمالی، وکوبا.

در سال ۱۹۶۶، مجله تایم در شماره‌ای مشهور پرسید: «آیا خدا مرده است؟» این در جواب جنبش‌های الهیات مرگ خدا بود، که به این مسئله استناد می‌کرند که نیمی از مردم دنیا در کشورهایی زندگی می‌کنند که در آنها حکومت‌های ضددینی بر سر کار هستند، و به نظر می‌رسید میلیون‌ها نفر در آفریقا، آسیا و آمریکای مرکزی از وجود خدای واحد بی‌اطلاع‌اند.

در سال ۱۹۶۷، دولت آلبانیایی تحت حکومت انور خوجه بستن تمام نهادهای دینی در این کشور را اعلام کرد، و آلبانی را اولین حکومت رسماً بی‌خدا در دنیا اعلام نمود، اگرچه دین در آلبانی در ۱۹۹۱ به حال اول بازگشت. این رژیم‌ها موجب افزایش تصورات منفی از بی‌خدایی شدند، به ویژه در نقاطی چون ایالات متحده آمریکا که در آن احساسات ضدکمونیستی قوی بود. این در حالی بود که بسیاری بی‌خدایان برجسته نیز ضدکمونیست بودند.

از زمان سقوط دیوار برلین، شمار رژیم‌هایی که به صورت فعال ضد دین باشند به شدت کاهش یافته‌است. در سال ۲۰۰۶، تیموتی شاه در فوروم پیو اشاره کرد: «در سراسر جهان روندی در میان گروه‌های دینی عمده به وجود آمده که در آن جنبش‌های خدامحور و ایمان محور در حال تجربه افزایش اعتماد به نفس هستند و بر جنبش‌ها و ایدئولوژی‌های سکولار تاثیر می‌گذارند.» با این حال،گرگوری اس. پاول و فیل زاکرمن این را یک افسانه دانسته و معتقدند وضعیت واقعی بسیار پیچیده‌تر و ظریف‌تر از اینهاست.

وقوع حوادث تروریستی ۹/۱۱ با انگیزه دینی، موفقیت نسبی موسسه دیسکاوری در آمریکا برای تغییر برنامه درسی علوم برای افزودن ایده‌های آفرینش‌گرا، و پشتیبانی جورج دبلیو بوش از این ایده‌ها در سال ۲۰۰۵، همگی دست به دست هم منجر به انتشار کتاب‌هایی پرفروش توسط بی‌خدایان برجسته‌ای چون سم هریس، دنیل دنت، ریچارد داوکینز، ویکتور استنجر و کریستوفر هیچنز در آمریکا و در سطح جهانی شدند.

یک آمارگیری در سال ۲۰۱۰ نشان داد کسانی که خود را بی‌خدا یا ندانم‌گرا می‌دانند به طور متوسط اطلاعات بیشتری نسبت به پیروان ادیان بزرگ درباره دین دارند. ناباوران در پرسش‌هایی که درباره اصول ادیان پروتستان و کاتولیک بود امتیاز بیشتری کسب کردند. تنها مورمون‌ها و یهودیان به اندازه بی‌خدایان و ندانم‌گرایان اطلاعات دینی داشتند.

خداناباوری نو

خداناباوری نو نامی است که توسط برخی به جنبشی در اوایل سده ۲۱ اطلاق می‌گردد، که در آن نویسندگان بی‌خدا از این دیدگاه حمایت می‌کنند که «دین نبایستی صرفاً تحمل شود، بلکه باید با آن مقابله شود، مورد انتقاد قرار بگیرد و هر جا که آثارش نفوذ کرد بایستی با استدلال منطقی افشا شود.» این جنبش معمولاً با افرادی چون ریچارد داوکینز، دنیل دنت، سم هریس، کریستوفر هیچنز و ویکتور استنجر پیوند خورده‌است. بسیاری کتاب‌هایی که به فهرست پرفروش‌ترین‌ها راه یافتند از این نویسندگان بین سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۷ منتشر شده‌اند که پایهٔ بسیاری از مباحثبی‌خدایی نو را تشکیل می‌دهند. انجمن ایرانیان بی خدا که در سال ۱۳۹۲ شکل گرفت قصد دارد توجه را نسبت به مشکلات و خطرات موجود برای ترک دین در ایران به خصوص بی خدایان جلب کند.

جمعیت شناسی بی خدایی

تعداد آتئیست‌ها از تعداد مسیحیان در انگلستان و ولز پیشی گرفت. اکنون مسیحیت در اقلیت و آتئیست‌ها در اکثریت هستند.

نسبت دینداران با علم

20/05/2017

دیدگاه های دینداران  در مورد علم را می توان  به سه دسته ی اصلی تقسیم بندی کرد. من این سه دیدگاه را «هیچ-ندانی»، «همه چیز-دانی»، و » عدم رقابت» می نامم. ابتدا با دیدگاه آخری شروع می کنم که بیشتر باب طبع الاهیون امروزی است.

طرفداران  دیدگاه «عدم رقابت» به درستی باور دارند که دین نمی تواند در قلمرو علم با آن رقابت کند. به نظر اینان هیچ رقابتی میان علم و دین وجود ندارد، زیرا این دو در مورد امور کاملاً متفاوتی هستند. اکنون می بینیم که توضیح  انجیل {و همچنین قرآن.م} در مورد منشاء جهان (منشاء حیات، تنوع گونه های جانداران، منشاء انسان) کلاً غلط از آب در آمده است.

طرفداران «عدم رقابت» با این هیچ مشکلی  ندارند: به نظر آنان بسی ساده اندیشانه، و نهایت کج سلیقگی است که بپرسیم آیا داستان های انجیلی حقیقت دارند؟ این دسته می گویند: البته که این داستان ها به بیان تحت اللفظی کاملاً عاری از حقیقت اند. دین و علم بر سر یک قلمرو با هم در رقابت نیستند. در مورد چیزهای مختلفی سخن می گویند. هر دو درست اند، اما درستی شان از انواع متفاوتی است.

«هیچ -ندانی» ها، یا بنیادگرایان، به گونه ای صادق تر اند. این گروه با تاریخ سر جنگ ندارند،  و می پذیرند که تا همین اواخر یکی از کارکردهای اصلی دین، پاسخ دادن به سئوالات علمی بوده است:  تا چگونگی ایجاد جهان و حیات را توضیح دهد. از نظر تاریخی، اغلب ادیان یک کیهان شناسی و زیست شناسی برای خود داشته اند، یا حتی جز اینها نبوده اند. من شک دارم که اگر امروزه از مردم در مورد توجیه شان برای وجود خدا بپرسید، دلیل اصلی شان علمی باشد. به نظر من، اغلب مردم فکر می کنند که برای توضیح پیدایش جهان، و به خصوص پیدایش حیات، به خدا نیاز دارند. آنها اشتباه می کنند، اما این جهل زاده ی نظام آموزشی مان است.

این گروه طرفدار «هیچ-ندانی» دین همچنین بدین خاطر با تاریخ در آشتی هستند که نمی توان از نتایج علم در مورد دین گریخت. جهانی با وجود خدا بسیار متفاوت با جهانی بدون خداست. فیزیک یا زیست شناسی در جهانی که خدا باشد فرق می کند. به همین خاطر است که اغلب ادعاهای اصلی دین علمی هستند. دین یک نظریه ی علمی است.

گاهی مرا متهم می کنند که برخوردی متکبرانه و فاقد تحمل با آفرینش گرایان دارم. البته تکبر صفت نامطلوبی است، و من باید از اینکه متکبر شمرده شوم، بیزار باشم. اما هر چیزی حدی دارد! در دورده ی دانشجویی برای اینکه به من نشان دهند که دانشجوی تخصصی رشته ی تکامل بودن چه حسی دارد، از من خواستند که یک رشته بحث  با آفرینش گرایان داشته باشم. وضعیت من با این مثل این وضع بود: فرض کنید شما یک دانشجوی تاریخ  باشید که عمری را صرف مطالعه ی تاریخ روم، با همه ی جزئیات مفصل اش کرده است. حال کسی از راه برسد که مثلاً مدرکی در مهندسی دریا یا موسیقی دارد، و بکوشد با شما بحث کند که رومی ها هرگز وجود نداشته اند. آیا تحمل این مطلب و فروخوردن عصبانیت خود را دشوار نخواهید یافت؟ آیا چنین برخوردی کمی متکبرانه نمی نماید؟

گروه سوم، یعنی «همه چیز-دانی» ها (که من این لقب نامهربانانه را به خاطر دیدگاه پدرسالارنه شان به آنها داده ام)، فکر می کنند که دین برای مردم خوب است، چه بسا برای جامعه هم مفید باشد. شاید خوبی آن بدان خاطر باشد که آنان را در برابر مرگ یا مصیبت تسلی می دهد، و یا بدین خاطر که یک نظام اخلاقی فراهم می کند.

در این دیدگاه، اینکه آیا عقاید دینی حقیقتاً درست اند یا نه، اهمیتی ندارد. به نظر اینان، شاید خدایی درکار نباشد؛ ما مردمان تحصیل کرده می دانیم که برای هیچ کدام از  اعتقادات دینی شواهد مؤید دقیقی وجود ندارد، تا چه رسد به باورهایی مثل باکرگی مریم یا ظهور مجدد مسیح. اما عوام الناس به خدایی نیاز دارند که آنها را از تبه کاری باز دارد یا تحمل غم و غصه ها را برایشان آسان کند. این مسئله ی جزئی که احتمالاً خدایی در کار نیست، در برابر فواید عظیمی که دین برای جامعه دارد رنگ می بازد. من در مورد این گروه «همه چیز-دانی» سخن بیشتری نمی گویم چون آنها هیچ ادعایی در مورد صحت علمی داشتن دین ندارند.

آیا خدا یک اَبَرریسمان است؟

اکنون به طرفداران «عدم رقابت» بازگردیم. البته برهانی که آنها پیش می نهند شایسته ی بررسی است، اما به نظر من شایستگی آن چندان بیشتر از دیدگاه آن دو گروه دیگر نیست.

خدا پیرمردی نیست که با ریش سفید در آسمان ها نشسته باشد. خوب، پس چیست؟ در اینجاست که لفظ پردازی ها شروع می شود. توضیح اینکه خدا چیست شکل های کاملاً مختلفی می یابد: «خدا آن بیرون نیست، او در درون همه ی ماست». «خدا مبنای هستی است». «خدا ذات حیات است». خدا همان جهان است». «آیا شما به وجود جهان باور ندارید؟» «البته که به وجود جهان باور دارم.» «پس به خدا هم باور دارید.» «خدا عشق است، آیا به عشق باور ندارید؟» «خوب، پس به خدا هم باور دارید.»

وقتی فیزیک دان های جدید در مورد پرسش هایی مانند اینکه چرا بیگ بنگ رخ داد، چرا قوانین فیزیک این چنین هستند و نه جور دیگر،  اصلاً  چرا این جهان وجود دارد، و مانند این ها برمی خورند، کمی متمایل به رازورزی می شوند. گاهی فیزیک دان ها به این پاسخ متوصل می شوند که یک هسته ی باطنی راز هست که قابل فهم نیست، و چه بسا هرگز نتوان آن را دریافت؛  و بعد ممکن است بگویند که چه بسا این هسته ی باطنی راز، نام دیگر خدا باشد. یا به بیان استیون هاوکینگ، اگر ما  از این امور سر در بیاوریم، شاید «بدانیم که در ذهن خدا چه می گذرد.»

مشکل اینجاست که خدا  به این معنای پیچیده ی فیزیک دان ها هیچ  شباهتی با خدای انجیل یا هر دین دیگری ندارد. اگر فیزیک دانی بگوید که خدا نام دیگر ثابت پلانک است، یا یک اَبَرریسمان است، سخن او را تعبیر استعاری این مطلب تلقی می کنیم که می گوید سرشت ابرریسمان ها یا مقدار ثابت پلانک رازی است عمیق. آشکار است که این مطلب هیچ ربطی به موجودی ندارد که آمرزنده ی  گناهان است، که به دعاها گوش فرا می دهد، که می گوید باید از ساعت 5 روزه را شروع کرد یا ساعت 6، که آیا باید دستمال سر کرد یا تسبیح دست گرفت؛ و هیچ ربطی به موجودی ندارد که قادر است برای کفاره ی گناهان فرزندش، قبل و بعد از تولد، او را  به مجازات مرگ محکوم کند.

انجیل افسانه ای

همین مطلب در مورد اینهمان دانستن بیگ بنگِ کیهان شناسی جدید با اسطوره ی آفرینش نیز صادق است. شباهت میان برداشت های پیچیده ی فیزیک نوین و اسطوره های آفرینش بابلیان و یهودیان که ما امروزه به ارث برده ایم به غایت سطحی است.

طرفداران «عدم رقابت» در مورد بخش هایی از متون مقدس و آموزه های دینی که روزگاری حقایق بی چون وچرای علمی محسوب می شد، چه می گویند؟ در مورد پیدایش جهان، پیدایش حیات، معجزات جورواجور عهدعتیق و عهدجدید، بقای پس از مرگ، و باکره ی زاینده چه می گویند؟ در نظر طرفداران «عدم رقابت»، اهمیت این مطالب بیش از افسانه های اخلاقی، از قبیل افسانه ی اوزیپ هانس کریستین اندرسون نیست. هیچ اشکالی دراین دیدگاه نیست، اما مشکل اینجاست که آنان تقریباً هرگز نمی پذیرند که چنین رویکردی را  پیش گرفته اند.

برای مثال، من اخیراً سخن روحانی اعظم یهودی، سِر ایمانوئل جاکوبوویت، را  در مورد زشتی راسیسم (نژادپرستی) می شنیدم. راسیسم زشت است، و باید علیه آن قوی تر از آنچه که  این عالی جناب می گوید استدلال کرد. به بیان ایشان، چون آدم و حوا نیاکان مشترک همه ی انسان ها هستند، پس همه ی آدمیان به نژاد واحدی تعلق دارند، که همان نژاد آدم ابوالبشر باشد، پس راسیسم زشت است.

اگر ایشان طرفدار «عدم رقابت» بود، باید با داستان آدم و حوا هم همان برخوردی را می داشت که با ما با دیگر  داستان ها داریم. کسی با رجوع به داستان  جک و لوبیای سحرآمیز یا سیندرلا نمی کوشد به موعظه ی اخلاق حسنه بپردازد.

احساس من این است که روحانیون چنان به داستان های انجیلی عادت کرده اند که تفاوت میان حقیقت و افسانه را به فراموشی سپرده اند. درست مثل بینندگان تلویزیونی  که وقتی قهرمانی در سریال کماندار می میرد برای هم پیام تسلیت می فرستند.

ارث بری  دین

سخن ام را با بازگشت به علم به پایان می برم. اغلب می شنویم که طرفداران «عدم رقابت» می گویند که گرچه هیچ شاهدی برای اثبات وجود خدا وجود ندارد، اما هیچ شاهدی هم برای نفی وجود او نیست. پس بهتر است چشمان خود را باز نگه داریم و اگنوستیک (لاادری)  بمانیم.

در نگاه نخست، چنین می نماید که این موضع  جای چون و چرا  ندارد، دست کم اگر آن را به معنای محدود قمارباز پاسکال تعبیر کنیم. اما با تعمق بیشتر می بینیم که این  بیشتر به یک مفرّ می ماند چون همین مطلب را  در مورد بابانوئل و پلنگ صورتی هم می توان گفت. شاید در ته باغ،  پلنگ صورتی خانه داشته  باشند. هیچ شاهدی در میان نیست، اما نمی توانید ثابت کنید که چنین چیزی درست نیست. پس آیا باید در مورد پلنگ صورتی لاادری باشید؟

مشکل استدلال اگنوستیک این است که می توان آن را در مورد همه چیز بکار برد. بی نهایت موجود را می توان فرض کرد که نتوان به طور مثبت وجود آنها را نفی کرد. مردم به وجود اغلب آنها باور ندارند. کسی باور ندارد پریان، تک شاخ ها ، اژدها، بابا نوئل و غیره  وجود داشته باشند. اما اغلب مردم به وجود خدای خالقی باور دارند، خدایی که با همه ی ساز و برگ دینی دیگر از والدین شان به ارث می برند.

گمان می کنم دلیل اینکه اغلب مردم، با وجودی که همگی  از گروه «هیچ-ندانی» ها نیستند، با این حال احساس می کنند که تکامل داروینی به قدر کافی گسترده نیست که همه چیز را در مورد حیات توضیح دهد. به عنوان یک زیست شناس، تنها می توانم بگویم که هرچه بیشتر در مورد حیات و تکامل بخوانید و آنچه را که معلوم شده مطالعه کنید، این احساس بیشتر زایل می شود.

نکته ی دیگری که می خواهم بیافزایم این است که هرچه بیشتر اهمیت تکامل را دریابید، بیشتر از موضع اگنوستیک (لاادریانه) به موضع بیخدای (بیخدایانه)  رانده می شوید. طبیعتاً احتمال وقوع چیزهای پیچیده، و از نظر آماری بعید  کمتر از احتمال وقوع رخدادهای ساده و محتمل است.

زیبایی شگرف نظریه ی فرگشت [تکامل] داروین این است که توضیح می دهد که  چگونه موجودات  پیچیده  و دشوار، با گام های تدریجی از آغازی  ساده و بسیط  پدید آمده اند. ما تبیین خود را از آغازی بی نهایت ساده شروع می کنیم، که هیدروژن خالص و مقدار عظیمی انرژی باشد. و تبیین علمی داروینی ما را با یک سری گام های تدریجی و  کاملاً مشخص به زیبایی خیره کننده و پیچیدگی حیات می رساند.

فرضیه ی رقیب، یعنی اینکه حیات توسط یک خالق ماوراءطبیعی آغاز شده است، نه تنها زاید، بلکه بسیار نامحتمل است. این فرضیه، و هرگونه استدلالی که زمانی به نفع آن بوده، امروز به بن بست رسیده اند. چرا که خدایی که شایسته ی نام خدایی باشد، باید موجودی با هوش بی نهایت باشد، یک ذهن متعالی، هستنده ای که احتمال وجودش به غایت اندک است – حقیقتاً بودن اش بعید است.

حتی اگر فرض وجود چنان هستنده ای همه چیز را توضیح دهد (که ما نیازی به چنین فرضی نداریم)، کمکی از دست این فرضیه بر نمی آید چون خود معمای بزرگتری را روی دست مان می گذارد.

علم توضیح می دهد که  چگونه پیچیدگی (مسلئه ی دشوار)  از سادگی (مسئله ی ساده) ایجاد شده است. فرضیه ی وجود خدا هیچ توضیح ارزشمندی برای هیچ پدیده ای نیست، زیرا صرفاً آن چیزی را فرض می گیرد که قرار است توضیح دهیم. فرض سختی می کند تا مسئله ی سختی را توضیح دهد، و مسئله را رها می کند. نمی توانیم ثابت کنیم که خدا وجود ندارد، اما می توانیم با اطمینان نتیجه بگیریم که  وجود داشتن اش بسیار بسیار بعید است.

نوشته: ریچارد داوکینز | ترجمه: امیر غلامی | 

کودکان خود باید دین‌شان را انتخاب کنند

19/02/2017

نامه ی سرگشاده ای به وزیر کشور انگلستان، درنقد تأمین مالی مدارس مذهبی، مندرج در روزنامه ی آبزرور، ۳۰/۱۲/ ۲۰۰۱

جناب وزیر کشور،

دولت کاملاً بخردانه به این نتیجه رسیده که عضویت در مجلس اعیان نباید موروثی باشد، و امتیازات موروثی لردها یا لغو شده اند و یا در شرف انقراض اند. با این حال، درست در همین سال شاهدیم که شما پیشنهاد افزایش تعداد مدارس دینی را مطرح می کنید. شما از یک سو اصل وراثت را در مورد عضویت در پارلمان رد می کنید، و از سوی دیگر حامی اصل وراثت در انتقال باورها و اعتقادات هستید. آخر ادیان دقیقاً چنین سرشتی دارند: دین ها عقاید و باورهای موروثی هستند. در اینجا مایلم از مقاله ی جالبی در روزنامه ی گاردین هفته ی پیش نقل قول کنم که در آن عالیجناب  دون کیوپیت می نویسد: » لازم است با سنت دینی کاملاً قطع رابطه کنیم و طرحی نو در اندازیم که مناسب زمانه مان باشد.»

عقاید و سلایق ما آدمیان متفاوت اند، و این یکی از جذابیت های ماست. برخی از ما چپ دست هستیم و بعضی راست دست. برخی طرفدار پیوستن به پول واحد اروپایی  هستیم و برخی مخالف آن. بعضی هایمان بتهوون گوش می کنیم و برخی آرمسترانگ. بعضی از تماشای پرندگان لذت می برند و بعضی از تمبر جمع کردن. و در همه ی این موارد انتظار می رود که علائق مان متأثر از علائق بزرگترهایمان باشد. همه ی این تأثیرپذیری ها کاملاً طبیعی و مطلوب به شمار می آیند.

اینکه تأثیر والدین بر کودک باید قوی باشد کاملاً طبیعی و مطلوب به حساب می آید. مقصود من تأثیر ژنتیک نیست، بلکه منظورم همه ی تأثیرات ناگزیر فرهنگی والدین بر فرزندان است. انتظار می رود که فوتبالیست ها در حیاط خانه شان با بچه هایشان توپ بازی کنند، آنها را به ورزشگاه ببرند، و شیفتگی خود به مسابقه را به کودکان شان منتقل کنند. معمولاً کودکان علاقمندان نظاره ی پرندگان هم به پرندگان علاقه دارند. و کتابخوان ها بچه های کتابخوان بار می آورند. باورها و سلایق، گرایش های سیاسی و تفریح ها، همگی از لحاظ آماری از نسلی به نسل بعد منتقل می شوند، و هیچ کس گلایه ای از این ندارد.

اما هنگامی که نوبت به دین می رسد، اتفاق غریبی می افتد. به جای اینکه به روال معمول که می گوییم » انتظار دارم پسر زیدان هم فوتبالیست شود»، بگوییم «انتظار دارم براندت کوچولو هم، که والدین اش کاتولیک های معتقدی هستند، کاتولیک شود»، با شور و حرارت تمام، و بدون لحظه ای درنگ یا تردید می گوییم «براندت کوچولو کاتولیک است». این مطلب را چنان حقیقت آشکاری می گیریم که انگار نه انگار که براندت کوچولو کوچک تر از آن است که بتواند به خودی خود عقاید پیشرفته ای درباره ی الاهیات داشته باشد.

ما هموراه، به جز در مورد دین، معتقدیم که تحصیل در یک مدرسه ی خوب به رشد و بالندگی باورها،سلایق، تمایلات، ارزش ها و مهارت های کودک کمک می کند. اما هنگامی که نوبت دین می رسد، جامعه استثنای بزرگی قائل می شود. ما بی گفتگو می پذیریم که براندت، از روزی که به دنیا می آید، طوقی به گردن دارد که بر آن نوشته : این یک بچه کاتولیک است.

آن یکی بچه پروتستان است؛ آن دیگری بچه هندو است؛ آن یکی بچه مسلمان است؛ آن کودک فکر می کند که خداها خیلی زیاد هستند؛ آن کودک دیگر حتی یک خدا را هم به زور قبول دارد.  اما چنین تصوراتی از کودک داشتن مضحک است. برچسب زدن به کودک تازه متولد شده ، و او را پیشاپیش بر پایه ی دین موروثی والدین اش، یا حتی به ضرس قاطع، پیرو فلان یا بهمان دین خواندن، بدین معناست که برای کودک اعتقاداتی در مورد کیهان و خلقت، دنیا و عقبی، درباره ی اخلاق جنسی، سقط جنین و بهمرگی قائل شویم. این نوعی سوء استفاده‌ی ذهنی از کودک است.

فکر نمی کنم بتوان در برابر این اتهام [سوءاستفاده ی ذهنی از کودکان] دفاع شایسته ای ارائه داد. با این حال، این برچسب زدن به کودکان تقریباً به اجماع پذیرفته شده است. ما حتی در موردش فکر هم نمی کنیم. اما اگر خرده شکی در این مورد باقی است، بگذارید این موارد را ملاحظه  کنیم: این بچه یک مارکسیست خط گرامشی است. آن بچه یک سندیکالیست تروتسکیست است. آن بچه ی دیگر یک محافظه کار مخالف پیوستن به اتحادیه ی اروپا است. این بچه اقتصاددان کینزی است. آن بچه کلکسیونر تمبر است. توجه کنید که این نوع ادعا با این بیان فرق دارد که بگوییم » ممکن است این بچه کلکسیونر تمبر شود، چون پدرش در راه علاقمند کردن او به تمبر از هیچ تلاشی مضایقه نمی کند.» اشکالی در این ادعا نیست. اما، «این بچه کلسیونر تمبر است» چه؟ اصلاً پذیرفتنی نیست، نه؟  با این حال، وقتی نوبت دین می رسد، حتی یک لحظه هم در انگ زدن درنگ نمی کنید. و، در پرانتز عرض کنم، هیچ کس حتی گاهی هم به مخیله اش خطور نمی کند که کودکی را «بچه بیخدا» بخواند، کمتر از همه خود بیخدا ها. خوب این درست ، اما چرا استانداردهای دوگانه به کار می بریم؟

به نظرم دیگر لازم نیست بیشتر از این بکوشم شما را متقاعد کنم. تأثیرگذاری والدین بر عقاید و باورهای کودکان ناگزیر است و محل بحث نیست. اما برچسب زدن به کودکان، که فرض را بر قاطع بودن تأثیر والدین می گذارد، شریرانه و غیرقابل دفاع است. خوب، ممکن است با لحن تسلی بخشی بگویید: نگران نباشید، صبر کنید تا کودک به مدرسه برود، خودش درست می شود. کودک در مدرسه عقاید و آداب گوناگونی را خواهد آموخت و می آموزد که به تنهایی بیاندیشد، و نهایتاً خودش دست به انتخاب بزند. خوب، بد نیست این طور فکر کنیم.

اما در عمل چه می کنیم؟ درعمل بودجه های کلانی صرف می کنیم و مدارسی دینی بنا می کنیم. انگار که انگ زدن به طفل تازه متولد شده کافی نبوده، حال باید داغ  آن  آپارتاید ذهنی تجدید و تحکیم  شود. کودک باید در مدارس دینی مطلوب والدین اش عقایدی را بیاموزد که با آنچه کودک همسایه در مدرسه ی مجاور می آموزد در تضاد اند.

‹بچه پروتستان› ها را به مدارس پروتستان می فرستند که دولت بریتانیا برایشان یارانه می پردازد. اگر بخت یار این بچه ها باشد، به آنها نفرت از کاتولیک ها را تعلیم نمی دهند. اما چشم من چندان آب نمی خورد، به ویژه در مورد ایرلند شمالی. نهایت امیدواری مان می تواند این باشد که این بچه ها فقط به این نتیجه برسند که یک اشکالی در کار کاتولیک ها هست. ‹بچه کاتولیک› ها هم به مدارس کاتولیک فرستاده می شوند. حتی اگر در آنجا نفرت از پروتستان ها را نیاموزند (که بازهم چندان مطمئن نیستم)، و حتی اگراین بچه ها دچار عصبیت فرقه ای نشوند، می توان یقین داشت که آنچه در درس تاریخ درباره ی ایرلند می آموزند با آنچه که به ‹بچه پروتستان› ها تعلیم می شود متفاوت است.

جناب وزیر کشور، حتی اگر نتوانسته باشم شما را متقاعد کنم که دایر کردن مدارس دینی جدید  حماقت محض است، دست کم می توانم خرده امیدی داشته باشم که قدری نزد وزارت خانه ی محترم شما حساسیت ایجاد کنم. همان طور که تلاش آگاهی بخش فمنیست ها به این نتیجه رسیده که امروزه دیگر وقتی موضوع جنسیت مطرح نباشد، در مقابل اطلاق ضمیر ‹he› رودرهم  کشیم، چه بسا نیازمند حساسیت مشابهی در مورد انگ دینی زدن به کودکان هم باشیم.

جناب وزیر، از شما تمنا دارم که در تمام مکاتبات اداری و رسمی خود، از کاربرد عباراتی که کودکان را به انحای مختلف به دین و ایمان خاصی منتسب می کنند احتراز کنید. لطفاً در ایجاد فضایی بکوشید که در آن کاربرد عباراتی مثل ‹کودکان کاتولیک’، ‹کودکان پروتستان’، ‹کودکان یهودی› یا ‹کودکان مسلمان› بدون رو درهم کشیدن ممکن نباشد. این کار فقط مستلزم بذل یک واژه ی اضافی است، برای مثال به جای عبارات بالا بگوییم ‹کودکان والدین مسلمان› یا ‹کودکان والدین یهودی›.

یکی از هولناک ترین خصایص سرشت آدمی، تمایل به جبهه بندی ‹ما› درمقابل ‹آنها› است. از آن بدتر اینکه این جبهه گیری ‹ما› در برابر ‹آنها› از نسلی به نسل بعد منتقل، و به کشت و کشتارهای مهیب تاریخی منجر می شود. اگر برچسب های لازم برای ارضای فرقه گرایی مان فراهم نباشد، خودمان چنان برچسب هایی اختراع می کنیم. بچه ها را به دارودسته های مجزایی تقسیم می کنیم که هر کدام عَلََم و کتل خود را دارند. در برخی محله های لوس آنجلس، جوان ورزش دوستی که طرفدار تیم محبوب محله نباشد در معرض خطر مرگ قرار دارد. در آزمایش های انجام شده، خود کودکان بدون دلیل خاصی برای خود دارودسته درست می کنند، و برای خود برچسب انتخاب می کنند، گیریم دسته ی قرمزها یا دسته ی آبی ها. در کوتاه زمانی، بین قرمزها و آبی ها مرافعه در می گیرد. قاعده ی بازی همیشه این است که: به رنگ خودت وفادار باش، و با رنگ های دیگر بستیز. این دارودسته بازی ها می توانند به شرارت های غریبی بیانجامند.

وقتی کسی کودکان را فرقه بندی نکند، قضیه از این قرار است. حال تصور بفرمائید که چه می شود  اگر خود ما هنگام تولد کودک به او برچسب قرمز یا آبی بزنیم. این بچه را به مدرسه ی آبی ها بفرستیم و آن یکی را به مدرسه ی قرمزها. به کودکان آبی بیاموزیم که قرار است بعدها همسران آبی داشته باشند، و کودکان قرمز هم همسران قرمز داشته باشند. با این وصف، آنها هم وقتی بچه دار شدند، همان طوق  را بر گردن طفل شان می نهند و قس علی هذا. و اگر این نسخه را تا به ابتدا دنبال کنیم به کجا می رسیم؟ آیا توضیح بیشتری لازم است؟

ایده ی مدارس دینی همان قدر ناموجه و نامعقول است که ایده ی موروثی بودن کرسی های مجلس اعیان. اما شیوه ی انتخاب لردهای مجلس اعیان هرقدر هم غیردموکراتیک باشد، و خودشان هم غالباً کمی غیرعادی باشند، اما دست کم خطرناک نیستند. اما مدارس دینی به اقرب احتمال خطرناک هستند. یک استدلال پراگماتیک هم باقی می ماند که باید به آن اشاره کنم. برخی می گویند گرچه ایراد اصولی فوق به مدارس دینی  وارد و خردکننده است، اما در هر حال دانش آموزان  این مدارس  نمرات بهتری دارند. خوب، شاید این طور باشد. اما اگر چنین است بگذارید حجاب این راز را کنار بزنیم تا همه از این موهبت بهره مند شوند. اما، چه حجاب رازی در کار باشد و چه نباشد، تحلیل دقیق نشانگر هیچ رابطه ای میان ایمان و موفقیت تحصیلی نیست. سرّ موفقیت مدارس مذهبی در مقررات و ضوابط خاصی نهفته است، که شکل گیری آنها سالها به طول انجامیده، و به دلایلی که هیچ ربطی به دین ندارند، در برخی مدارس وابسته به کلیسای انگلستان و کلیسای کاتولیک رومی ایجاد شده اند. و وقتی مدرسه ای نامبردار شد، شهرت خود را پاینده می کند. چون والدین جاه طلب و عاشق تحصیلات عالیه می کوشند هر طور شده فرزندانشان را درآن مدراس ثبت نام کنند، حتی اگر برای این کار مجبور شوند تظاهر کنند که کلیسارو هستند.

در هر حال، آیا ما قبلاً چنین ‹استدلال پراگماتیک’ی را نشنیده ایم؟ چرا، در بحث از موروثی بودن کرسی های مجلس اعیان هم این ادعا مطرح بود. عده ای می گفتند که گیریم موروثی بودن کرسی های نمایندگی مجلس اعیان غیردموکراتیک باشد، اما نتیجه می دهد. همیشه به قدر کافی اعیان و اشرافی هستند که در علمی استخوان خرد کرده اند. برخی متخصص ماهیان پرنده ، یا آسیاب های بادی هستند؛ بعضی پزشک هستند و در مورد خدمات درمانی مطالب ارزنده ای برای گفتن دارند.؛ بسیاری شان کشاورز بوده اند و می توانند در مورد سیاست های زراعی دولت صاحب نظر باشند. و بر خلاف  اوباش مجلس عوام،  همه شان ادب گفتمان را دارند. گیریم که انتخاب شان غیردموکراتیک باشند، اما خوب انتخابی از کار درآمده است.

اما این استدلال دست و پای دولت را برای برچیدن بساط نمایندگی موروثی نبست. اگر شما یک عده از میان کسانی که ثروت و تحصیلاتی بیش از میانگین جامعه دارند، و نسل اندر نسل در خانه های مملو از کتاب بزرگ شده اند دست چین کنید، اصلاً جای شگفتی نیست که بالآخره برخی از آنها متخصص و متبحر در چیزی از آب درآیند. استدلال پراگماتیک که می گوید نمایندگی موروثی خوب است، چون خوب نتیجه می دهد، همان قدر بیمایه است که بگوییم ‹هرچه می خواهی در مورد موسولینی بگو، اما دست کم در دروه ی او قطارها به موقع حرکت می کردند›. حد و حدودی هست که فراسوی آنها اصل پراگماتیسم قابل اعمال نیست. دولت در مورد نمایندگی موروثی به این حدود رسید.  استدلال پراگماتیک به نفع مدارس دینی هم وضع مشابهی دارد، اما با قوت کمتر. استدلال مبتنی بر خطای اصولی ایجاد مدارس دینی هم مشابه استدلال علیه نمایندگی مورثی است، اما با قوت بیشتر.

درباب اینکه چه می توان کرد، البته نمی خواهیم مؤسساتی را که به خوبی عمل می کنند نابود کنیم. شیوه ی منصفانه این نیست که به آن مدارس فرقه ای که سوبسید نمی گیرند کمک کنیم، بلکه آن است که جایگاه دینی مدارس موجود را از میان برداریم (درست همان طور که شیوه ی منصفانه ی ایجاد توازن در مجلس اعیان، این نیست که به تعداد اسقف ها، ملّا و خاخام و عالیجناب های ادیان دیگر به آن مجلس دعوت کنیم، بلکه این است که اسقف های موجود را بیرون بیاندازیم). با این همه کاری که امسال در مورد مجلس اعیان کرده ایم، پافشاری بر تأمین مالی مدارس دینی دیوانگی خیره سرانه ایست.

ارادتمند،

ریچارد داوکینز

استاد کرسی چارلز سیمونی

دانشگاه آکسفورد

________________

نوشته: ریچارد داوکینز |  ترجمه: امیر غلامی | منبع انگلیسی: Children must choose their own beliefs

 

ارتداد در اسلام

04/01/2017

 

ارتداد خارج شدن از اسلام است. اگر شخص بالغ، عاقل و مختار، از دین اسلام برگردد؛ از وی خواسته می‌شود که توبه کند و به اسلام برگردد وگرنه اگر مرد باشد اعدام می‌شود و اگر زن باشد حبس ابد شده و در زمان نمازهای پنجگانه شلاقش می‌زنند، و در معیشت و آب و غذا و لباس آن‌قدر بر او سخت می‌گیرند تا توبه کند.

 

 

ارتداد در ۲۰ کشور ممنوع بوده است. در این کشورها، ترک دین برای تبدیل شدن به خداناباور، یا تغییر دین به مذهبی دیگر، جرم است و ارتداد را جرم می‌دانند:

  • افغانستان– غیرقانونی (مجازات اعدام)
  • مصر– غیرقانونی (۳ سال حبس)
  • ایران– غیرقانونی (مجازات اعدام)
  • عراقغیر قانونی (اعدام)
  • اردن– احتمالاً غیرقانونی (جریمه، زندان، از دست دادن حضانت فرزندان، ابطال ازدواج). اگر چه مقامات خلاف آن را ادعا می‌کنند، محکومیت به جرم ارتداد در این کشور ثبت شده است.
  • کویت
  • مالزی
  • مالدیو
  • موریتانی– غیرقانونی (اعدام اگر متهم هنوز پس از ۳ روز مرتد باشد)
  • مراکش–غیرقانونی (۱۵ سال زندان)
  • نیجریه
  • عمان
  • پاکستان
  • قطر
  • عربستان سعودی
  • سومالی
  • سودان
  • سوریه
  • امارات متحده عربی
  • یمن
  • مجمع‌الجزایر قمر

 

فعالیت های رسانه ای در افغانستان به روایت تصویر

20/10/2016

 

بیخدایی و اخلاق

17/09/2016

ویدیو با زیرنویس که در آن ریچارد داوکینز به سوال یکی از حضار درباره بیخدایی و اخلاق پاسخ می‌دهد.

خلاصه کتاب «رُمان آیات شیطانی» سلمان رشدی

15/08/2016

آیات شیطانی (به انگلیسی: Satanic Verses) چهارمین رُمان «سلمان رشدی» است؛ این کتاب جنجال‌برانگیز، برای نویسنده‌اش، جایزه «وایت‌برد» را به ارمغان آورد، در همین سال کتاب به فهرست نهائی جایزه «بوکر» نیز راه یافت، اما موفقیتی کسب نکرد. در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۸۹ میلادی «سید روح‌الله خمینی» رهبر مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران با صدور فتوائی حکم مرگ «سلمان رشدی» نویسنده این کتاب «رُمان آیات شیطانی» را صادر کرد و از آن پس «سلمان رشدی» زندگی مخفیانه‌ای را در انگلستان می‌گذراند که تاکنون ادامه داشته است. داستان کتاب رمان در قالب رئالیسم جادوئی نوشته شده و روایت اصلی داستان آمیخته با رشته‌ای از جستارهای فرعی است که در قالب رؤیاهای یکی از شخصیتهای اصلی داستان بازگو می‌شود، روایت اصلی، همچون دیگر داستان‌های رشدی که شامل «ترک وطن کردگان هندی» در انگلستان امروز می‌شود.

««««««داستان اصلی کتاب آیات شیطانی»»»»»» هواپیمائی از هند که توسط گروهی از سیک‌ها ربوده‌ شده بر فراز انگلیس منفجر و تمام سرنشینان آن به جز دو هنرپیشهٔ هندی مسلمان که قهرمان‌های اصلی داستان می‌باشند کشته می‌شوند. هنرپیشهٔ سرشناس بالیوود که نقش تخصصیش بازی در نقش خدایان هندوست؛ نفر نخست «جبرئیل فرشته» نام دارد، و دیگری «صلاح‌الدین چمچا» فرزند یک بازرگان که ملیت هندی خویش را کنار گذارده و به‌عنوان «دوبلور» در انگلیس فعالیت می‌کند. به‌دنبال این انفجار هر دو داخل کانال آبی سقوط کرده و به‌ طرز جادوئی نجات می‌یابند. در یک استحالهٔ معجزه‌آسا، «جبرئیل فرشته» واقعاً هویت جبرئیل (برترین فرشته مقرب در ادیان ابراهیمی که او را رابط میان خداوند و پیامبران می‌دانند) را می‌گیرد و «چمچا» نیز هویت یک روح پلید. پس از یافته‌شدن در ساحل، «چمچا» توسط پلیس به‌ظن مهاجر غیرقانونی بودن دستگیر می‌شود، درحالیکه «جبرئیل» بی‌تفاوت جریان را نظاره می‌کند. دو قهرمان برای بازیابی زندگی خود تلاش می‌کنند. «جبرئیل» در جستجوی عشق گمشدهٔ خویش، کوهنوردی با نام «الی کن» را می‌یابد، ولی بیماری روانی او بر پیوندشان سایه می‌افکند. صلاح‌الدین «چمچا» نیز که به‌گونه‌ای معجزه‌آسا ساختار انسانی خویش را بازیافته، به‌دنبال کینه‌جوئی از جبرئیل برای واگذاشتن او پس از واقعهٔ سقوط از هواپیمای ربوده‌شده است. وی این اندیشه را با افروختن آتش حسد در «جبرئیل» و نابودسازی رابطه‌اش با «الی کن» عملی می‌سازد. در تنگنای دیگری در داستان، جبرئیل بر آنچه صلاح‌الدین انجام داده آگاه می‌شود، ولی او را می‌بخشد و حتی جانش را نجات می‌دهد. هر دوِی آنها به هند باز می‌گردند. «جبرئیل» که هنوز از بیماریش رنج می‌برد در یک طغیان حسادتی دیگر «الی کن» را به قتل می‌رساند و سپس خودکشی می‌کند. «صلاح‌الدین چمچا» نیز که نه‌تنها مورد بخشایش جبرئیل قرارگرفته، بلکه با پدر و نیز هویت هندی فراموش شده‌اش به آشتی رسیده، و برآن می‌شود که در هند باقی بماند.

((((مُــــهــم: چرا این کتاب برای مسلمانان توهین‌آمیز تلقی گردیده‌ است و باعث شد که روح الله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را بدهد))))

یکی از این حکایات فرعی شامل بیشترین عناصری‌ است که برای مسلمانان توهین‌آمیز تلقی گردیده‌است.

۱- این حکایت شامل بازگوئی دگرگون شدهٔ زندگی محمد(پیامبراسلام) در رمان با نام «محوند» در شهر مکه {در رمان با نام «جاهلیه»} است. در میان این حکایت، بخش آیات شیطانی روایت می‌شود که در آن پیامبر ابتدا خبر از وحی آیاتی در پشتیبانی از بت‌های شرک‌آلود دیرینه می‌دهد ولی بعد آنرا لغزشی برخاسته از القائات شیطانی عنوان می‌دارد. دو شخصیت نیز در حکایت معرفی می‌گردند که به مخالفت با «پیامبر» می‌پردازند: یکی زن کاهن بی‌دین شیطان‌صفتی با نام «هند» است و دیگری شاعری‌است بذله‌گو، گمان‌مند و هتاک با نام «بال». وقتی پیامبر پیروزمندانه به شهر بازمی‌گردد، «بال» خودرا در یک روسپی‌خانهٔ زیرزمینی که درآن روسپی‌ها نام همسران پیامبر را برخویش نهاده‌اند، پنهان می‌سازد. همچنین یکی از صحابه پیامبر در تشکیک صحت گفتار او، مدعی می‌شود که پیامبر در بخش‌هایی از قرآن در حین وحی زیرکانه دستکاری کرده است. ۲- بخش دوم داستان؛ عایشه، رعیت هندی را به تصویر می‌کشد که مدعی می‌شود از جبرئیل (فرشتهٔ مقرب) بدو وحی می‌شود. او همهٔ عوام روستایش را اغفال می‌کند تا با پای پیاده آهنگ سفری از برای زیارت به‌سوی مکه کنند، با این ادعا که می‌توانند پیاده از دریای عربی بگذرند. در این زیارت هنگامی‌ که باورمندان همه پا به دریا گذارده و ناپدید می‌شوند به پایانی مصیبت‌بار می‌انجامد. دراین‌میان شاهدان واقعه، شرح‌های ضدونقیضی از غرق شدن یا گذر معجزه‌وار این افراد از آب ارائه می‌دهند. ۳- بخش سوم؛ رؤیا یک رهبر مذهبی متحجر تبعیدی، با نام «امام» را در اواخر قرن بیستم به تصویر می‌کشد. این شخصیت کنایه‌ای شفاف به زندگی روح‌الله خمینی در زمان تبعیدش در پاریس دارد ولی همچنین با دست‌مایه‌های اصلی راوی بازگشت کننده به شخصیت پیامبر در ارتباط است.

حکم ارتداد!!

27/07/2016

آقای سیاف یکی از مجاهدین افغانستان که در طول تاریخ مجاهدت صدها هزار انسان بی گناه را به خاک و خون کشید و ظلم و جنایت بیشمار ایشان باعث تباهی مردم افغانستان شد.

اینک این مردک با کمال بی شرمی بصورت مستقیم در صفحه فیس بوک خود مردم را به افراط گرایی و خشونت دعوت کرده است.

این کار ایشان حمایت مستقیم از داعش، تروریست و القاعده است.

من به عنوان جوان و نسل سوخته ی این سرزمین ایشان را عامل تباهی و کشتار مردم بی گناه افغانستان میدانم. من افتخار میکنم که یک آتئیست هستم.

تو مردک زالو صفت، جوانانی که افراط گرایی، داعش و تروریست را نقد میکنند باعث مصیبت میدانی در حالیکه مصیبت اصلی خودت و همفکران تو هستند.

جنایات شما زالو صفتان ثبت تاریخ خواهد شد. این مردک و همدستانش کسانی بودند که افغانستان را با جنگ های تنظیمی ویران کردند،  جوانان و مردم این سرزمین را بنام  تاجیک، هزاره و پشتون به خاک و خون کشیدند. میلیونها پول و تسلیحات از کشورهای غربی گرفتند، خانه های مردم را ویران کردند و در قبال اش فرزندان خودشان را با میلیونها دالر به خارج از افغانستان فرستادند. ایشان باید به عنوان کسیکه مستقیمن جنایات جنگی را رهبری میکردند مورد پیگرد قانونی قرار بگیرند و در دیوان بین المللی کیفری محاکمه شوند.

افراط گرایی دینی و مذهبی برای مردم افغانستان غیر از کشتن، تجاوز و عقب ماندگی از دانش و آگاهی دیگر هیچ پیامدی نداشته است. جوانان امروزی خودشان روش زندگی خودرا انتخاب میکنند دیگر نیازی به شارلاتانهای مثل تو ندارند.

شما آنقدر بی منطق تشریف دارید که به جای بحث منطقی مردم را در مقابل جوانانی که افراط گرایی دینی را نقد میکنند به خشونت دعوت میکنید. آیا واقعن راه حل منطقی همین خشونت و کشتن است!؟

شما اگر منطق دارید و چیزی از انسانیت می دانید، چرا راهکار نشان نمیدهید!؟ هر روز در افغانستان انتحاری میشود و هزاران انسان بی گناه جان خودرا از دست میدهد، یکی خانم اش را از دست میدهد، دیگری شوهر خودرا، یکی فرزند خودرا و یکی دیگر تمام اعضای خانواده اش را از دست می دهد!! چرا صدای شما زالو صفتان بلند نمیشود!!؟ چرا انتحاری را محکوم نمیکنید! عامل همه مشکلات و جنایات در افغانستان خودتان هستید.

(فرمند)

پیامبر اسلام، میان تاریخ، دروغ و اسطوره (بخش یکم)، جلال ایجادی

11/06/2016

جلال-ایجادی

ذهن ناشی از قرآن و ذهن آبیاری شده توسط دینداران سیاسی و تاریخ نویس، ناتوان باقی مانده است. در این ذهن ناتوان، محمد یک اسطوره کامل است و امروز کسان زیادی هستند که حکومت الله را می خواهند و محمد را آخرین پناه هستی خود می دانند.

روان افسون شده

دین پایدار می گردد زیرا جنبه رازآمیز و سحرانگیز بخود می گیرد و ذهن آدمی با پدیده رازدار به شگفتی درمیاید و جذب می شود. ساختار ذهن هرچند عقلگرا باشد هرگز از احساس و هیجان و عواطف و رازگرایی خالی نیست. ذهن دین خو در مستی احساسی و عاطفی غوطه ور است و در فضای دینی، از رفتار عقلگرایانه بطورکامل دور شده و خود به تولید ایمانگرایی و خرافه گرایی می پردازد. یکی از جلوه های تمایل به عاطفه دینی و خودافسونی، تصویر سازی غیرواقعی از شخصیت های تاریخی و افسانه ای مانند پیامبران و امامان می باشد. بقول آرتور شوپنهاور: «هیچ دینی برای کیفیت شعور و ادراک، به انسان پاداش نمی دهد. ادیان همچون کرم نورانی هستند که به تاریکی نیازمند می باشند.».

تروریسم ریشه های گوناگون دارد ولی یکی از ویژگی های آن شیفتگی روانی تروریست است. تروریست های مسلمانی که در پاریس روزنامه نگاران شارلی ابدو را در ژانویه 2015 به قتل رساندند، پس از جنایت خود در خیابان فریاد زدند: «ما انتقام پیامبر را گرفتیم». این متعصب ها آنچنان از تصویرهای فکاهی پیامبر اسلام آشفته شده بودند که برای آنها نابودی هنرمند طراح تنها تصمیم مناسب به حساب می آمد. در باور آنها، ترسیم چهره پیامبر، نه تنها گناه است بلکه بعلاوه تجاوز به اسطوره های ذهنی می باشد که زندانی باور دینی است. حکم قرآن روشن است: «هرکس اطاعت کند از رسول خدا، بطور قطع از خدا اطاعت کرده است.»(النسا 80). «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»، اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا فرمان بريد و از پيامبر و از خداوند فرمان خويش اطاعت كنيد.(النسا 59).

این احکام قرآنی تابع زمان نیستند و در هر لحظه تاریخی قابل اجرا هستند. این احکام، اطاعت فرد مسلمان از پیامبر را، اطاعت از خدای آسمانها می داند. البته این اطاعت نه تنها تبعیت از امر قدسی است بلکه تبعیت از فرمان نماینده الله، پیامبر نیز می باشد. در ذهن دین خو، الله به پیامبر و پیامبر به الله تبدیل می شود. پیامبر اسلام یک فرمانده نظامی بود و برای تسلط بر تمامی خانواده های قریش و یهودیان شبه جزیره حجاز، نیازمند افراد جانثار و مطیع بود که برای او جنگ کنند و بنابراین الله به نیروی برانگیزاننده این اطاعت تبدیل می شود. اطاعت در برابر الله/محمد، یک قاعده همیشگی و درونی می شود. اهرم اطاعت ذهنی، گردآورنده مومن و راهزن و جانی و جنگجو و متجاوز و فاسد می گردد. آیه قرآنی و چهره اسطوره ای پیامبر، نه تنها برای دوران پیامبر بلکه برای تمامی خلفای چهارگانه، تمامی خلفای بنی امیه و بنی عباس و تا دوران معاصر آیت الله خمینی و البغدادی نیز مشروعیت داشته و قدرت اجرایی دارد. چگونه یک شخصیت تاریخی به چهره ایی افسانه ای تبدیل می گردد؟

دین به سحر و جادو و هیجان نیاز دارد تا افراد را دور خود نگه دارد و واکنش روحی آنان را به خود وابسته سازد. دین به احساس کور و تسلیم احتیاج دارد تا فرمان قدسی به اجرا درآید. دین به اوهام و اسطوره نیازمند است، تا افراد را به حرکت درآورد. حال پیامبر، شخصیتی که سمبول بارز دین است، بت واره ای که تمامی معنای دین را در خود دارد، اسطوره ای که با الله رابطه دارد، وقتی قربانی می طلبد باید قربانی گرفت. برای یک مسلمان تصویر محمد، تصویر یک شخصیت تاریخی نیست، شخصیت یا رهبر نظامی نیست، بلکه تصویر خدا، تصویر امر مطلق قدسی است. از آنجا که اسلام هرگونه قدرت مستقل فکری را معدوم می سازد و انسان را به وسیله ای هیجانی و افسونشده تبدیل می کند، بسیاری از مسلمانان رابطه عادی با رهبر دینی خود ندارند. آنها بیماران هیجان زده ای هستند که تمام دنیا را بطور مطلق تابع امر قدسی خود می خواهند. البته فرد تروریست در مغز خود ساماندهی عقلانی دارد و بر اساس یک منطق مخفی و منضبط عمل می کند، ولی این قدرت عقلانی تابع عاطفه دین خو و ازخودبیگانه و مسخ زده است. این منطق، منطق دکارتی شهروندانه و انسان گرا نیست بلکه تابع یک ایدئولوژی دینی جنایتکارانه است.

اگر چه در سنت اسلامی اشاره به تاریخی بودن محمد است و گویند که پیامبر یک انسان و «امی» می باشد، ولی در ذهن فرد مسلمان پیامبر از جنس دیگری است. برای مسلمان محمد ازجانب الله است و محمد دارای معجزه است و این معجزه قرآن است. ما می دانیم که این گفته، افسانه ای بیش نیست و تاریخ بشری و عقلانیت و علم در تاریخ، نمی تواند با این ادعا موافق باشد. ما میدانیم که ادعای معجزه، افسانه ساختگی مسلمانان است و بیانگر عقب ماندگی ذهنیت آرکائیک آنان است. بقول پژوهشگران جدی و علمی، قرآن نوشتاری تاریخی و التقاطی و سرشار از تناقض و ابهام می باشد. ابوالعلا معری «منشئات» خود را برتر از قرآن می داند. بیشتر داستانهای قرآن از داستانهای یهودیان و ترسایان گرفته شده است. بقول اسلامشناس آلمانی «تئودر نولدکه»، قرآن به هیچ روی اثر برجسته بشمار نمی آید و این ادعا ناشی از تعصب مسلمانان است که یک تولید معیوب را تا حد یک شاهکار بی بدیل بالا می برند(رجوع شود به کتاب «قرآن» از همین محقق). بالاخره بقول «رینولد نیکلسن» خاورشناس و اسلام شناس ومترجم مثنوی مولوی به انگلیسی، از نظر ادبی، قرآن تکه تکه، بدون پیوستگی، پراکنده، پر از اشتباه و ملال انگیز است. در ذهنیت اسلامی عقلانیت دکارتی از کار باز می ماند و اعتقاد دگماتیستی جانشین آن می شود. در ذهنیت اسلامی، تاریخ زمان دار منحل می شود.

به تاریخ برگردیم

در ذهن و تخیل مسلمان پیامبر معصوم است، آخرین پیامبر است. در فرهنگ اسلامی معصوم کسی است که مرتکب «گناه» نمی شود. عمل گناه بمعنای عدم پیروی از خواست الله است و معصوم بنا بر طبیعت اش هرگز مرتکب «گناه» نمی شود. روشن است که «گناه » از نظر جامعه شناسی بی مفهوم است و خطاها و اشتباه ها، قابل تحلیل و بررسی و تصحیح هستند. حال آنکه ما بارها نشان داده ایم که محمد مسئول جنگ و خشونت علیه قبایل دیگر و مخالفان خود بوده و قرآن بطرز فاحش در خطا و ناروایی قرار دارد. قرآن بمثابه یک رساله بردگی طلب و تبعیض گرا می باشد و حقوق انسانی و آزادی فکر هرگز مورد توافق اسلام نیست. به همین خاطر در طول تاریخ، قرآن مشوق جنگ و جنایت و استعمار اسلامی بوده است. بعلاوه محمد بعنوان «آخرین پیامبر» جز یک افسانه چیزی دیگری نیست. تاریخ و زمان، با ظهور اسلام متوقف نشده اند و ابداع دینی و دین سازی توسط بشریت پایانی ندارد. اول آنکه ادیان بزرگ مانند زرتشتی، یهودیت، مسیحیت، اسلام، هندوئیسم، بودایی، کنفوسیونیسم، شنتوئیسم، آئین آفریقایی وودو، بهائیت، و دیگر آئین ها بسیار متنوع می باشند و دوم آنکه ادیان، پیش از اسلام وجود داشته و پس از اسلام نیز ادیان جدید متعددی بوجود امده اند. بعنوان نمونه پس جنگ جهانی دوم دهها دین تازه در آسیا بوجود آمده است. در ژاپن بر پایه ترکیب و امتزاج میان ادیان بزرگ شینتوئیسم، بودایی گری و مسیحیت، ادیان جدیدی مانند ««آگون چو» در سالهای 70 میلادی و «ام شیری کیو» در سالهای 80 میلادی، بوجود آمده اند که «شکوفایی روح انسانی» را مورد توجه قرارداده و بقول جامعه شناس فرانسوی «پیر بوردیو»، این معتقدان، یک نوع «معنویت گرایی خودی» بوجود آورده تا از طریق معنویت فردی جهان را تغییر دهند. البته در دوران معاصر طرز گرایش به ادیان جدید مانند اطاعت نسبت به دین های قدیمی نیست، زیرا افراد معتقد با سیالیت بیشتر عمل کرده و دارای یک «گردش روحی» یا طبیعت گرایی می باشند. پس ادعای معصومیت محمد و آخرین دین، ناشی از تعصب و نادانی است.

رابطه مسلمان با قرآن از سرشت دیگری هستند. برای مسلمان قرآن خلق نشده است بلکه «ازلی» است و از سوی الله به جبرائیل سپرده شده و به پیامبر وحی شده است. بعلاوه پیامبر بلحاظ رسالت اللهی اش سراسر مقدس بوده و دین او آخرین دین الهی است که تا آخر دنیا با قرآن، تنها کتاب الهی و مقدس باقی خواهد ماند. برای این باور دینی مهم نیست که زمین بیش از چهار میلیارد سال دیگر ادامه خواهد و بشریت زمان عظیمی را تجربه خواهد کرد، برای این باور همه چیز به جزمیات دینی خلاصه می گردد. رابطه میان مسلمان و دین و پیامبر او، از مناسبات عقلی خارج شده و جادویی و درونی و باطنی شده است. این رابطه چیزی متکی بر عشقی گنگ و عاطفه ای بیمارگونه و هیجان های سکسی و تنش های پاتولوژیکی است. روان انسانی ناشی از این رابطه، در شیفتگی و خودشیفتگی دینی بسر برده و باازخودبیگانگی دینی، هرگونه بردباری نسبت به باورهای دیگر را بطور قطع از دست داده است. به این اعتبار، پیامبر اسلام از تاریخ جدا شده و به روحی فراتاریخی تبدیل شده است و این روح انسان دین خو را به هر کجا که بخواهد می کشاند. ترور هر فرد دیگری در راه پیامبر، به یک امر مقدس تبدیل می گردد.

با توجه به آنچه بیان شد ما باید به تاریخ برگردیم. پیامبر تاریخی کیست؟ این شخص از کدام اجتماع و کدام فرهنگ و کدام جغرافیا می آید؟ البته همه تاریخ نویسی مسلمانان با افسانه و دینسازی توام است و فقدان دقت علمی و نبود داده های تاریخی یکی از دشواری های ساختاری در تاریخ نویسی اسلامی است. تاریخ نویسان اسلامی اغلب مبلغان دین هستند. به همین خاطر با احتیاط باید عمل کرد و بافته های خیالبافی شده آنان را بعنوان داده های جدی و عینی، نباید به حساب آورد. قرآن یک نوشته تاریخی است که طی 200 سال نوشته می شود و محمد علیرغم تمام اسطوره سازی یا گزافه گویی، مردی عرب تبار، از اجتماع قبیله ای حجاز و فردی تاریخی است، محمد فردی جنگ طلب و زورگو و بیرحم می باشد، محمد برای قتل مخالفان خود تردیدی نداشت، محمد دارای 13 تا 15 «زن رسمی» بوده و در مناسبات جنسی فرازناشویی برای خود محدودیتی قائل نبوده است، محمد آیات را در ارتباط با منافع شخصی و خانوادگی و قبیله ای خود تعریف می کرد، محمد غزوات متعددی را فرماندهی کرده و در پایان عمر میخواست در آغوش عایشه جان بسپارد. البته بنابر نظر برخی محققان و برپایه تحقیقات باستانشناسانه و تاریخی، شخصیت های دینی مانند ابراهیم و مسیح، شخصیت تاریخی نیستند، بلکه محصول تصور تاریخی و افسانه های کهن و اسطوره سازی می باشند. بر پایه حوادث تاریخی و شواهد گوناگون، محمد بن عبدالله وجود داشته است ولی شخصیت دینی ارائه شده او با شخصیت واقعی و اخلاقی او کاملن متضاد است. دنیای اسلام با تعصب شدیدی پیامبر را می ستاید و افراد مسلمان قادر نیستند واقعیت ملموس و عادی او را پذیرفته و به اخلاق خشونت طلب و تبعیض گرای پیامبر انتقاد وارد کنند. این ذهنیت مسخ شده محصول تعصب های قرآنی و فرهنگ یک جانبه و تاریخ فکری جامعه مسلمان است.

ذهن ناشی از قرآن و ذهن آبیاری شده توسط دینداران سیاسی و تاریخ نویس، ناتوان باقی مانده است. در این ذهن ناتوان، محمد یک اسطوره کامل است و امروز کسان زیادی هستند که حکومت الله را می خواهند و محمد را آخرین پناه هستی خود می دانند. باید از این فضا فاصله گرفت و در ابتدا به نویسندگان زندگی محمد، ابن اسحاق و ابن هشام و واقدی و طبری می پردازیم تا به شخصیت تاریخی پیامبر اسلام نزدیک شویم. مبارزه فکری و فلسفی علیه حاکمیت قرآنی در ذهن، مستلزم اسطوره زدائی از پیامبر و امامان است. ذهنیت را بسوی خرد بکشانیم. ذهنیت خردگرا با نقد تاریخی دین و زمینی ساختن شخصیت های دینی، توسعه می یابد. نه قرآن از آسمان آمده و نه محمد دارای رسالت الهی و آسمانی می باشد. محمد پیامبر عرب است که در جستجوی استیلای سیاسی و دفاع از منافع این جهانی خود بود.

اعتبار ابن اسحاق؟

ابن اسحاق که اولین زندگینامه نویس محمد است در 704 میلادی در مدینه متولد و در 767 درگذشت. نوشته این «زندگینامه» که 120 سال پس از مرگ محمد تهیه شده، بطور قطع از بین رفته و فقط بخش هایی از آن توسط ابن هشام نقل می شود. روایت هایی که پدرش برای او در باره «سیره» محمد می گفت منبع مهمی برای او بود. او طرفدار مکتب مالکی شده و در زمان عباسیان به شهر بصره رفته و در سال 767 در آنجا می میرد. گفته می شود محمد بن اسحاق بن یسار یا ابن حصار از موالی عرب یا ایرانی، اولین مورخ در زمینه تاریخ دوران اولیه اسلام است.
در باره ابن اسحاق، «بغدادی» نیز نوشته است. خطیب بغدادی (متولد 392 هجری و در گذشته در سال 463 هجری – 1002 تا 1071 میلادی) یک مورخ اسلامی و حدیث شناس مسلمان است. شهرت خطیب بغدادی به خاطر کتاب «تاریخ مدینةالسلام» یا همان «تاریخ بغداد» بوده که در حقیقت دانشنامه‌ای است که دربرگیرنده زندگینامه بیش از ۷۸۰۰ نفر از روحانیون و شخصیت‌ها (از جمله زنان) می باشد. او در ابتدا حنبلی و سپس شافعی شد و متمایل به اشعری بود.

بگفته خطیب بغدادی پدر بزرگ ابن اسحاق، یسار، در زمان خلافت ابوبکر در عین التمر در سال ۱۲ هجری به اسارت گرفته شد و به مدینه فرستاده شد. او به بردگی درآمد ولی با پذیرش اسلام آزاد شد. سه پسر یسار: موسی، عبد الرحمن و اسحاق (پدر ابن اسحاق)، همه راویان معروف اخبار شدند. ابن اسحاق نیز شیوه پدران و عموهایش را پی گرفته و به تدریس «علم اخبار» پرداخت. نوشتار ابن اسحاق در باره «سیره» محمد اولین نوشته است. او معاصر محمد نیست. از روش کار او برای جمع آوری اخبار اطلاع دقیقی موجود نیست. ولی پرسش اساسی این است که جمع آوری اطلاعات پس از گذشت یک قرن چگونه میسر است؟ کار تحقیقات باید متکی بر اسناد و روش باستانشناسی و شواهد عینی زندگی و یا خاطره های دست اول باشد. در شرایط فقدان دستنوشته و آثار تاریخی و باستانشناسانه، در شرایط نبود خانه شخصی و وسائل خصوصی باقیمانده و در شرایطی که پیروان و یاران مستقیم محمد دیگر وجود ندارند، زندگینامه نویسی فقط با خاطره های دست دوم و دست سوم دیگران و افسانه سرایی و غلوگویی و یا جعل سازی خود شخص نویسنده امکانپذیر است. بعنوان منبع خبری، روایت راویان از سینه به سینه میسر می باشد ولی احتمال تغییر و تحریف و وارونه نشان دادن رویدادها و رفتارها نیز کاملن ممکن است. بنابراین پرسش مهم اینجاست که زندگینامه محمد بدون مصالح و 

شاهدان، چگونه نوشته شده است؟

نگارش در باره زندگی پیامبر اسلام، به لحاظ فاصله زمانی نمی توانست کار جدی باشد و آنچه که از ابن اسحاق باقی است نشان می دهد که او به نقل گفته های دیگران می پردازد بدون آنکه قادر باشد منبع محکم و مشخص ارائه کند. علیرغم این ایراد اساسی، متاسفانه نوشتار «ابن اسحاق» در جریان حوادث تاریخی نابود شد ولی شخص دیگر، یعنی ابن هشام نقل قول های زیادی از ابن اسحاق مطرح می کند. سپس افرادی که در زمینه سیره محمد و احادیث و روایات نوشته اند، از نوشته ابن هشام یاد می کنند زیرا او تنها کسی است که بشکل گسترده از ابن اسحاق نقل قول می آورد. البته ابن هشام گفته های ابن اسحاق را دستچین نموده و گاه بخشی از آنها را حذف می کند. فقدان نسخه ابن اسحاق اجازه نمی دهد تا ارزیابی دقیقی صورت گیرد.

 پیش از آنکه به «ابن هشام» بپردازیم یک نکته اساسی را یاد آوری کنیم. نوشته ابن اسحاق مورد تائید یا اعتراض اشخاص مختلف قراردارد. «مالک ابن انس» که هم‌ دوره ابن اسحاق و بنیان گذار فقه مالکی بوده، ابن اسحاق را «دروغگو» «دجال» و «کسی که روایاتش را از یهودیان می‌گیرد» معرفی می‌کند. فقیهان و مورخانی چون الشیبانی، الشافعی(بنیان گذار فقه شافعی)، ابوعبید آندلسی، و الماوردی، محمد ابن جریر طبری، ابن شهاب زهری، ابن حبان، از ابن اسحاق دفاع کرده و او را معتبر می دانند. یکی از موارد اختلاف، گزارش ابن اسحاق و واقدی در باره قبیله بنی قریظه می باشد.

روایات ابن اسحاق کهن ترین منبعی است و مطرح می کند دو قبیله قریش و بنی قریظه با یکدیگر متحد میشوند تا علیه مسلمانان و محمد جنگ کنند ولی قوای محمد آنها را محاصره نموده و آنها بالاخره تسلیم می شوند. با توافق محمد، «سعدبن معاذ» از سران قبیله «اوس» حکم داد تا مردان بنی قریظه را گردن بزنند و زنان و کودکان را به بردگی درآورند. ابن اسحاق تعداد کشته شدگان را بین 400 تا 900 نفر نوشته است. «ژاکوب کیستر»، استاد دانشگاه عبری اورشلیم معتقد است که این کشتار بطرز واقعی روی داده است و مخالفان ابن اسحاق از زاویه فقهی گزارش ابن اسحاق را رد می کنند و یا دارای اختلافات شخصی با او بوده اند. «کیستر» می گوید کینه توزی فردی منشا یکسری اختلافات بوده است. بعنوان نمونه ابن اسحاق برخی نوشته های «مالک ابن انس» را بطور علنی مورد انتقاد قرار می دهد و این امر واکنش دیگران را برمی انگیزد. نظر «کیستر» مورد تائید دیگران نیز می باشد. «خالد یحیی بلانکنشپ» استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه تمپل آمریکا که متولد 1949 بوده و خود به اسلام گرویده، می‌گوید کیستر استدلال‌هایی معقول آورده و نشان می دهد که واقعه باید اتفاق افتاده باشد. بلانکنشپ می افزاید اگرچه کیستر اسرائیلی است، ولی بخاطر عمق تحقیقات او و بی طرفی اش نسبت به منابع اسلامی، قضاوت او نباید سبک شمرده شود. «گوردون دانیل نیوبی»، استاد مطالعات تطبیقی اسلام و یهودیت می‌گوید: کشتار باید اتفاق افتاده باشد زیرا تنش فزاینده‌ای که بین محمد و یهودیان وجود داشت بناگزیر به مقابله نظامی می‌بایست بیانجامد.

طرح نکته های بالا، بیان دقت ما در روش ارزیابی تاریخی و زندگینامه نویسی میباشد زیرا در تاریخ اسلام حقایق متعددی با افسانه و داستانسرایی و جعل واقعیات، درهم آمیخته شده اند و این امر پژوهش را به دشواری کشانده است. همیشه در بررسی این تاریخ ما با شک و تردید نیرومند گریبانگیر هستیم و مرز میان واقعیت و افسانه گویی بطرز شدید مخدوش است. تاریخ نویسان مسلمان اغلب انتخاب دینی و ایدئولوژیک را با کار تحقیقی درهم آمیخته اند. بسیاری از حوادث جابجا شده و ساخته ذهن می باشند و شخصیت های مطرح شده در این دین میان واقعیت دقیق و تاریخی افراد و اسطوره سازی، در نوسان هستند. آیا نگارش در باره واقعیت تاریخی پیامبر اسلام و تمام رفتارهای شخصی و سخنان و مشخصات خانوادگی او و خصوصیان اخلاقی و فردی او میسر است؟ آیا سیره یا زندگینامه محمد توسط ابن اسحاق معتبر است؟ البته این پرسش اساسی باقی میماند که تنظیم «سیره» پیامبر توسط ابن اسحاق برپایه سفارش سیاسی دستگاه خلافت بوده یا نتیجه علاقه شخصی ابن اسحاق بوده است؟ همانگونه که در باره قرآن نوشتیم، قرآن محصول دویست سال دستکاری و تنظیم توسط کاتبان و خلفای گوناگون عرب بوده است و بنظر می آید «سیره» نویسی نیز فصلی از کارزار گسترده «دین آرایی» حاکمیت سیاسی باشد. در این سیره نویسی ها، دروغ و واقعیت درهم تنیده اند.

اعتبار ابن هشام؟

«سیره» نویس دیگر پیامبر اسلام «ابن هشام» است. براساس نظر ابن هشام محمد پیامبر اسلام در سال 570 یا 571 میلادی در مکه متولد می شود. محمد از خانواده بنی هاشم است که به قبیله قریش تعلق دارد. او شوهر خدیجه می شود و در ارتباط با «ورقع» پسر عموی خدیجه که مسیحی بود با انجیل آشنا می شود. ابن هشام می نویسد در 40 سالگی به محمد وحی شده است. در سال 622 میلادی محمد مکه را ترک میکند به یثرب یا مدینه می رود. محمد از مبلغ دینی به فرمانده نظامی تبدیل می گردد و پس از مبارزه قطعی علیه یهودی ها در سال 630 دوباره به مکه رفته و پیروز می شود و بالاخره در 632 میلادی در مدینه فوت می کند. 
«سیره» ابن هشام در باره محمد پس از «سیره» ابن اسحاق مهم ترین کتاب در باره زندگی محمد است و از آنجا که نوشته ابن اسحاق نابوده شده است بنابراین سیره ابن هشام تنها کتاب قدیمی در باره زندگی محمد بشمار می آید.

دنیای اسلام برای توضیح زندگی محمد به این سیره رجوع می کند و محققان مختلف نمی توانند آنرا نادیده بیانگارند. ابومحمد عبدالملک بن هشام (ابن هشام) در بصره متولد می شود و سپس به مصر میرود. ابن هشام در سال 833 یا 828 (سال ۲۱۳ یا ۲۱۸ هجری قمری) میمیرد. او مورخ اسلامی است و به زبان عربی و شعر آشنایی داشته است و مهم ترین اقدام او این است که برپایه نوشته ابن اسحاق کتاب «سیره النبویه» را تنظیم می کند. این کتاب بعنوان بیوگرافی رسمی محمد قلمداد می گردد. کتاب ابن هشام به زبان عربی در 831 برگ بصورت «پ د اف» قابل دسترس است.

کتاب«سیره النبویه» در کار بررسی و تحقیق بسیار مهم است ولی از آنجا که منبع اصلی کتاب نوشتار «سیره» متعلق به «ابن اسحاق» است و گفته ها زیر عنوان «قال ابن اسحاق» ردیف می شوند و از آنجا که منبع روایت ابن اسحاق متکی بر روایات شفاهی دیگران می باشد که دارای قدمتی 120 ساله است، ما نمی توانیم به جدیت روایات اطمینان کامل داشته باشیم. محتوای کتاب ابن هشام کدامست؟ محتوای کتاب در باره پیامبر و خصوصیات او، و نیز اشخاص و مکانها و حوادث و رویدادهایی است که بنحوی با پیامبر رابطه دارند: قریش، عایشه، مکه، سرزمین عرب، قبایل، عبدالمطلب، عمربن الخطات، یهودی، نصارا، ابراهیم، نزول قرآن، جنگ بدر، علی ابن ابی طالب، مشرکین، قصه اهل الکهف، ابوجهل، حبشه، معراج ، جهنم، منافقین، کفار، بنی هاشم، بنی امیه، معاویه، غزوه خندق، مسلمین، فلسطین، قتل عثمان، فوت محمد، وغیره است. چگونه می توان پس از 150 سال مرگ محمد ادعا نمود که گفتارها و رفتارهای ارائه شده منطبق بر واقعیت آن دوران بوده است؟ آیا دستگاه سیاسی موجود در انتخاب و تنظیم دست نداشته است؟

روش ابن هشام چیست؟ زندگینامه پیامبر اسلام نه برپایه شواهد و اسناد و آثار باستانشناسی و تاریخی، بلکه بر پایه گزارش و روایت غیرمستقیم و شفاهی است . روش بازگوئی ابن هشام مبتنی بر نقل قول از جانب یک فرد دیگر است. روش کتاب اینست که فلان کس فلان نکته را در باره پیامبر گفته است و فلان کس دیگر نکته دیگری در باره محمد پیامبر اسلام گفته است. بسیاری از نقل قولها از ابن اسحاق است ولی کسان دیگری نقل شده اند که معلوم نیست اعتبار حرفشان در کجاست. هنگامیکه شکل بیانی روایات به نقل شفاهی از دیگران است و زمانیکه این منبع ها به زمان بسیار دوری برمیگردد، درستی یا نادرستی اخبار یک مسئله اساسی است. البته منظور ما از درستی یعنی مطابقت عینی با واقعیات رویدادها و واقعیات رفتارها و گفتارهای افراد در یک تاریخ معین می باشد.

نگارش جدی تاریخ متکی بر شواهد دقیق، اسناد کتبی، وسائل متعلق به افراد، تصاویر فردی و خانوادگی، آثارباستانشناسی، منابع اجتماعی و خانوادگی، منابع غیر اسلامی، ادبیات سیاسی دوران، بکارگیری روش های مقایسه ای و تطبیقی و تحلیل و بررسی هرمنوتیک و تاریخی و جامعه شناسانه است. البته همیشه این عناصر فراهم نیستند و کار تحقیقی بسیار دشوار است. ولی مشکلات نباید ما را به قبول افسانه سازی و جعل وادار نماید. امروز در محافل دانشگاهی و پژوهش علمی پرسش های کلانی در باره ابراهیم، موسی و عیسا و امروز در باره محمد وجود دارد. آیا این شخصیت ها، انسانهای واقعی و تاریخی بوده اند یا شخصیت های افسانه و اسطوره ای بحساب می آید. ادیان پیوسته تولید راز و ابهام کرده و با افسانه گرایی ذهنیت را شیفته خود نموده اند. کار علمی نمی تواند این افسانه گرایی را بعنوان کار علمی و جدی و بررسی تاریخی بپذیرد. 

افزون بر ابن اسحاق و ابن هشام سیره نویسان دیگری هستند و باید «واقدی» را نیز بر این گروه اضافه نمود. محمد بن عمر واقدی 130هجری متولد شد و در 207 هجری درگذشت. او یکی از برجسته‌ترین تاریخ نگاران و سیره‌نویسان سدهٔ دوم بود. او آگاهی گسترده‌ای دربارهٔ رخدادهای تاریخی داشته و بسیاری از تاریخ‌نگاران مانند طبری از پژوهش‌های او بهره‌های بسیار برده‌اند. واقدی از «موالی» یعنی از «بردگان ایرانی» بود که به مدینه برده شده بودند. وی در سال‌های پایانی فرمانروایی امویان زاده‌ شده بود و در سالهای پسین زندگی خود به «برمکیان» پیوست. گفته شده که او بردگانی داشته که وظیفه‌ اشان نوشتن برای او بوده‌است و به همین خاطر در زمینه نوشتارهای او، از چند کتاب یاد می شود ولی تنها کتابی که از او بجای مانده «التاریخ و المغازی» می باشد. این کتاب در باره «مغازی» پیامبر اسلام است، به بیان دیگر این کتاب در باره سیره نبوی و تاریخ جنگ ها یا غزوات محمد در دوران مدینه می باشد. واقدی در تنظیم کتاب از منابع رسمی و کتبی مانند مغازی «موسی بن عقبه» و نیز اخبار اجداد خود بهره گرفته است. واقدی توسط برخی مانند «البخاری» مورد انتقاد قرار داشته و منقدان او را متهم می کنند که بخشی مهمی از 30000 حدیث بازگو شده، دروغ است و ساخته او می باشد.

ادامه نقد…

در تحلیل خود از شکل گیری قرآن ما توضیح دادیم که در زمان محمد زبان عربی دستوری و کتبی وجود نداشت و قرآن نمی توانست وجود خارجی داشته باشد. تنظیم قرآن، با پاره های خاطرات شفاهی و تخیلات و جمع آوری نوشته ها و تکه نسخه ها و آثار نوشتاری پیش از اسلام و در جامعه بدوی و نوشته های کاتبان سیاسی و خلافتی، یک روند طولانی است که حداقل طی دو قرن به درازا می کشد. در طی همین دو قرن است که زندگینامه و سیره محمد ابن عبدالله بعنوان پیامبر توسط «ابن اسحاق» تنظیم می گردد. بنابراین در اواخر قرن هشتم میلادی است که اولین کتاب در باره سیره محمد تنظیم می شود. چند دهه بعد «ابن هشام» برای «پاکسازی از شعر های نقل شده توسط ابن اسحاق و برخی اعمال ناشایست»، کار تنظیم «سیره» محمدی را بعهده می گیرد. منظور ابن هشام از «پاکسازی» چیست؟ ابعاد دروغگویی و حدیث سازی واقدی کدامند؟ در بخش بعدی جایگاه طبری چگونه قابل ارزیابی است؟ همه این انتقادها ما را وادار به احتیاط می کند. (ادامه دارد).

جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس

دانلود کتاب ممنوعه سکس و شرع و زن در تاریخ اسلام

03/03/2016

کتاب «سکس و شرع و زن در تاریخ اسلام» نوشته «مریوان حلبچه ای» ترجمه «آرمان منوچهری»

با ظهور اسلام و ترویج اندیشه های دگم و واپسگرایانه و تبدیل آن به دینی سرشار از سکس و تجاوز جنسی و شهوترانی و هوسرانی برای طیف مردان مسلمان، سیستمی توتالیتر بر جامعه حاکم شد که نه تنها رفتار، بلکه اندیشه انسان را تحت نفوذ و سیطره خود قرار داد. وجود ده ها آیه زن ستیزانه و صدها حدیث از پیامبر و خلفا و ائمه، گویای دگردیسی هایست که زمینه انحطاط جامعه را در پی دارد. اسلام از همان ابتدای ظهورش، انسان ها را در همان دو گروه دسته بندی شده اجتماع یعنی گروهی حاکم و گروهی محکوم، باقی گذاشت و قانون لایزال مردان حاکم و زنان محکوم، مردان بهتر، زنان کهتر را برای همیشه ماندگار ساخت. محمد با توجه به شرایط اقلیمی و اجتماعی شبه جزیره عربستان و با تشخیص اینکه مردم آن منطقه را تنها از راه وعده های بهشتی همچون، وجود حوری های بهشتی آماده جماع که هربار به حالت دخترانگیشان باز می گردند، وجود غلمان های نازک پوست و مهیا برای عمل لواط، جنگل های سرسبز، جویبارهای شیر و شراب و عسل، کاخ های بهشتی ساخته شده از سنگ های مرمر و عاج، تشویق به کشتن و جهاد می نمود. ستمی که پیروان دین اسلام، به عنوان کامل ترین ادیان به تعبیر مسلمانان، در حق زنان به انجام میرسانند، گویای نابرابری جنسیتی است که در قرآن و در طی آیات مختلفی به آن اشاره شده است.

دانلود کتاب «سکس و شرع و زن در تاریخ اسلام» نوشته «مریوان حلبچه ای» ترجمه «آرمان منوچهری»

سخنرانی داوکینز درباره بیخدایی مبارز

19/07/2015

در این سخنرانی آتشین ریچارد داوکینز بیخدایان را تشویق می‌کند که نظر خود را نسبت به دین بی‌پرده ابراز کنند، و با تجاوزات دین به سیاست و دانش مقابله نمایند. این ویدیو ترجمه فارسی دارد.

ریچارد داوکینز به عنوان یک زیست‌شناس فرگشتی (Evolutionary Biologist) فهم ما را نسبت خاستگاه ژنتیکی گونه‌مان گسترش داده است. او تبحر خاصی در ساده کردن مسائل پیچیده علمی برای فهم عموم دارد. «ژن خودخواه» نخستین کتاب این دانشمند است که برایش شهرت زیادی به ارمغان آورد. بعد از آن او «فنوتیپ گسترش‌یافته» را به رشته تحریر درآورد که به طور کلی حاوی این مطلب است که: انتخاب داروینی در سطح افراد عمل نمی‌کند، بلکه در سطح ژن‌ها و دی ان آ عمل می‌نماید. پیامد این نکته شگفت انگیز است: ما تنها به یک جهت فرگشته‌ایم – برای خدمت به ژن‌های سازنده‌مان.

مطلب مهم دیگری که داوکینز ارائه نموده مفهوم «مم» است. مم یا میم (Meme) به معنی واحدهای همانندساز فرهنگی است. در واقع هر ایده؛ واژه؛ یا مدی که از فرد به فرد (مغز به مغز) منتقل می‌شود یک مم است. مم درست همانند برابر زیستی خود بر اساس نوعی انتخاب طبیعی ادامه می‌یابد. به این معنی که مم موفق ممی است که بتواند خودش را از فردی به فرد دیگر و از نسلی به نسل دیگر منتقل سازد. به این مفهوم تمام زبان‌های بشری موجود و افسانه‌های باقی‌مانده از قدیم و ایده‌های موفق اعصار که کپی شده‌اند مم هستند. خود واژۀ مم که برای اولین بار داوکینز آن را در کتاب ژن خودخواه (۱۹۷۶) به کار برد یک مم گیرا و مسری بوده که از آن زمان تا کنون محبوبیت بسیار یافته و در کتاب‌ها و مراجع مختلف تکرار شده است.

داوکینز در چند سال اخیر در زمینه بیخدایی نیز مشهور گشته؛ و در کنار دنیل دنت، واژه «روشن» (Bright) را به عنوان برابری برای بیخدا (Atheist) پیشنهاد داده است. از این جهت که شاید روشن بار منفی واژه بیخدا را در اذهان نداشته باشد؛ و استفاده از آن برای بسیاری از ناباوران تسهیل شود. این سخنرانی (بالا) در تد ۲۰۰۲ (TED) نقطه عطفی در جنبش بیخدایی نو (New Atheism) بوده است. او همچنین در کتاب مشهور توهم خدا (گاد دلوژن) در سال ۲۰۰۶ به دفاع از بیخدایی و اصول علمی به جای خلقتگرایی (Creationism) و آفرینش هوشمند (Intelligent Design) پرداخته است.

منبع انگلیسی: TED (با اندکی تغییر)

شارلی اِبدو (Charlie Hebdo)

13/06/2015

کشتار ده خبرنگار و دو پلیس در فرانسه توسط مسلمانهای افراطی یک جنایت تکان دهنده بود.

شارلی اِبدو  (Charlie Hebdo) به معنای «هفته‌نامه شارلی»، مجلهٔ فکاهی چپ‌گرای فرانسوی است که چهارشنبه‌ها منتشر می‌شود. درونمایه این مجله لحنی انتقادی دارد و خط مشی اعلام شده آن ضد نژادپرستی و ضد مذهبی است.  نگارشهای این مجله شامل نقد و تمسخر کاتولیک فرانسه، یهودیت در فرانسه، اسلام در فرانسه، سیاست و حتی فرهنگ عامه فرانسه می‌شود. 

کاریکاتور محمد (پیامبر مسلمانان) بر جلد مجله شارلی ابدو؛ ۱۰۰ ضربه شلاق، اگر از خنده غش نکنی

تیراندازی شارلی ابدو:

حمله تروریستی به تاریخ ۷ ژانویه ۲۰۱۵ است که توسط ۲ فرد مسلح به دفتر مجله طنز شارلی ابدو صورت گرفت. در این تیراندازی ۱۲ نفر کشته و ۱۰ نفر زخمی شدند. تیراندازی در حدود ساعت ۱۱/۳۰ صبح به وقت اروپای مرکزی رخ داد. گزارش‌های ابتدایی حاکی از کشته‌شدن ۱۲ نفر و برجای گذاشتن ۱۰ زخمی و شلیک دست‌کم۵۰ گلوله بوده است. این رخداد، مرگبارترین رخداد از زمان جنگ الجزایر در ۱۹۶۱ و بدترین حمله در زمان صلح فرانسه بوده است. بنابر ویدئو آپلود شده در یوتیوب از لحظه تیراندازی، این افراد با فریاد «الله اکبر» اقدام به کشتن کارکنان این نشریه کردند و به گفته شاهدان با فریاد «ما انتقام پیامبرمان را گرفتیم» و «شارلی ابدو را کشتیم» محل را ترک کردند. دو برادر گروگانگیر به نامهای سعید کواشی و شریف کواچی پس از گریختن از دفتر مجله، فردای آن روز به چاپخانه‌ای در شهر دمارتن (۳۵ کیلومتری شمال پاریس) پناه بردند و یک تن را به گروگان گرفتند، با یورش ماموران به چاپخانه دمارتن، برادران کواشی، کشته شدند و گروگان آنها نیز آزاد شد. در این بین فردی دیگر به سوپرمارکت یهودی‌ها در نقطه‌ای دیگر از پاریس، حمله کرد و اقدام به گروگانگیری نمود.

دلیل حمله:

چاپ کاریکاتوری از ابوبکر البغدادی رهبر گروه موسوم به «دولت اسلامی عراق و شام» در این نشریه، دلیل حمله به دفتر آن اعلام شد. شریف کواشی به یک تلویزیون فرانسوی گفته بود که القاعده یمن از آنها حمایت می‌کند؛ و امیدی کولیبالی، که به یک سوپرمارکت یهودی حمله کرد، مدعی شده بود که به گروه داعش وابسته است و این حملات هماهنگ شده بوده‌اند. چند روز بعد القاعده یمن رسماً مسئولیت حمله را به عهده گرفت. رهبر این گروه در پیامی ویدئویی اعلام کرد که مهاجمان به شارلی ابدو دستور داشتند که به خاطر «توهین به پیامبر اسلام» به دفتر این مجله حمله کنند. در پیام ویدئویی آمده است: «سازمان القاعده در شبه‌جزیره عربستان مسئولیت عملیات انتقام رسول خدا» را به عهده می‌گیرد. ناصر بن علی آل انسی، از رهبران القاعده یمن، گفت: رهبری این سازمان «انتخاب هدف، برنامه‌ریزی و تامین مالی عملیات» را انجام داده است.

کارتون محمد (پیامبر مسلمانان) توسط نشریهٔ شارلی ابدو؛ پس از واقعهٔ تیراندازی؛ محمد در حالی که به کمپین من شارلی هستم پیوسته است، در بالای سرش نوشته است: همه بخشیده شدند؛ کاریکاتوریست در مصاحبهٔ خبری گفت: «کنایهٔ این جمله این است که محمدِ ما از محمدِ تروریست‌ها مهربان‌تر است.

نسخه ۱۱۷۸ مجله شارلی ابدو، در تاریخ ۱۴ ژانویه ۲۰۱۵ با تیراژ ۳ میلیون نسخه منتشر شد. این اولین نسخه بعد از ماجرای تیراندازی شارلی ابدو بود که در آن ۱۱ نفر از کارکنان این نشریه کشته شدند. تیم جدید با گردهم‌آیی کاریکاتوریست‌ها، روزنامه‌نگاران و مشارکت‌کنندگان سابق شارلی ابدو در یک اتاق در دفتر روزنامه لیبراسیون تشکیل شد. انتشار نسخه جدید، منجر به تظاهرات‌های مسلمانان معترض در یمن، پاکستان، موریتانی، الجزایر، مالی، نیجر، چچن، ایران، افغانستان و سایر کشورها بود. در نیجر، تظاهرات‌های خشونت‌آمیز منجر به مرگ ۱۰ نفر گردید.

حدود «۸ میلیون» نسخه از نسخه ۱۱۷۸ مجله شارلی ابدو به‌فروش رفت.

دانلود جلد اول کتاب ممنوعه آیه های شیطانی

07/05/2015

کتاب «آیه های شیطانی» جلد اول، نوشته «سلمان رشدی» ترجمه «روشنک ایرانی»

کتاب «آیات شیطانی» بر پایه یک ماجرای صدر اسلام مشهور به «غرانیق» نوشته شده است که در بسیاری از کتاب های معتبر تاریخ اسلام مانند تاریخ طبری آمده و شرح آیاتی است که پیامبر اسلام ابتدا در آن آیات به تمجید از سه بت مورد قبول اعراب می پردازد اما پس از نازل شدن آیات جدید، این آیات را از قرآن حذف می کند و می گوید این آیات از طرف خدا نبود بلکه القائات شیطان بوده است. آیات 73 و 74 سوره اسراء اشاره به همین مسأله دارد.

دانلود کتاب «آیه های شیطانی» جلد اول، نوشته «سلمان رشدی» ترجمه «روشنک ایرانی»

دانلود کتاب ممنوعه تعمقی در قرآن

15/04/2015

کتاب «تعمقی در قرآن» نوشته «عمید حقیقت جو»

قرآن، کتابی است دور از حقیقت، اللهی که محمد در قرآن معرفی کرده غیر واقعی و رسالتش بی پایه و اساس است. لذا امامان، پیشوایان دینی و آنچه به اسلام تعلق دارد نیز نمی تواند اعتبار چندانی داشته باشد. هدف محمد از آوردن اسلام، رسیدن به جاه و مقام و قدرت بود و چون دین اسلام به مفهوم واقعی تسلیم بلاشرط است، طرفدارانش را از حق سوال و جواب منع کرده، هر نوع سرپیچی را مستحق جزای مرگ می داند. قدرت محمد و دنباله گیران اسلام، بی حد و حصر است تا آنجا که با دادن فتوایی، امکان تصاحب جان و مال هر قوم و قبیله ای را بوجود می آورد و بدین ترتیب پیشوایان اسلامی از قدرت مطلق الهی برخوردارند و خود را صاحب جان و مال مردم می دانند. پیشوایان دین اسلام از بی اساس بودن قرآن و اسلام مطلع هستند و به همین دلیل نه تنها هیچگاه سعی نکرده اند که از اسلام، دینی پویا بوجود آورند بلکه کسانی را که دست به ترکیب آن می زنند، مستحق مرگ می دانند. چون درحالیکه می شود با اتکاء بر اسلام سنتی و محمدی از مردم بی اطلاع از این حقایق سواری گرفت، مخالفین را با فتوایی به زندان انداخت و پس از رفتار وحشیانه و قبیحانه، آنها را کشت، لزومی به از دست دادن چنین قدرتی نمی بینند. اسلام جز در خودخواهی ریشه ای ندارد.

دانلود کتاب «تعمقی در قرآن» نوشته «عمید حقیقت جو»

 

مسلمانهای افراطی در کابل فرخنده را آتش زدند

22/03/2015

وحشی ها به زن بی پناه حمله کردند؛ با سنگ و و لگد آنقدر او را زدند تا جان داد و جسدش را در آخر به آتش کشیدند.

فرخنده عصر پنجشنبه ۲۸ حوت/اسفند در نزدیکی مسجد شاه دوشمشیره در مرکز شهر کابل از سوی مردان خشمگین به اتهام آتش زدن قران با سنگ و چوب کشته و بعد جسدش سوزانده شد. شاهدان عینی می گویند که فرخنده پس از مشاجره با یک روحانی درباره خرافات متهم به قرآن سوزی شد.

او در حین این مجادله متهم به سوزاندن قرآن شد و جمعیتی این اتهام را شنید و به او حمله ور شد. فرخنده که ۲۸ سال داشت با چوب و چماق مضروب شد، لگد خورد، با اتومبیل زیر گرفته شد و بعد جسد او در خیابان با اتومبیل کشانده شد و بعد به آتش کشیده شد.

ساعت ۳ بعد از ظهر روز پنج شنبه ۲۸ حوت، ملای مسجد موسوم به شاه دو شمشیره، در مرکز کابل، فریاد زد که یک زن قرآن را آتش زده‌است. پس از آن مردان خشمگین از چهار گوشه مسجد به داخل مسجد شتافته و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

فیلم‌های منتشر شده از لحظات حمله به فرخنده ملکزاده نشان می‌دهد که فرخنده بارها به کسانی که او را کتک می‌زنند گوشزد کرده‌است که وی قرآن را نسوزانده، اما مردان خشمگین بدون توجه به ادعای او به ضرب و شتم فرخنده می‌پردازند.

تصاویر نشان می‌دهد که لحظه به لحظه به‌شمار جمعیت خشمگین افزوده می‌شود و مردان زیادی با سنگ، چوب و اشیای پیرامونشان به فرخنده حمله می‌کنند.

یکی از فیلم‌های گرفته شد نشان می‌دهد که پلیس برای پراکنده ساختن مردم اقدام به شلیک هوایی کرده‌است، مردم از صحنه پراکنده می‌شوند اما در فیلم‌ها مشخص نیست که مردم چگونه دوباره به سمت او یورش آورده و چرا پلیس اینبار مداخله نکرده‌است.

عکس‌ها و فیلم‌ها منتشر شده نشان می‌دهند که فرخنده درحالیکه سرش شکسته و صورتش خون‌آلود است، از مردم کمک می‌خواهد اما او دقایقی بعد به علت شدت جراحات جانش را از دست می‌دهد.

مردان خشمگین به رهبری یک پسر جوان به نام اجمل لطف «عرب» پس از کشته شدن فرخنده ملکزاده، با خودرو از روی جسد او رد می‌شوند و پس از دقایقی جسد او را در بستر خشک رودخانه کابل به آتش می‌کشند. تصاویر همچنان نشان می‌دهد که مردان خشمگین لباس‌های خود را برای شعله‌ور شدن هر چه بیشتر آتش روی جسد فرخنده می‌اندازند.

خداوند چیست؟

10/02/2015

نویسنده – آرش بیخدا

«وقتی کودک بودم از خدا میخواستم که به من یک دوچرخه هدیه بدهد، بعد از چند سال دیدم خبری از دوچرخه نیست، یک دوچرخه دزدیدم و از آن پس از خدا خواستم که مرا ببخشد، گویا خدا اینگونه کار میکند.» امو فیلیپس (Emo Philips)

  • پیشگفتار
  • چرا باید تعریف مشترکی از خدا مورد توافق قرار گیرد؟
  • خدا در فلسفه دین
  • خدا در قرآن
  • واژه خدا در پارسی و اهمیت آن
  • خدا در گفتار روزانه
  • خدا پس از بیخدایی

 

پیشگفتار

تعریف کردن واژه خدا بسیار مشکل ساز است، زیرا هر یک از خداباوران حتی بیخدایان برای خودشان تصورات متفاوتی از خداوند دارند و این اجازه را به خود میدهند که خداوند را آنطور که خود میپندارند تعریف کنند. میتوان گفت به تعداد انسانهای موجود بر روی زمین خداوند وجود دارد و خدایان مختلف ویژگیهایی را دارند که خداپرستان مختلف آنها را میپرستند.

معمولا خدای آدمها شبیه خود آدمها است،‌ بگونه ای که گویا خدای هر آدمی تصور آن آدم از کاملترین موجود است. تلاش این نوشتار در دو بخش نخستین این است که واژه خدا را به گونه ای معنی دار و قابل بحث تعریف کند بگونه ای که مخاطب بتواند شناخت بهتری از مطالب فلسفی نوشته شده در مورد پرسش وجود خدا پیدا کند. در پایان این نوشتار چند بخش پیرامون نکاتی مرتبط و دارای اهمیت با واژه خدا همچون واژه خدا در زبان پارسی و پیشنهاداتی برای واژه های جایگزین برای گفتار روشنتر خواهید یافت.

چرا باید تعریف مشترکی از خدا مورد توافق قرار گیرد؟

خردمندانه این است پیش از گفتگو در مورد وجود یا عدم چیزی سخنی،‌ در مورد چیستی آن چیز سخن گفت. اگر قرار باشد دو نفر در مورد وجود خدا سخنانی معنی دار رد و بدل کنند آنگاه باید هردو دستکم در مورد اینکه خدا چیست با یکدیگر به همفکری و توافق نظر رسیده باشند،‌ در غیر این صورت گفتگویشان یا تنها آواهایی تهی از معنی است یا برای بیان به مفسر و چندین سخنرانی نیاز دارد، و انسانها با گفتار معنی دار با یکدیگر تبادل نظر میکنند. به عبارت دیگر این پرسش که «خدا چیست؟» مقدم بر پرسش «آیا خدا وجود دارد؟» است. افزون بر این «خدا چیست؟» پرسشی است که میتوان در مورد هر گفته ای که واژه «خدا» در آن استفاده شده است پرسید.

جدا از این، برای اینکه یک انسان در مورد خدا بطور جدی تفکر و تحقیق کند،‌ باید بداند راجع به چه تحقیق میکند،‌ مگر میشود کسی که نمیداند یا نمیتواند اسب را تعریف کند در مورد اسب تحقیق کند؟ اینکه شخصی قادر به تعریف خدا نباشد، اما همچنان خدا را باور داشته باشد مانند این است که شخصی به وژولک معتقد باشد، و قادر به تعریف یا توصیف وژولک نباشد،‌ آیا چنین باوری بخردانه است؟ اینکه خدا چه هست و چه نیست باید برای یک انسان خردمند آنقدر روشن باشد که اگر یکروز سر کوچه از کنار خدا رد شد بتواند او را بشناسد. کسانی که خداباورند اما تعریفی برای خدا ندارند نمیتوانند سخنی معنی دار راجع به خدا بگویند، چون نمیتوانند به چه اعتقاد دارند. آیا اگر خدایی وجود میداشت ترجیح میداد که انسانها از روی نادانی او را بشناسند؟ آیا این خردمندانه و حتی اخلاقمدارانه است که از کسی انتظار داشت تمام عمر خود را با فرض وجود چیزی به نام خدا زندگی کند در حالی که حتی نمیتواند آنرا تعریف کند؟

حتی در ابتدای رساله های مراجع تقلید نیز تاکید میشود که اعتقاد به توحید باید عقل محور و غیر تقلیدی باشد،‌ اما بسیاری از مردم معتقد به اسلام در تعریف خدا عاجزند. جای شگفتی ندارد چون اسلامگرایان از نشر افکار مخالف در سطح اجتماع بسیار میترسند،‌ از اینرو تفکر در این زمینه در حال سقوط است چون یک طرف تمام بلندگوها را دزدیده است.

بسیاری از متفکران خداباور معتقدند انسان هرگز نخواهد توانست خدا را بطور کامل بشناسد. از اینرو برخی از تلاش برای تعریف خدا طفره میروند. به دو دلیل یکی اینکه از یک چیز گنگ دفاع کرن در بحث های پیرامون خدا به آنها در کیش و مات نشدن در بحث ها یاری میرساند،‌ و دو اینکه آدمهایی ضعیفی هستند و حاضر نیستند جدی ترین افکار خود را خردگرایانه مورد بازبینی قرار دهند. در پاسخ به این دیدگاه میتوان گفت مگر انسان میتواند چیز دیگری را کامل بشناسد؟‌ مگر کسی وجود دارد که ریاضیات را کامل بشناسد؟‌ آیا کسی هست که با تمام مفاهیم تمام شاخه های ریاضی آشنایی کامل داشته باشد؟‌ برای رسیدن به چنین جایگاهی دست کم چند صد سال عمر لازم است،‌ البته در این میان چیزهای جدیدی نیز به ریاضیات اضافه خواهند شد. آیا این باید جلوی ما را از تلاش برای شناخت ریاضیات بگیرد؟‌

افزون بر این برای تعریف یک چیز لازم نیست آن چیز کاملا شناخته شود،‌ تنها کافیست عبارتی آورده شود که با استفاده از مفاهیم آشنا،‌ نشان دهد که آن چیز چیست،‌ و چه نیست،‌ و انجام اینکار از اتفاق همانطور که در بخش بعدی خواهد آمد چندان دشوار نیست. یکی از سخنرانان معروف اهل عرفان میگفت زمانی به خدا رسیده ای که نتوانی آنرا تعریف کنی. این ممکن است برای افراد دین خو قابل پذیرش باشد اما برای یک فرد خردگرا (خردگرایی چیست؟) تنها نشان از خاموش کردن غیر مسئولانه قوای عقل است و گویندگان چنین سخنی به درستی میدانند که اگر روشن و دقیق به خدا فکر کنند آنگاه دیگر خدایی وجود نخواهد داشت. این دست سخنان ضد عقل در نوشتاری جدا با فرنام «آیا عقل بشر ناقص است؟» مورد چالش قرار گرفته اند.

در پایان این بخش باید گفت شناخت خدا برای یک انسان پس از بیخدایی بسیار آسانتر میشود چون اگر خدایی وجود نداشته باشد آنگاه خدا ساخته بشر است،‌ و وقتی بشر چیزی را میسازد معمولا از آنچه در اطراف او موجود است استفاده میکند. بنابر این تعریف و شناخت خدایی که وجود ندارد بسیار آسان است بخصوص وقتی انسان میلی به وجود او نیز نداشته باشد.

خدا در فلسفه دین

در فلسفه دین، تعریف مورد توافق معمولا این است که خدا موجودی از همه جهت کامل یا Omni-max است،‌ یعنی اگر او دارای چیزی است،‌ آنگاه آنرا در حد کمال دارد،‌ در نتیجه:

  • در دانش،‌ همه چیز را میداند – علیم –  ‌Omniscience
  • در کنش،‌ هر کاری را میتواند انجام دهد – قدیر – Omnipotent
  • در نیکی – نیکوترین است – Omnibenevolent
  • در مکان – همه جاست – Omnipresent

این تعاریف، مفاهیمی هستند که سالها و قرنها و هزاره ها مورد بحث و جدل و گفتگوی فلاسفه بوده اند. از فلاسفه یونان باستان گرفته تا کلاسهای درس دانشگاه های امروز دنیا. مفاهیمی هستند که حتی در شکل گیری تصور خدا در ادیان سامی نقش تاریخی داشته اند.

این تعاریف در بحث های تخصصی دینی در مراکز سکولار و غیر سکولار دنیا معمولا مورد توافق قرار میگیرند. اما روشن است که بشر از واژه خدا بطور گسترده به معانی مختلف نیز استفاده میکند. اعتقاد اکثر خداباوران دینی چه در ادیان زنده چه مرده معمولا بر این است که خداوندشان، چه الله باشد، چه یهووه، چه مسیح، چه اهوره مزدا، چه زئوس و میترا و آتون و هرا، چنین ویژگیهایی دارد :

  • یک موجود/وجود است و وجود داشتن او عینی است.
  • خالق است.
  • دارای شخصیت است، دارای شعور و اختیار است.
  • ناظم و نگهدارنده و ناظر است.
  • خیر و نیک است.
  • مهربان است.
  • زیبا است.
  • بزرگ است.
  • بخشنده و عادل است.
  • ماورای طبیعت است و غیر مادی و غیر فیزیکی و بدون بدن، و ماوراء طبیع است.
  • ازلی و ابدی است و جاودان است.
  • بدون اشکال و کامل است.
  • در ذات خود ثابت است.
  • بینهایت است.
  • بی همتا است
  • مقدس  است.

پس از توافق بر اینکه خدا چیست نخستین سلسله پرسشهایی ها در مورد اینکه آیا خدایی با چنین صفات میتواند وجود داشته باشد شکل میگیرد. چون چیزی که در تعریفش تناقضی وجود داشته باشد مانند دایره چهار ضلعی حتی معنا ندارد چه برسد به اینکه وجود داشته باشد. نوشتارهایی در این مورد را میتوانید در بخش براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا بیابید.

با داشتن معنایی روشن و مشترک در مورد خدا میتوان بطور منطقی در مورد وجود یا عدم وجود او استدلال کرد.

 

برهان علیت،‌ علیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی 

برهان نظم

برهان فطرت

خدا در قرآن

میان تصوری که یک مسلمان امروزی نسبت خدا دارد و نقشی که قرآن از خدا ترسیم میکند معمولا تفاوتهای بسیار فاحشی وجود دارد. باوری که در ذهن مسلمانان وجود دارد بیشتر زاییده تخیلات خودشان است،‌ یا در صورتی که در این زمینه تحصیل کرده باشند بیشتر شبیه فلاسفه مسلمان و سنت فکری اسلامی است که اندیشمندان اسلامی سالها و قرنها پس از حیات محمد با توجه به آشنایی که با فلسفه یونان باستان و سایر ادیان موجود در منطقه همچون مسیحیت و یهودیت و آیینهای باستانی ایرانی در دوره هایی از تاریخ که اسلام از شبهه جزیره عربستان به ایران باستان،‌ یعنی جایی که تفکر و مدرسه از پیش وجود داشت و مدرسه و دانشگاه و تفکر پیشینه ای عمیق داشت شکل گرفت. در این دوره اسلام دیگر نمیتوانست تنها با توحش و خشونت پیش برود،‌ چون اسلام بطور گسترده بر مردم حکومت میکرد و نیاز به قاضی و فقیه و اندیشه سیاسی بود،‌ مسلمانان نمیتوانستند تنها با قرآن یا شمشیر از اسلام دفاع کنند، لذا نیاز به تولید فکر بود. جزئیات بیشتری در این زمینه را میتوانید در نوشتاری با فرنام آیا اسلام برای ایران علم آورد بخوانید.

پس از تعریف بالا از خدا اکنون زمان خوبیست که این مفهوم با آنچه در قرآن الله نامیده میشود مقایسه شود. خدای قرآن با خدایی که فلاسفه بزرگ خداباور از آن یاد میکردند بسیار متفاوت است،‌ چون خدایی نیست که از روی خرد ساخته شده باشد،‌ بلکه خداییست که به کار محمد می آمده است.  بنابر این توصیفات قرآن از خدا بسیار ابتدایی. خدای قرآن خدایست که عواطف  و رفتارهای انسانی دارد،‌ خشمگین میشود،‌ مکر میکند. آیاتی در قرآن وجود دارد که خدا را ناتوان و نادان نشان میدهد. جدا از این محمد و اطرافیانش طبیعتا به اندازه ای که مسلمانان بعدها از یونانیان در دوره عباسی پیرامون  وجود از نوع فراطبیعی آموختند، چیزی در این زمینه نمیدانستند. به همین دلیل خدا در قرآن اتفاقا بسیار فیزیکی است. در قرآن توصیفات خنده داری از خدا یافت میشود مثلاْ اینکه او حرکت میکند، دارای مکان و عرش است،‌ چشم و چهره و ساق دارد و حتی یک شیء خوانده شده است.

واژه خدا در پارسی و اهمیت آن

در بسیاری از گفتگوها با پارسی زبانان شنیده میشود که خدا یعنی «به خود آمدن». برای من که با غیر پارسی زبانان نیز در مورد خدا بسیار گفتگو کرده بودم همواره این پرسش بوجود می آمد که چرا دیگران هیچوقت راجع به خدا چنین تعریفی نمیدهند؟ نه مسیحیان غربی نه حتی همسایه های عرب. جدا از این من آموختم که اکنون پس از ۱۴۰۰ سال از ظهور اسلام تقریبا در هیچ کشور غیر عرب اسلامزده، واژه ای غیر از الله برای خدا استفاده نمیشود، این تنها در ایران و یا در نقاط همسایه که روابط فرهنگی نزدیکی دارند دیده میشود. مثلا در ترکیه و پاکستان و اندونزی مردم مسلمان از در عباراتی مشابه «خدا حافظ»، «خدا را خوش نمی‌آید»، «ای خدا» دارند اما از خود واژه «الله» که نام رسمی خدا در اسلام است استفاده میکنند و واژه ای جایگزین در زبان محلی ندارند.

باید دانست زبان یک وسیله است،‌ ما انسانها همچون بسیاری از جانداران دیگر با تولید امواج صوتی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم و پروتکل این ارتباط زبانیست که با آن سخن میگوییم و زبان در اصل همین است و بیش نیست، به همین دلیل تضمینی وجود ندارد که این واژه ها با حقایق و دنیای اطراف ما رابطه اینهمانی داشته باشند،‌ گاهی زبان ممکن است موجب گیجی و سردرگمی شود. برای نمونه اگر واژه «خدا» در پارسی امروزی وجود  نمیداشت و تنها واژه «ایزد» وجود میداشت آنگاه نوشتن این چند پاراگراف در این نوشتار ضرورتی نمی‌داشت.

اما این زبان بعدی تاریخی نیز دارد، میراثی است از گذشته و نتیجه تجربیات و تفکراتی که در میان یک مردم از نسلی به نسل دیگر از پدر و مادر به فرزند، به رایگان و با مهر داده شده. گفته اند زبان ما چیزهایی راجع به ما میداند که خود ما آنها را نمیدانیم. زبان یک مردم را تا حدود زیادی ادبا و اندیشمندان آن مردم شکل میدهند و از آنجا که ما مورد آزار و تازش اسلام بوده ایم ادبای ما با بیشترین نفوذ فرهنگی خود نگاهی بسیار نقادانه به دین داشته اند.

حافظ برای نمونه زاهدین را افرادی دارای پست ترین رفتارها نشان میدهد و چپ و راست به زاهد که همان آخوندهای امروزی باشند بد و بیراه میگوید، آنها را دو رو و نادان و کوته فکر نشان میدهد. مولوی موسای قرآن را به موسایی فهیم در موسی و شبان تبدیل میکند. روزی در گفتگویی پیرامون درگیری اسراییلیها با فلسطینی ها از یک مرد یهودی غیر ایرانی شنیدم که به داستان موسی و شبان اشاره میکرد و آنرا نشان از این میدانست که یهودیان اهل مدارا و فهم و زندگی و دوستی هستند. قدرت و زیبایی این داستانها در حدی است که این شخص نمیدانست این داستان ربطی به تورات و یهودیت ندارد و داستانی ساخته مولوی است. موسای کتابهای دینی یهودیان در شعور و فهم و مدارا فرقی با نوح که به باور مسلمانان و یهودیان با همکاری الله یا یهوه دست به کشتار جمعی تمام بشریت به غیر از خانواده خودش میزند کجا و موسای مولوی کجا؟ این حکمتها که آنها را از کودکی با شیرین ترین سخنان آهنگین و به یادماندنی می‌آموزیم در شکل گیری تصور ما از خدا نقش مستقیم دارند. این خدا در ذهن خداباوران ایرانی بسیار متفاوت است با خدای قرآن. جایگزینی واژه خدا در زبان پارسی در نتیجه یک پیروزی است بر اسلام و نتیجه تلاش پیشینیان است برای کم رنگ کردن آموزه های راستین اسلامی و جایگزین کردن آنها با آموزه هایی برتر.

این دیدگاه که خدا یعنی به خود آمدن،‌ باوریست کاملاْ‌ سازگار با فرهنگ ایرانی و ناسازگار با مفهوم خدا در اسلام و سایر ادیانی که باور دارند و نشان از آن دارد که پس از تازش اسلام به ایران،‌ ایرانیان همچنان خدایان خود را دارند.

اگر خدا تنها به معنی «به خود آمدن» باشد و نه خالق بشر و موجودی واقعی که در جایی خارج از خود ما وجود داشته باشد آنگاه دیگر این خدا،‌ آن خدای قرآن و سایر ادیان نیست. بلکه انسانیست که متوجه شده است انسان است، زیباییها و والاییهایی در واقع خدا شده است. بیخدایان نیز همینگونه فکر میکنند. به عبارت دیگر آموزه های غیر اسلامی و عرفانی ایرانی و شناختی که آنها از انسان دارند،‌ تا آنجا که انسانی باشند و نه اسلامی چیزهایی هستند که هر ایرانی از آنها بهره میبرد چه خداباور و چه بیخدا. این نوع نگاه معنوی به مفهوم خدا متفاوت از نگاهی تحلیلی است که معمولا در فلسفه دین به خدا وجود دارد.

گاهی این موضوع در گفتگوها بهانه ای در دست خداباوران ایرانی برای فرار از بحث واقعی در مورد وجود خدا است. روشن است که این قضیه بیشتر به کمبودهای زبان بعنوان یک ابزار برای ارتباط بر میگردد. دو فرانسوی هرگز در هنگام بحث در مورد خدا به اینکه خدا یعنی به خود آمدن بحث نمیکنند. همچنین غیر منطقی است که شخصی به دلیل اینکه نام یک فکر یا چیز را خدا گذاشته است،‌ خود را خدا باور معرفی کند. مانند اینکه من تصمیم بگیرم از این پس به هویج بگویم خدا، سپس نام خود را خداباور بگذارم چون هویج طبیعتا وجود دارد.

خدا در گفتار روزانه

من گاهی در برخورد با برخی از افراد که تحت تاثیر آموزه های اسلامی چندان راجع به خدا فکر نکرده اند، دیده ام که گویا تصور میکنند خداباورند چون در گفتار روزانه از واژه خدا استفاده میکنند. یا شنیده ام که گاهی تصور میشود شخصی خداباور و در نتیجه خرافاتی است چون از عباراتی مانند به نام خدا،‌ بنده خدا،‌ ترا به خدا،‌ خدا را خوش نمی آید و غیره استفاده میکند. این تنها یک عادت زبانی است و ما نیاز به تغییر زبان پارسی نداریم،‌ زبان ما آنقدر غنی است که بدون واژه خدا حتی ساده تر و زیباتر میشود، تنها کافیست به اینکه چرا از واژه خدا استفاده میکنیم فکر کنیم و بجای آن منظور خود را با عبارات روشنتر و حقیقی تری بیان کنیم.

جدا از این امروزه در شهرهایی که مراکز مهم جمعیتی دنیا هستند،‌ در جاهای عمومی مانند مدرسه، دانشگاه،‌ بیمارستان،‌ پیاده رو،‌ محل کار و غیره مردم از عبارات دینی و واژه خدا استفاده نمیکنند و این بایسته یک جامعه مدنی متنوع است و تنها از روی نیکی و خیر خواهیست. در این جوامع مردم در مسجد و کلیسا از واژه خدا استفاده میکنند. مگر اینکه خداباوری تصمیم بگیرد خداباوری را بگستراند. از این رو پیشنهاداتی برای جایگزینی واژه خدا در زیر تقدیم میشود.

  • به نام خدامعمولا در ابتدای سخنان جدی گفته مشود تا توجه مخاطبان جلب شود و سخنان یا کلاس درس شروع شود. بجای آن میتوانید بگویید با درود،‌ یا به مخاطبان روی خوش نشان داده،‌ به آنها خوش آمد گفته و از آنها سپاسگزاری کنید که وقتشان را به شما داده اند
  • انشاء‌اللهمعمولا برای ابراز امیدواری برای وقوع چیزی مثبت در آینده گفته میشود،‌ در بیشتر مواقع بجای آن میتوانید بگویید امیدوارم. مثلا بجای انشاء الله عروس بشی بگویید امیدوارم عروس بشی
  • خداوکیلیسوگند خوردن یک رسم قدیمیست و در جای خود مثلا در دادگاه کاربرد خود را دارد. و یک انسان به جای اینکه به خدا سوگند بخورد میتواند فقط سوگند خالی بخورد. خارج از دادگاه بد نیست آدم اعتبار از دیگران کسب کند تا مردم او را بدون قسم خوردن نیز باور کنند. آدمهای کلاه بردار و دروغگو به قسم خوردن نیاز شدید دارند. در برخی از موارد بجای پای خدا و اهل بیت را وسط کشیدن میتوان تنها گفت،‌ باور کن
  • خداییشبرای تاکید بر اینکه باید واقع بین و منصفانه به چیزی نگاه کرد گفته میشود. بجای آن میتوان گفت اگرچه،‌ براستی،‌ در حقیقت،‌ اگر منصفانه نگاه کنیم
  • خدا را خوش نمی آیدزمانی استفاده میشود که کاری کمی تا قسمتی غیر اخلاقی در شرف وقوع است،‌ بجای آن میتوان گفت کار درستی نیست،‌ کاری غیر اخلاقی است
  • خدا خواست– معمولا برای نشان دادن فروتنی در مورد چیزی که خواست ما بوده است و اتفاق افتاده است گفته میشود، بجای آن میتوان گفت،‌ کار جور شد،‌ یا آنطور که میخواستیم شد،‌ اوضاع بر وفق مراد شد

خدا پس از بیخدایی

تصور بیخدایی برای برخی خداباوران سخت است اما اگر فکر کنند متوجه خواهند شد که تجربه بیخدایی را دارند. برای نمونه یک هندو نسبت به خدای اسلام بیخداست و یک مسیحی به خدای اسلام باور ندارد و یک یهودی به خدای مسیحیت باور ندارد.

پس از بیخدای واژه خدا برای یک انسان تبدیل به واژه ای میشود که با توجه به مخاطب میتواند معناهای متفاوتی داشته باشد. با مسافرت به جاهای مختلف دنیا و سخن گفتن با آدمهای مختلف به سادگی میتوان درک کرد که آدمها برای خدا واژه میسازند، و تعریف آنها از خدا به خرافات محلی آنها ارتباط دارد، چرا که آدمها خدا را ساخته اند،‌ لذا خدایان در واقعیت پدیده هایی جغرافیایی، تاریخی است همچون سایر رسوم و رفتارهای مردم. و گاهی نیز در میان جمعیتهای بزرگی از مردم همچون بودایی ها حتی وجود ندارند،‌ چون بسیاری از ادیان خدامحور نیستند. بر خلاف خدایان اما رفتار محترمانه،‌ دوستانه،‌ لبخند زدن را همه انسانها میپسندند.

خدایان در طول تاریخ تفاوتهای بسیار کرده اند و کاملتر و پیچیده تر شده اند و یک نگاه مختصر به تاریخ هر ملتی نشان میدهد آن ملت هرچه در دانش و فلسفه بیشتر پیشرفته میشدند خدایانشان نیز به همین نسبت پیشرفته تر میشدند این بخوبی نشان میدهد که خدایان ساخته و پرداخته ذهن بشر هستند. به قولی میتوان گفت این خدا نیست که ادیان را روی زمین میفرستد، بلکه ادیان هستند که خدا را روی آسمان میفرستند. انسانها که خود را موجودات موقتی میدانسته اند و موجودیت خود را از موجودات قبلی میدانسته اند، موجود اولیه را که یک موجود اشتباه هم هست «واجب الوجود» نامیده اند، که این را میتوان تعاریف دیگری برای خداوند دانست. یکی از بزرگترین اشتباهاتی که انسانها را به خدا باوری میکشاند قضیه خدای حفره ها است، که در نوشتاری با فرنام خدای حفره ها چیست؟ به توضیح آن پرداخته شده است. مقایسه بسیار جالبی از خدایان ادیان سامی در بخش سوم کتاب تولدی دیگر آمده است.

اسپینوزا فیلسوف یهودی الاصل هلندی با مطالعه دقیق کتب دینی به نتیجه ای مشابه رسید و گفت «اگر مثلث میتوانست صحبت  کند، خدا را به شکل یک مثلث معرفی میکرد و اگر دایره میخواست خدا را تصور کند وی را دایره وار تصور میکرد». خدایی که هیتلر به آن اعتقاد داشت هیتلر را بر بقیه نژادها برتر میدانست و خلاصه اینکه  شخصیت افراد را از خدایی که تصور میکنند میتوان فهمید، اگر شخصی اعتقاد دارد که خدا مهربان است و همه را میبخشد میتوان دانست که او مهربان و باگذشت است، اگر شخصی مثل حضرت محمد خدایش جنایتکار و است و سادیست و عقده دارد و در حلق کافران مس ذوب شده میریزد میتوان دانست که این شخص خودش چنین خلق و خویی داشته است و همین به سادگی نشان میدهد که بشر خداوند را می آفریند نه خداوند بشر را.

خدا ممکن است بخش بسیار بزرگی از زندگی یک خداباور را اشغال کند،‌ چون او چگونه زیستن را خود نیاموخته است،‌ اما پس از بیخدایی خدا دیگر دارای اهمیتی نیست و مگر اینکه با یک خداباوری روبرو شوند، یا به دلیل مزاحمتها و آسیبهای دین به زندگی اجتماعی و شخصی خود لب به سخن بگشاید،‌ اما بیخدا راجع به خدا چندان فکر نمیکنند. خداوند موجودیست افسانه ای، همچون جن، پری، سیمرغ، دراکولا و امام زمان، که انسانها چون در مقابل نیروهایی طبیعی و مادی احساس ضعف میکردند اختراع کرده اند تا خود را با آن گول بزنند و خود را بی پشت و پناه احساس نکنند. انسانها در مقابل مرگ احساس ضعف میکردند و نمیخواستند باور کنند مرگ نابودی ابدی جسم آنهاست، در مقابل طبیعت احساس ضعف میکردند و نمیخواستند قبول کنند طبیعت میتواند برای آنها تصمیم بگیرد، برای همه این ترسها و بیم ها خداوندانی را خلق کردند تا مانند برادر بزرگتری همراه آنها باشد و از آنان مواظبت کند. یک بیخدا برای خوب زیستن نیازمند چنین اباطیلی نیست.

 

تکفیر

02/01/2015

تکفیری یعنی مسلمانی که دیگر مسلمانان را متهم به ارتداد می‌کند. این اتهام تکفیر نامیده می‌شود.

این واژه در ادبیات سیاسی روز در توصیف گروه‌هایی در حال رشد از مسلمانان تندرو و طلاب انشعابی سنی و متمایل به وهابیت است که از آنان با نام «سلفی – تکفیری» یاد می‌شود. سلفی – تکفیری‌ها ورای نگاه سنتی به فقه، حق تکفیر و صدور حکم ارتداد دیگر مسلمانان را برای خود محفوظ می‌دانند و بر اجرای مجازات‌های مربوط به آن مانند اعدام راساً اقدام می‌کنند.

واژهٔ تکفیر از کلمهٔ عربی کفر مشتق شده‌است. در اتهام تکفیر، شخصِ تکفیری، دیگر مسلمانان را متهم به ناخالص بودن و از راه اسلام منحرف شدن می‌کند.

تکفیر اصطلاحی است در علم کلام و فقه به معنای نسبت کفر و شرک دادن به مسلمان. تکفیر در اصل به معنای پوشاندن است، ولی در عربی و فارسی به معانی گوناگونی به کار رفته است.  از نمونه‌های برجستهٔ تکفیر می‌توان به تکفیر سلمان رشدی توسط روح‌الله خمینی طی یک فتوا به خاطر نوشتن کتاب آیات شیطانی اشاره کرد.

سکولاریزم(Secularism)

17/12/2014

secularism-400x150

ابتدا این سوال را مطرح میکنیم که سکولاریزم چیست!؟

سکولاریسم عقیده‌ای است، مبنی بر جدا شدن نهادهای حکومت و کسانی که دولت را رهبری میکنند، از نهادهای مذهبی و مقام‌های مذهبی. این تفکر به صورت کلی ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد. مفاهیمی مانند جدایی دین از سیاست، جدایی کلیسا و حکومت.

به نوعی دیگر سکولاریسم یک اصل است که دو خواسته و هدف پایه را در بر می گیرد؛ نخستین برنامه جدایی روشن دین و نهاد هایِ مذهبی از حکومت است و دیگری برابری تمامی مردم با هر باور دینی، در پیشگاهِ قانون است؛ این بدان معناست که در یک جامعه سکولار، یک فرد مسلمان با یک فرد مسیحی، یهودی و یا خداناباور در نزد قانون برابر بوده و از حقوق یکسانی برخوردار است و هیچ فرقی میان ایشان نیست. سکولاریسم یک جنبش به سوی مدرنیته و دور شدن از ارزش‌های دینی است. سکولاریسم را اولین شاخصه دوره مدرنیته خوانده اند. در میان کشورها، جنبش‌های سیاسی گوناگون سکولاریسم را به دلایل مختلف پشتیبانی می‌کنند و در سارسر جهان پیروان زیادی دارد.

 واژه سکولار:

واژه سکولاریسم برای اولین بار توسط نویسنده بریتانیایی،جورج هالی هوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایه آن بنا شده بود، در طول تاریخ وجود داشته‌است. ایده‌های اولیه سکولار می‌توان در آثار ابن رشد(اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم معتقد به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانم‌گرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمی‌شد، بلکه مستقل بود. سکولاریسم تنها به این نکته می‌پردازد که راه روشن در حقیقت سکولار است. دانستنی‌های سکولار به طور روشن در همین زندگی پیدا می‌شوند و می‌توانند در همین زندگی آزمون شوند.

تعریف:

از آن جا که اصطلاح سکولاریسم در موارد مختلفی استفاده می‌شود، معنی دقیق آن بر اساس نوع کاربرد متفاوت است. دیدگاه سکولاریسم بر این پایه بنا شده است که زندگی با در نظر گرفتن ارزش‌ها پسندیده‌است و دنیا را با استفاده از دلیل و منطق، بدون استفاده از تعاریفی مانند خدا یا خدایان و یا هر نیروی ماورای طبیعی دیگری، بهتر می‌توان توضیح داد. به عبارت بهتر هر کسی دین خود را فقط در خانه خود نگه داشته باشد و حق ندارد دین خود را در جامعه تبلیغ کند. بطور مثال یکی از علل برخورد جوامع سکولاریسم با حجاب این است که آنان حجاب را مظهر تبلیغ دین اسلام در یک حکومت سکولاریستی میدانند.

از طرف دیگر برنارد لوئیس مفهوم سکولاریسم را چنین شرح می‌دهد: واژه سکولاریسم نخست در میانه قرن نوزدهم در زبان انگلیسی به کار رفته‌است، و اصولن بار ایدئولوژیک داشته‌است. در کاربرد نخستین آن، بر آموزه‌ای دلالت می‌کرد که مطابق آن اخلاقیات باید مبتنی بر ملاحظات اخلاقی و معطوف به سعادت دنیوی انسان باشد، و ملاحظات مربوط به خدا و حیات اخروی را باید کنار نهاد. بعدن «سکولاریسم» را به این معنای گسترده‌تر به کار بردند که موسسات عمومی، به ویژه آموزش عمومی، باید سکولار باشد و نه دینی. در قرن بیستم این واژه معنای وسیع‌تری یافت، که از معانی قدیم و جدید واژه سکولار نشأت گرفته بود. امروزه آن را اغلب همراه با «جدایی» نهادهای دینی و دولتی به کار می‌برند.

هالی اوک در سال ۱۸۹۶ در کتاب خود به نام «سکولاریسم انگلیسی»، سکولاریسم را به این گونه تعریف می‌کند: سکولاریسم شیوه و قانون زیستن است که بر اساس مادیات بنا نهاده شده‌است و به صورت کلی برای کسانی است که باورهای مذهبی را ناکافی یا غیرقابل اطمینان و یا غیرقابل باور یافته‌اند.

اصول آن عبارت است از:

  1. بهبود وضعیت زندگی با توجه به مفاهیم مادی زندگی
  2. دانش تنها وسیله در دسترس انسان است
  3. اینکه خیر در نیکی کردن است. چه جهان دیگر درکار باشد و چه نباشد.
  4. نیکی کردن در این جهان، و پی‌جویی این نیکی، خیر است.

در حکومت معنی سکولاریسم، عدم دخالت باورهای مذهبی در امر حکومت و برتری دادن اصول حقوق بشر بر سایر ارزش‌های متصور هر گروه و دسته‌ای است. در مفاهیم جامعه شناسی سکولاریسم به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفاهیم مذهبی را در تصمیم‌گیری‌های خود کم‌تر دخالت دهد و یا این مفاهیم، کم‌تر موجب بروز اختلاف و یا درگیری گردد اطلاق می‌گردد. واژه سکولار در زبان لاتین به معنای «این جهانی»، «دنیوی»، «گیتیانه» و متضاد با «دینی» یا «روحانی» است. امروزه وقتی از سکولاریسم به عنوان یک آموزه (دکترین) سخن می‌گویند، معمولن مقصود هر فلسفه‌ایست که اخلاق را بدون ارجاع به جزمیات (دُگم‌های) دینی بنا می‌کند و در پی ارتقای علوم و فنون بشری است.

 دولت سکولار:

امروزه اغلب دولت‌های مهم جهان اهمیت سکولاریسم و دموکراسی را پذیرفته‌اند. یک پیامد عملی سکولاریزاسیون، جدایی امکان دینی( کلیسا – مسجد)  و دولت است. در حقیقت این پیامد چنان یادآور سکولاریزاسیون است که اغلب این دو را یک پدیده می‌شمارند و اغلب به جای «سکولاریزاسیون» از «جدایی کلیسا و دولت» سخن می‌گویند. اما باید در نظر داشت که سکولاریزاسیون فرایندی است چندوجهی که در متن جامعه صورت می‌گیرد، درحالی که جدایی نهاد دین و دولت توصیف جنبه سیاسی این فرایند است. جدا شدن نهاد دین و دولت در طی سکولاریزاسیون بدین معناست که موسسات خاص سیاسی  که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند از سیطره مستقیم یا غیر مستقیم دین رها می‌شوند. این بدان معنا نیست که پس از سکولاریزاسیون نهادهای دینی دیگر نمی‌توانند در مورد مسائل عمومی و سیاسی حرفی بزنند، بلکه بدین معناست که دیدگاه‌های نهادهای دینی دیگر نباید بر جامعه تحمیل شوند، و یا مبنای سیاست‌گذاری‌های عمومی قرار گیرند. در عمل، دولت باید تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی بی‌طرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجری خواسته‌هایشان.

سکولاریسم معمولن در پرتو عصر روشنگری در اروپا مطرح می‌شود که تاثیر اصلی را بر جوامع غربی داشته‌است. جدایی دین از سیاست در آمریکا و لائیسیته در فرانسه به طور گسترده‌ای بر پایه سکولاریسم رخ داده‌است. البته ایده جدایی دین و دولت در شرق هم در هند از دوران کهن ریشه داشته‌است. دولت نوین هند نیز بر پایه این ارزش‌ها تشکیل یافته و تا حدودی هم در آن موفق بوده‌است. به نظر سکولاریست‌ها بهتر است سیاست‌مداران برای تصمیم‌گیری به جای دلایل مذهبی از دلایل سکولار استفاده کنند. از این لحاظ در تصمیمات سیاسی برای مسائلی چون سقط جنین، پژوهش درباره سلول های بنیادی، ازدواج همجنسگراها و آموزش سکس، سازمان‌های سکولاری چون Center for Inquiry در آمریکا تاکید بسیاری می‌کنند.

سکولاریسم به معنای بی خدایی نیست:

خدا ناباوری پنداری است که وجود خدایی قادرِ مطلق را رد می کند و خرد، منطق و علم را جایگزین ایمان مذهبی نموده است. جامعه خدا ناباور همواره حامی و پشتیبان سکولاریسم است ولی سکولاریسم در پیِ پشتیبانی از یک گروه خاص دینی و یا غیر دینی نبوده و نیست و استقلال خود را حفظ کرده و می کند و در سدد خدا ناباور نمودن هیچ یک از شهروندان جامعه نیست.

 سکولاریسم محافظ آزادی بیان:

در یک جامعه سکولار مردم دیندار حق دارند که باورهای دینی شان را در اجتماع بیان نمایند ولی شهروندانی که مخالف آن باور دینی هستند نیز از حق نقد آن مسلک، پرسشگری و ابراز مخالفت خود با آن باور برخوردارند. باور های مذهبی، پندار ها و سازمان ها نباید از مزیت برخورداری از امنیت به دلیل حق آزادی بیان لذت ببرند. در یک جامعه دموکرات، تمامی باور ها و پندار ها می توانند بسیار آزادانه به چالش کشیده شوند و شهروندان حقوق اجتماعی دارند ولی ایده ها و باورها از حقوقی برخوردار نیستند. در یک جمله سکولاریسم بهترین راهی است که ما به کمک آن می توانیم جامعه ای بسازیم که در آن تمامی شهروندان فارق از باورهای مذهبی شان، با یکدیگر در سایه امنیت و عدالت اجتماعی و آرامش و صلح و دوستی زندگی کنند.

سکولاریسم محافظ باورمندان و همچنین دگر اندیشان:

یکی از اهداف سکولاریسم تضمین و پاسداشت آزادی ادیان و حق داشتن آموزش های دینی برای تمامی شهروندان است؛ در یک جامعه سکولار که آزادی دین وجود دارد دیگر با قوانین ضد انسانی دینی، همچون اسلام که برای کسانی که اسلام را ترک می گویند، حکم مرگ صادر می کند، رو به رو نخواهیم شد؛ چرا که هر فردی آزاد است تا پیرو هر باوری باشد که می خواهد و محدودیتی برای وی وجود ندارد. در یک جامعه سکولار هر شهروندی حق دارد تا آزادانه افکار و باورهایش را به دیگران معرفی کند و از آزادی کامل بیان و اندیشه برخوردار است؛ این قانون برای باورمندان به ادیان و شهروندان خدا ناباور و یا شکاک، به صورت برابر و مساوی عمل کرده و کمترین تفاوتی میان یک فرد خدا ناباور با یک مسیحی، یهودی و یا مسلمان وجود ندارد و همه از حق آزادی بیان و پندار بهره می برند.

 سکولاریسم یعنی دموکراسی و عدالت اجتماعی:

در یک جامعه سکولار تمامی شهروندان در برابر قانون و دولت مساوی اند و باورها و عقاید مذهبی شان کمترین تاثیری در حق و حقوق ایشان ندارد و عدالت اجتماعی شامل حال همگان می گردد.

این عدالت دینی و مذهبی است که گروهی خاص را نسبت به سایر شهروندان جامعه برتر و شایسته تر می خواند و عدالت به صورت گزینشی برقرار می شود. اما در سکولاریزم این چنین نیست.

در یک جامعه سکولار تمامی شهروندان برابرند و عدالت به صورت یکسان برای همگان اجرا می شود. سکولاریسم حقوق بشر را به هر دین و مسلکی ترجیح می دهد و در برابر قوانین خشک و ضد انسانی و قرون وسطایی ادیان، از زنان و کودکان و دگر اندیشان محافظت می کند.


(صدیق فرمند)

فعالیت نهادهای جامعه مدنی در هرات

24/08/2014

30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: فعالیت نهادهای جامعه مدنی در هرات

میهمانان برنامه:

  • محمد رفیق شهیر، رییس شورای متخصصان هرات
  • عاطفه منصوری، رییس موسسه انکشاف جامعه نوین
  • خلیل احمد پارسا، هماهنگ کننده شبکه نهادهای جامعه مدنی در هرات

سهراب سپهری (مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد)

16/06/2014
سهراب سپهری

سهراب سپهری

بی گمان سهراب سپهری یکی از بزرگترین شاعران دوران معاصر است. وی در ابتدا به سبک نیمایی شعر می‌سرود، ولی بعدها شیوه جدیدی را شروع کرد. در این شیوه جدید سهراب سپهری بر دیدگاه انسان مدارانه و آموخته‌هایی که از فلسفه ذهن فرا گرفته بود می پرداخت.

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصد هایی است

که خبر می آرند، از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک

روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سر تبه معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم این جا تنهاست

و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید، که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

سهراب سپهری

سهراب سپهری

من سال ها نماز خوانده ام. بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید.

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی ماندم، بی آن که خدایی داشته باشم.
سهراب سپهری (صفحه 15 کتاب هنوز در سفرم)

سهراب سپهری3

(صدیق فرمند)

چه گوارا (شخصیت فرامرزی و فرانژادی)

25/05/2014
ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا مشهور به چه گوارا

ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا مشهور به چه گوارا

شخصیتی که تصاویر اش در اکثر جنبش های دانشجویی و جنبش های اعتراضی ضد دیکتاتوری در سراسر جهان دیده میشود.

در استهکلم بیش از ۳۰۰ عنوان کتاب در باره او منتشر شده است.

کلاه مدل وی و تی شرت های با مارک تصویر اش پر فروش ترین نوع در بین جوانان شمرده میشود.
مجله تایم چه گوارا را جزو یکی از صد چهره تاثیر گذار در قرن بیستم انتخاب کرد و بر اساس گزارشی در این مجله، حدود ۷۶ درصد جوانان دنیا این شخصیت را میشناسند و احترام خاصی برایش دارند.
این موضوعات مهم باعث شد که در مورد این شخصیت بزرگ انقلابی و کاریزماتیک مطلبی آماده کنم.

چه گوارا (ال چه)

چه گوارا (ال چه)

ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا مشهور به «چه گوارا» یا «ال چه» پزشک، چریک، سیاستمدار و انقلابی مارکسیست در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸م در آرژانتین زاده شد. گوارا یکی از اعضای جنبش ۲۶ جولای فیدل کاسترو بود. این جنبش در سال ۱۹۵۹ قدرت را در کوبا به ‌دست‌آورد. چه‌ گوارا چندین پست مهم در دولت آن وقت کوبا از جمله سفیر، رییس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده داشت و پس از آن با امید برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها کوبا را ترک کرد. در آن زمان فضای جنبش های استقلال طلبانه و رهایی بخش و مبارزه مسلحانه و چریکی بسیاری از کشورهای جهان سوم را در برگرفته بود و چه گوارا نیز پس از پایان انقلاب کوبا راه گستراندن دامنه این جنبش ها را در پیش گرفته بود. چه گوارا ابتدا در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد. در اوایل اکتبر ۱۹۶۷ چه‌گوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا(CIA) طرح‌ ریزی شده بود دستگیر شد. برخی باور دارند که سیا ترجیح می‌داد گوارا را برای بازجویی زنده در دست داشته باشد، اما در هر صورت او به‌ وسیله ارتش بولیوی کشته شد. همزمان در اروپا جنبش های اعتراضی در بین روشنفکران متمایل به چپ و دانشجویان، جان تازه ای گرفته بود. اولین بار در جریان تظاهرات دانشجویی در میلان ایتالیا در سال ۱۹۶۷ این تصویر چه گوارا در صفوف تظاهر کنندگان دیده شد.

تصویر معروف چه گوارا در بسیاری از اعتراضات ضد حکومتی در سراسر جهان دیده می شود

تصویر معروف چه گوارا در بسیاری از اعتراضات ضد حکومتی در سراسر جهان دیده می شود

در سالهای بعد و به خصوص اعتراضات دانشجویان فرانسوی در سال ۱۹۶۸ این تصویر و پوستری که از روی آن طراحی شده بود به خیابانها آمد.

131124153155_che_224x280_afp

تصویر چه گوارا روی تی شرت دانشجویان انقلابی

در سال ۱۹۶۵ چه گوارا در یک اقدام مخاطره آمیز تصمیم به سفر به غرب آفریقا گرفت تا معلومات و تجربیات خویش را به عنوان یک رهبر پارتیزان به شورشی که آن روزها در کنگو جریان داشت منتقل کند. چه گوارا فکر می‌کرد که آفریقا یک حلقه ضعیف نظام امپریالیسمی است که توانایی یک انقلاب بزرگ را در خود دارد. رییس جمهور مصر جمال عبدالناصر که به خاطر ملاقاتش با چه گوارا در سال ۱۹۵۹ رابطه برادرانه‌ای با وی داشت برنامه چه گوارا در مورد جنگ در کنگو را برنامه خوبی ندانست و برایش پیش نهاد داد تا از این تصمیم خود کنار برود.
اما در مقابل هدف چه گوارا صادر کردن انقلاب کوبا از طریق تربیت کردن جنگجویان محلی سیمبا در مکتب مارکسیست و نظریه فوکو و استراتژی‌های جنگی پارتیزانی بود.
در بامداد ۸ اکتبر ۱۹۶۷ در نزدیکی (لاایگه را) دهکده کوچکی در بولیوی و در نزدیکی کوه‌های آند، چه‌گوارا به همراه چندتن دیگر از گروه چریکی به محاصره ارتش بولیوی که به وسیله ماموران سیا و افسران آمریکایی همراهی می‌شد درآمدند و دستگیر شدند از رزمندگانی که در آن زمان همراه چه گوارا بودند باید از اینتی و کوکو پردو بولیویایی و تومایینی اهل کوبا و افرادی با نامهای مستعار هولیو پابلو آنیستو و دیگران نام برد. چه گوارا چند روز بعد در نزدیکی «وایه‌گرانده » در مدرسه روستایی «لا ایگه را» در «سانتا کروز دلاسیه‌را » به دستور «بار ریه نتوس» دیکتاتور نظامی کشته شد.

فیدل کاسترو می‌گوید:
در زندگی از دو خبر خیلی ناراحت شدم. یکی خبر مرگ مادرم و دیگری خبر مرگ چه گوارا.
سال‌ها از محل دفن چه‌گوارا اطلاعی در دست نبود تا اینکه در سال ۱۹۹۵ یک ژنرال بولیویایی که در عملیات دستگیری او شرکت داشت مکان دفن او را که در کنار باند یک فرودگاه در نزدیکی جایی که در آن به قتل رسیده بود افشا کرد. بقایای جسد چه‌گوارا در سال ۱۹۹۷ م به کوبا انتقال یافت و در سانتا کلارا، شهری که پیروزی‌های زیادی در جریان جنگ‌های انقلابی کوبا کسب کرده بود دفن شد و بنای یادبودی به افتخار او ساخته شد.

چه گوارا در صف انقلابیون

چه گوارا در صف انقلابیون

تقریبن نیم قرن بعد از اعدام چه گوارا هنوز هم زندگی وی و کارهایش یکی از بحث‌های ادامه ‌دار در جهان است.
خیلی از صاحب ‌نظران و دانشمندان او را توصیف کردند از جمله؛
نلسون ماندلا از وی به عنوان یک قهرمان نام می‌برد و او را الهام‌دهنده آزادی برای تمامی کسانی می‌داند که آزادی را دوست دارند.
ژان پل سارتر وی را هم روشنفکر می‌دانست و هم از او به عنوان کاملترین انسان عصر ما یاد می‌کرد.
گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، زمانی گفته بود که برای نوشتن زندگینامه چه گوارا هزاران سال و میلیون‌ها صفحه لازم است.
آلبرتوکوردا عکاس کوبایی که عکس معروف چه را گرفته می گوید« چه گوارا یکی از نمادهای مقاومت و مبارزه با استعمار است و هرجا حرکتی اعتراضی در جریان باشد خیلی راحت میشود عکس چه را روی پیراهن یا در دست معترضان دید».

چه گوارا در حال روشن کردن سیگار برگ ژان پل ساتر، نویسنده و سیمون دوبوار فیلسوف فرانسوی.

چه گوارا در حال روشن کردن سیگار برگ ژان پل ساتر، نویسنده و  کنار وی سیمون دوبوار فیلسوف فرانسوی.

پس از مرگ چه‌گوارا، او به عنوان یک تئوریسین، متخصص در فنون جنگی، و جنگ‌آور تبدیل به قهرمان جنبش‌های انقلابی سوسیالیستی در سراسر جهان شد. آلیدا، دختر چه‌گوارا مدعی‌ست که پدرش کمونیست بود، همچنین چه گوارا یک قهرمان ملی دوست‌ داشتنی برای کوبائیان باقی می‌ماند و تصاویر وی روی سکه‌های فلزی کوبایی را زینت داده‌است و دانش آموزان هر روز را در مدرسه با این حرف آغاز می‌کنند که: ما نیز مثل چه خواهیم شد. ترانه آستا سیمپره که به یاد او ساخته شده از ترانه‌های محبوب است و به چند زبان اجرا شده‌است. چه گوارا برای بعضی از بولیویایی‌ها به حضرت ارنست معروف است و او را فرد مقدسی دانسته و می‌پرستند.
خلاصه میتوان گفت که چه را نمیتوان متعلق به کشور خاصی دانست بلکه یکی از اسطوره های تاریخ بشمار می آید. اندیشه های او فراتر از مرزهای جغرافیای و سرزمینی بود.
نقل قولهای معروف از چه گوارا:
1- دستم بوی گل میداد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما هیچ کس فکر نکرد شاید من شاخه گلی کاشته باشم.

2- رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست، بلکه بر هم زدن صف است.

3- رهبران بی رحم تعویض میشوند تا رهبر دیگری بی رحم شود.

4- انقلاب سیبی نیست که پس از رسیدن می افتد، ما باید به افتادن اش مجبور کنیم.

(صدیق فرمند)

مشکل برق در ولایت هرات

05/04/2014

30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: مشکل برق در ولایت هرات

میهمانان برنامه:

  • محمد فاضل سیفی، سفیر افغانستان در ترکمنستان
  • محمد عسکر انوری، معاون شورای ولایتی هرات
  • دلاور مرادی، معاون تخنیکی و سرپرست ریاست برق هرات
  • تعدادی از شهروندان هرات

صادق هدایت(منتقد جامعه خرافه پرست، که آثار اش بر نویسنده های بعد از خود اش تاثیر ژرفی گذاشت!)

06/03/2014
صادق هدایت

صادق هدایت

صادق هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین زمان خود و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان «رٔمان بوف کور» او را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، فرانتس کافکا و آنتون چخوف نیز ترجمعه کرده‌است. حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره نوشته‌ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان‌گر تاثیر ژرف او بر جریان روشنفکری آن زما ن است.

صادق هدايت در سه شنبه ۲۸ دلو (بهمن) ۱۲۸۱ در خانه پدري اش در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت(اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري (زيورالملك هدايت) دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد، كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال ۱۲۸۷ وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال ۱۲۹۳ دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال ۱۲۹۵ ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه ای حاصل شد، ولي در سال ۱۲۹۶ تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد. به گفته خود هدایت اولین آشنایی‌اش با ادبیات جهانی از این مدرسه شروع شد، صادق به کشیش آن مدرسه درس فارسی می‌داد و کشیش هم او را با ادبیات جهانی آشنا می‌کرد. در همین مدرسه هدایت به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا کرد. این علاقه بعدها هم ادامه پیدا کرد و هدایت نوشتارهایی در این مورد انتشار داد. در همین سال هدایت اولین مقاله خود را در روزنامه هفتگی (به مدیریت نصراله فلسفی) به چاپ رساند. صادق هدایت در همین دوران گیاه‌خوارشد، با وجود اینکه خانواده و بستگانش اصرار داشتند که گیاه خواری را ترک کند. اما تا آخر عمر گیاه خوار باقی ماند. در سال ۱۳۰۳ در حالی که هنوز مشغول تحصیل در مقطع متوسطه بود، دو کتاب کوچک انتشار داد: «انسان و حیوان» که راجع به مهربانی با حیوانات و فواید گیاه‌خواری است و تصحیحی از رباعیات خیام با نام «رباعیات خیام»، در همین سال بود که صادق داستان«شرح حال یک الاغ هنگام مرگ»را در مجله  وفا، سال دوم، شماره ۶-۵ منتشر کرد. دوره تحصیلات متوسط خودرا در سال ۱۳۰۴ در ایران به اتمام رساند و بعدن در سال ۱۳۰۵ با عده ای از دانشجویان دیگر برای تحصیل به بلژیک اعزام شد. بعداز مدتی بخاطر دلایلی خاصی از بلژیک برای ادامه تحصیل به پاریس در فرانسه رفت. 

صادق هدايت در سال ۱۳۰۷ براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سر رسيد و او را نجات دادند.  در همین دوران در پاریس با دختری به نام ترز دوست بود، ادعا شده‌ است که راجع به خودکشی نخستش توضیحی به هیچ ‌کس نداده‌است. اما (م. فرزانه) سال‌ها بعداز خودکشی اولش از زبان هدایت نقل می‌کند که علت خودکشی مسایل عاطفی بوده‌ است. نخستین نمونه‌های داستان‌های کوتاه هدایت در همان سال خودکشی نافرجامش صورت گرفت. نمایشنامه «پروین دخترساسان» «زنده به گور»و داستان کوتاه «مادلن»را در همین دوران نوشته‌است.

صادق هدایت پس از اولین خودکشی نافرجامش در پاریس

صادق هدایت پس از اولین خودکشی نافرجامش در پاریس

هدایت در سال ۱۳۰۹ بی آنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در بانک ملی (در قسمت محاسباتی و دفتر ارسال مرسلات) مشغول به کار شد. لیکن از وضع کارش راضی نبود و در نامه‌ای که به تقی رضوی، که دوستی  شان در دوران متوسطه آغاز شده بود، در پاریس نوشته‌است، از حال و روز خود شکایت می‌کند. همچنین دوستی با حسن قائمیان که پس از مرگ هدایت خود را وقف شناساندن او کرد در بانک ملی اتفاق افتاد. هدایت در این سال با مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی آشنا شده و حلقه دوستی‌ای ایجاد می‌شود که نامش را گروه ربعه گذاشتند. در مقابل در آن دوران گروهی از ادیبان کهنه‌کار بودند که به آن‌ها ادبای سبعه می‌گفتند و به گفته مجتبی مینوی هر مجله و کتاب و روزنامه‌ای که به فارسی منتشر می‌شد از آثار قلم آن‌ها خالی نبود. گروه ربعه این نام را برای دهن‌کجی به این افراد (که به نظر ایشان کهنه‌ پرست بودند) انتخاب کردند. گفتگو و دیدارهای گروه ربعه در رستوران‌ها و کافه‌های تهران بود، از آن جمله کافه قنادی رُزنوار که در حدود سال ۱۳۱۰ پاتوق صادق هدایت و دوستان به‌شمار می‌آمد. سال‌های۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب می‌شود و آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد. از جمله این آثار می‌توان به مجموعه  انیران اشاره کرد که شامل سه داستان «فتح اسکندر» از ش. پرتو، «هجوم اعراب» از بزرگ علوی و «حمله مغول» از صادق هدایت می‌باشد. مجموعه داستان‌های کوتاه «سایه ‌روشن» (حاوی ۷ داستان)، نمایشنامه مازیار با مقدمه مینوی، کتاب مستطاب «وغ‌ وغ ساهاب» با همکاری مسعود فرزاد، این کتاب در سال ۱۳۱۳ به چاپ رسید و در سال ۱۳۱۴ هدایت به خاطر آن به نظمیه تهران احضار شد این شکایت از طرف مستقیمِ علی اصغر حکمت وزیر معارف وقت تنظیم شده بود و اینگونه صادق هدایت از اولین ممنوع‌القلم‌های تاریخ سانسورِ ایران شد.مجموعه داستان‌های کوتاه سه قطره خون و چندین داستان کوتاه دیگر نظیر «گرداب»، «دون ژوان کرج»، «مردی که نفسش را کشت»، «صورتکها»، «چنگال»، «لاله»، «آفرینگان»، «طلب آمرزش»، «محلل»، «مرده‌خورها»، «عروسک پشت پرده»، چاپ نخست «علویه خانم» و همچنین سفرنامه «اصفهان نصف جهان»، در این دوران به چاپ رسید.

هدایت در سال ۱۳۱۵ به همراه (ش. پرتو) به هند رفت و در آپارتمان او اقامت گزید. در هند به فراگیری زبان پهلوی نزد دانشمندی از پارسیان هند (بهرام گور انکلساریا) پرداخت و کارنامه اردشیر پاپکان را در هند از پهلوی به فارسی ترجمه کرد. در طی اقامت خود در بمبی اثر معروف خود  «بوف کور» راکه در پاریس نوشته بود پس از اندکی تغییرات در پنجاه نسخه انتشار داد و برای دوستان خود فرستاد. در مقدمه این نسخه نوشته بود که چاپ اثر در ایران ممنوع است. علاوه بر اینها هدایت دو داستان به زبان فرانسوی در هند به چاپ رساند«Lunatique»و «Sampingue».

دست نویس صادق هدایت از بوف کور

دست نویس صادق هدایت از بوف کور

هدایت پس از سفر به هند به شدت در مضیقه مالی قرار داشته و خرج زندگی‌اش توسط (ش. پرتو) تقبل می‌شده‌است، همین فقر و شکست از بی‌اعتنایی جامعه سبب شد هدایت روی به طنز نویسی بیاورد و همین طنز تلخ زخم‌های در سینه وی را بیشتر هویدا می‌کرد. صادق هدایت در سال ۱۳۱۶ از هند بازگشت به ایران و در سال ۱۳۲۱ مجموعه « سگ ولگرد» را انتشار داد، ترجمه‌هایی از «شهرستان‌های ایران» «گزارش گمان‌شکن» و «یادگار جاماسب» از پهلوی به فارسی صورت داد.  بعد از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ و پایان جنگ جهانی دوم انتقادهای اجتماعی صادق هدایت شدت می‌گیرد. داستان بلند «حاجی‌آقا »داستان کوتاه «آب زندگی» و مجموعه«ولنگاری» که همه مضامین اجتماعی دارند در این دوران به چاپ رسیدند. علاوه بر این فعالیت‌ها هدایت به نوشتن مقاله‌های نقد ادبی و ترجمه آثاری از کافکا نیز پرداخت و در نشریه‌های مختلف به چاپ رساند. چند اثر دیگر پهلوی را هم ترجمه کرد. در سال ۱۳۲۴ هدایت سفری به تاشکند داشت و در انجمن فرهنگی ایران و شوروی از او تقدیرشد. در این دوران بسیاری از رفقای هدایت از جمله علوی و عبدالحسین نوشین به حزب توده پیوسته بودند و در مجموع نشست و برخاست وی با توده‌ای‌ها بیشتر شده بود و حتی مقالاتی در روزنامه مردم که ارگان حزب توده بود با نام مستعار به چاپ رساند، در مورد پیوستن و نپیوستن وی به حزب توده معلومات دقیقی در دست نیست. در سال ۱۳۲۶ به نوشتن توپ مرواری پرداخت اما این اثر تا پس از مرگش به چاپ نرسید. معروف‌ ترین نام مستعار او که توپ مرواری هم تحت آن منتشر شد (هادی صداقت) است. در ۱۳۲۷ مقاله «پیام کافکا» به صورت مقدمه‌ای بر کتاب گروه محکومین نوشته کافکا و ترجمه حسن قائمیان نوشت. در سال ۱۳۲۹ با همکاری حسن قائمیان داستان «مسخ» کافکا را ترجمه کرد و در مجله سخن انتشار داد. صادق هدایت نقاشیهم می‌کرد و برخی طرح‌های او موجود است. از جمله آهویی که در مجموعه آثار هدایت چاپ انتشارات امیر کبیر  بر جلد کتاب‌های او نقش بسته، از زیباترین نقاشی‌های اوست. آهوی تنهای هدایت نمادی است از زیبایی محزون و نجابتی غریب و منزوی. هدایت در دوره‌ای از زمان که ایدئولوژی مذهب وسوسیالیسم حاکم بود پای در مسیر مخالف این ایدئولوژی‌ها نهاد. بیگانه ستیزی و به ویژه عرب ستیزی، پرستش نژاد پارسی، ضدیت با اسلام به عنوان یک دین غیر ایرانی و همچنین پرستش ایران باستان و ایران دوره ساسانی همه و همه بر ایدئولوژی متفاوت وی به عنوان یک نویسنده دوره مشروطه تاکید دارند. آنچه در نوشته‌های هدایت بیش از همه به چشم می‌آیند عشق دردآلود او نسبت به ایران است و تاثر عمیق او نسبت به وضع ایران است که وی در رساله طنزآمیز کاروان اسلام  (البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة) به آن اشاره می‌کند.

صادق هدایت در افغانستان نیز به شدت مطرح است.  حتی می‌شود ادعا کرد که او بیش‌تر از بعضی نویسنده‌های افغان در این سرزمین مطرح است. در خزان (پاییز) ۱۳۹۱ رٔمان بوف کور صادق هدایت برای نخستین‌ بار در افغانستان به کوشش منوچهر فرادیس از روی متن دست‌نویس صادق هدایت به صورت کامل و بدون سانسور چاپ شد، البته قبل از این زمان چاپ های قبلی اش نیز در کتابخانه های افغانستان موجود بود و همینطور آثار دیگر صادق هدایت در اکثر کتابخانه های افغانستان موجود است و در میان عده ای از جوانان این سرزمین صادق هدایت از محبوبیت خاصی برخوردار است. 

در۱۲ قوس(آذر) ۱۳۲۹ با گرفتن گواهی پزشکی برای اخذ  روادید و فروختن کتابهایش به فرانسه رفت. در طول اقامت در فرانسه سفری به هامبورگ داشت و نیز سعی کرد به لندن برود که موفق نشد. سرانجام در ۱۹حمل(فروردین) ۱۳۳۰ در آپارتمان اجاره‌ای‌اش در پاریس با گاز خودکشی کرد. او نخستین نویسنده و ادیب پارسی محسوب می‌شود که خودکشی کرده‌است. وی چند روز قبل از خودکشی بسیاری از داستان‌های چاپ‌نشده‌اش را نابود کرده بود. او ۴۸ سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.

آرامگاه صادق هدایت در قطعهٔ ۸۵ گورستان پرلاشز، پاریس

آرامگاه صادق هدایت در قطعه ۸۵ گورستان پرلاشز، پاریس

 عمده‌ترین ویژگی ساختاری و محتوایی نوشته‌های هدایت:

1-   درون مایه اغلب داستان‌های هدایت، مرگ‌اندیشی، پوچ‌گرایی، انتقاد از جامعه تحت استبداد و نفی خرافه پرستی  است.

2-   تصویرها و توصیفات و شخصیت‌ها و چهره‌های داستان‌های او اغلب رنگ ملی دارند. نثر هدایت ساده و بی‌پیرایه و عاری از دشوارنویسی‌است.

3-   نثر وی مستحکم، منسجم و قوی مایه‌است.

4-   او از زبان و فرهنگ مردم به خوبی و در حد اعجاز بهره می‌گیرد و همین مایه غنای داستان‌هایش می‌گردد.

5-   توصیفات هدایت رئالیستی، دقیق و واقع بینانه‌است.

6-   او به جنبه‌های روانی و درونی چهره‌ها و اشخاص داستانی خود می‌اندیشید، ضمن آنکه از وصف ظاهر آنها نیز در نمی‌ماند.

7-   برخی از داستان‌های هدایت، انعکاس مسائل روحی و روانی خود نویسنده‌است.

8-   طنز قوی و موثر و انتقادی هدایت در سرتاسر آثار داستانی و تحقیقی وی سایه افکنده‌است.

9-   اندیشه و تفکری در پس داستان‌های اوست که وی را متفکری اندیشمند معرفی می‌کند.

10- او به زندگی مردم و نقد رفتار آن‌ها توجهی خاص داشت و همدل و همداستان مردم فرودست بود.

11- هدایت در نویسندگان پس از خود تاثیر ژرفی بر جای گذاشت.

 (صدیق فرمند)

استفاده ابزاری طالبان از صلح

03/02/2014

 30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: استفاده ابزاری طالبان از صلح

میهمانان برنامه:

  1. احمد سعیدی، کارشناس امور سیاسی
  2. غلام حسن مجروح، آگاه امور سیاسی
  3. احمد ارشاد خطیبی، استاد علوم سیاسی
  4. محمد نعیم غیور، آگاه امور نظامی

نیچه، نویسنده انقلابی

04/01/2014

فریدریش ویلهلم نیچه: (Friedrich Wilhelm Nietzsche)

فریدریش ویلهلم نیچه

فریدریش ویلهلم نیچه

فیلسوف، شاعر، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی بود.
ازمشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفه امروزی بر مبنای سوالات بنیادینی درباره بنیان ارزش‌ها و اخلاق بوده‌است. نوشته‌های وی سبک تازه‌ای در زبان آلمانی محسوب می‌شد؛ نوشته‌هایی بسیار ژرف و پر از ایجاز، آمیخته با افکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گویی‌ها می‌نامید.
یکی از گفتارهای نیچه: «اگر یکی از اهداف خدا دوست داشتن و عشق ورزیدن می بود اولین کاری که او می کرد چشم پوشی از قضاوت و دادرسی بود. چرا که یک دادرسی وقضاوت هیچ ارتباطی به محبت و عشق ورزی ندارد»
نیچه در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، به ذوق وطن‌خواهی از این تصادف خوشحال گردید و نام کوچک پادشاه را بر فرزند خود نهاد. خود او بعدها که بزرگ شد در یکی از کتاب‌هایش نوشت:«این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود»
پدر فریدریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بود. آنها دو فرزند دیگر نیز به دنیا می‌آوردند: الیزابت و ژوزف.
وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه‌اش بزرگ شد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت. از کودکان شریر همسایه که لانه مرغان را خراب می‌کردند و باغچه‌ها را ضایع می‌ساختند، مشق سربازی می‌نمودند و دروغ می‌گفتند متنفر بود. همدرسان او به وی «کشیش کوچک» خطاب می‌کردند و یکی از آنان وی را «عیسی در محراب» نامید. لذت او در این بود که در گوشه‌ای بنشیند و انجیل بخواند و گاهی آن را چنان با رقت و احساس بر دیگران می‌خواند که اشک از دیدگانشان می‌آورد. ولی در پشت این پرده، غرور شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نهان بود.
در یک داستانی با هم درسانش، یک بسته کبریت را در کف دست روشن کرد و چندان نگهداشت که همه بسوخت. این یک حادثه مثالی و نمونه‌ای بود: در تمام عمر در جستجوی وسایل روحی و جسمی بود تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد که به کمال مردی برسد:«آنچه نیستم برای من خدا و فضیلت است».
نیچه از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت. او پس از عید پاک ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به عیسی مسیح رها می‌کند. نیچه در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» می‌نویسد: «در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد». در ۱۷ آگوست ۱۳۶۵ بن را ترک گفته رهسپار لایپزیش می‌شود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه فیلولوژی بپردازد. او در دانشگاه لایپزیش به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتاب‌های دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می‌کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی‌خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می‌کند که او یک «شوپنهاوری» شده‌است.
در ۲۳ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوارکار ماهر شناخته می‌شود:
«در اینجا بود که نخستین بار فهمیدم که ارادهٔ زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است»
در ماه مارس ۱۸۶۸ به دلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و در نتیجه به‌عنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد.
نیچه از ۲۴ سالگی (یعنی از سال ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۹ به مدت ده سال) به استادی کرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند. او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیکی داشت. وی بعدها گوشه انزوا گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.
او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» می‌خواند . برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند»
با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود.
در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را آفرید. نیچه به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد احترام فراوان می‌گذارد و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد.
نیچه ادعا کرد که دارای تباری از یک خانواده سرشناس لهستانی است و بر این مساله اصرار زیادی نیز ورزید. از او نقل شده‌است که نوشته: «آلمان دارای ملتی بزرگ است چرا که مردمانش خون لهستانی در رگهایشان جاریست، من به لهستانی تبار بودن خود افتخار می‌کنم»
لو آندره آس سالومه دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک‌ترین عشق نیچه بدل شد. او می‌گوید:«من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد واز کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم» اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد.
فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقی‌اش، ده سال پایان عمرش را در جنون به سربرد و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند.
سرانجام در سال ۱۸۸۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن کرسی استادی شد و بالاخره در ۲۵ آگوست سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدوره طولانی بیماری براثر سکته مغزی درگذشت. او معتقد بود سردردهایش نتیجه درد زایش افکار نو می‌باشد.

نیچه و مذهب:

نیچه بر خلاف آنچه تصور می‌شود بیشتر بر حرکت جمعی جامعه پیش می‌رود و مرگ یک ملت را مردن آرمانها و ارزش‌های انسانی می‌پندارد و همین را دلیل مستحکم بر نفوذ مذهب و نابودی پیشروی می‌داند. و مذهب را زاده خیال می‌داند و تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید: تمامی قلمرو اخلاق و دین ذیل این برداشت از علت‌های زاده خیال جای می‌گیرد و شناخت انسان زیباترین می‌داند به جای آنچه توهم مذهبی می‌نامیم که باید اطاعت بی چون و چرا دانست.

 نیچه و فرهنگ پارسی:

اطلاعات وسیع نیچه در زمینه زبان‌ها، تاریخ، فرهنگ، از جمله یونانی و رومی، پژوهش‌هایی که انجام داد نشان دهنده شناخت او در باره فرهنگ و فلسفه پارس باستان دارد. در روزگار تراژیک یونانیان، که هر دو از نخستین آثار او می‌باشد. شناخت او در باره تاریخ و فرهنگ یونان و روم، مطالعه آثار تاریخی بازمانده از سرزمین پارس باستان، سبب آشنایی و علاقه وافر او با تاریخ و فرهنگ این سرزمین دارد. آثار او شامل پاره نوشته‌ها و یادداشت‌های بازمانده در دفترهای او، که حجم زیادی از کل نوشته‌های او را شامل می‌گردد، از فرهنگ پارسی باستان مکررن یاد می‌کند. دل بستگی نیچه و ستایش فرهنگ باستانی آن را در کتابی بنام چنین گفت زرتشت در مورد تفکر فلسفه اشو زردشت می‌توان به وضوح دید و نیز نهادن نام وی برکتاب، سعی در با ارزش نشاندادن تحقیقات خود می‌باشد.

 نیچه و حافظ:

نیچه یکی از نمونه‌های عالی خردمندی بینای دیونوسوسی خود را در حافظ می‌یابد. نام حافظ ده بار در مجموعه آثار وی آمده است. بی‌گمان، دل‌بستگی گوته به حافظ و ستایشی که در دیوان غربی– شرقی از حافظ و حکمت شرقیِ او کرده، در توجه نیچه به حافظ نقشی اساسی داشته است. در نوشته‌های نیچه نامِ حافظ در بیشتر موارد در کنار نام گوته می‌آید و نیچه هر دو را به عنوان قله‌های خردمندی ژرف می‌ستاید. حافظ نزد او نمایندهٔ آن آزاده‌جانی شرقی است که با وجد دیونوسوسی، با نگاهی تراژیک، زندگی را با شور سرشار می‌ستاید، به لذت‌های آن روی می‌کند و در همان حال، به خطرها و بلاهای آن نیز پشت نمی‌کند.

 آثار نيچه:

1872: زايش تراژدي اولين اثر تاليفي نيچه به چاپ مي رسد.
1873: تاملات نابهنگام I: ديويد اشتراوس
1874: تاملات نابهنگام II: درباره ي سودمندي و ناسودمندي تاريخ براي زندگي
             تاملات نابهنگام III: شوپنهاور در مقام آموزگار
1876: تاملات نا بهنگام IV: ريچارد واگنر در بايرويت
1878: انساني بسيار انساني
1879: گزيده ي آرا و اندرزها ( اولين ضميمه انساني بسيار انساني)
             آواره و سايه اش ( دومين ضميمه انساني بسيار انساني؛ انتشار در 1880)
1880: نگارش سپيده دم ( انتشار در 1881)
1881: نگارش دانش شاد ( انتشار در 1882)
1883: نگارش بخش اول چنين گفت زرتشت
             نگارش بخش دوم چنين گفت زرتشت
1884: نگارش بخش سوم چنين گفت زرتشت
1885: نگارش بخش چهارم چنين گفت زرتشت
1886: فراسوي نيك و بد نوشته و منتشر مي شود.
             در سپتامبر و اكتبر پيشگفتارهايي براي چاپ جديد آثار پيپينش مي نويسد.
1887: تبارشناسي اخلاق نوشته و منتشر مي شود.
1888: قضيه ي واگنر نوشته و منتشر مي شود.
             اراده معطوف به قدرت رها مي شود، ارزيابي دوباره ارزشها به جاي آن به دست گرفته مي شود.
             شامگاه بتان نوشته و براي چاپ آماده مي شود.
             دجال و آنك انسان (زندگي نامه خود نوشت نيچه) نوشته مي شود.
واپسین شطحیات: بین سالهای ۱۸۹۷-۱۸۸۹ نگارش و منتشر میشود.
و اکنون میان دو هیچ مجموعه اشعار از کتب مختلف نیچه میباشد.

 منابع:

1- نیچه، غروب بت‌ها، ترجمه داریوش آشوری، نشر آگه، ۱۳۸۲، تهران.  

2- نیچه، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۹، تهران.      

3- فریدریش ویلهلم نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمهٔ داریوش آشوری. چاپ بیست و دوم، تهران: انتشارات آگاه، بهار ۱۳۸۴.

(صدیق فرمند)

 

کشته شدن 13 افغان در خاک ایران ( قسمت دوم)

01/12/2013

30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: کشته شدن 13 افغان در خاک ایران ( قسمت دوم)

میهمانان برنامه:

  • رحیم محمدی یکتا، کنسول ایران در هرات
  • محی الدین نوری، سخنگوی والی هرات
  • فاطمه جعفری، نماینده مردم هرات در شورای ولایتی
  • حبیب الله، پدر یکی از قربانیان
  • میرخان، پدر یکی از قربانیان
  • مادر یکی از قربانیان
  • همسر یکی از قربانیان
  • در این برنامه یک سری اسناد و شواهدی که به قول خانواده های قربانیان دلیل بر کشته شدن این 13 نفر درخاک ایران وهمچنین دلیل بر وجود اجساد قربانیان در خاک ایران میکند، موجود است.

کشته شدن 13 افغان در خاک ایران ( قسمت اول)

21/11/2013

30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: کشته شدن 13 افغان در خاک ایران ( قسمت اول)

میهمانان برنامه:

  • رحیم محمدی یکتا، کنسول ایران در هرات
  • محی الدین نوری، سخنگوی والی هرات
  • فاطمه جعفری، نماینده مردم هرات در شورای ولایتی
  • حبیب الله، پدر یکی از قربانیان
  • میرخان، پدر یکی از قربانیان
  • مادر یکی از قربانیان
  • در این برنامه یک سری اسناد و شواهدی که به قول خانواده های قربانیان دلیل بر کشته شدن این 13 نفر درخاک ایران وهمچنین دلیل بر وجود اجساد قربانیان در خاک ایران میکند، موجود است.

پیامبر چیست؟

13/10/2013

پیامبر چیست؟

یکی از اندیشمندان میگوید: پیامبران اشخاصی هستند که از طرف خدا دروغ میگویند.

پیامبر اصولا یک پدیده سامی و یهودی است، در هیچ کجای جهان کسی پیدا نمیشد که بگوید یک پیامبر است. پدیده وحی گرفتن یک قضیه مربوط به فرهنگ مردمان سامی است. زرتشتیان زرتشت را یک آموزگار میدانند نه یک پیامبر یا شخصی که از طرف خدا برای وی پیغامهایی ارسال میشده است تا وی آنها را یادداشت کند و به مردم بدهد. بودائیان اصولا یکسره خدا را انکار میکنند و به بیخدایی اعتقاد دارند آنها نیز بودا را یک آموزگار و یک انسان شایسته میدانند که سرزمین خود را در جهت کسب تعالی و انسانیت والاتر ترک کرد. در میان قبایل آفریقایی هیچکس ادعای اینکه از طرف خدا به وی وحی میشود و وی یک پیامبر است نکرده است، بوده اند کسانیکه ادعا کرده اند خود خدا هستند و یا جانشین و یا خدمتگذار خدایانی هستند و آنها را بر روی زمین نمایندگی میکنند اما هرگز کسی در میان این مردمان نیز ادعا نکرده است که از طرف خدا پیغام میگیرد و خدا وی را انتخاب کرده است تا مردم را به سوی او هدایت کند. در میان قبایل سرخپوست های دنیای قدیم نیز چنین پدیده ای هرگز اتفاق نمی افتاد.

پیامبران را میتوان به دو دسته تقسیم کرد

  • پیامبران تخیلی (پیامبرانی که اصولا وجود نداشته اند)
  • پیامبران واقعی (پیامبرانی که واقعا وجود داشته اند)

پیامبران تخیلی، افرادی هستند که تاریخ و علم حکم به عدم وجود آنها میکند. مانند آدم و حوا، نوح، یونس، سلیمان، خضر و حتی عیسی (البته چنانکه گفته خواهد شد مسیحیان هرگز به عیسی نمیگویند پیامبر!) که بسیاری از تاریخ دانان حتی در وجود چنین شخصی بسیار تردید دارند. این دسته از پیامبران اصولا موجودات افسانه ای هستند که یهودیان آنها را از آثار ادبی ملل مختلف بازنویسی کرده اند و اسامی را با اسامی یهودی تعویض کرده اند و خدایان را با خدای یهودی عوض کرده اند و نسخه جدیدی از این داستانها را به شکلی که گویا این افراد واقعا وجود داشته اند بازپردازی کرده اند.

مثلا نوح یک شخصیت تخیلی است که از افسانه های گیلگمش از آثار ملل ساکن بین النهرین  کپی برداری شده است.

یا آدم و حوا از افسانه و اسطوره های زرتشتی «مشیه و مشیانه» کپی برداری شده اند و در ادبیات یهودی جا افتاده اند.

اگر یهودیان همچنان میخواستند پروژه تبدیل اساطیر به داستنهای پیامبری را ادامه بدهند احتمالا در دوران حاضر از داستانهایی مثل پینوکیو (پیامبری که چوبی بود و به لطف خدا آدم شد) و یا رابین هود (پیامبری که از پولدارها میدزدید  و به فقرا کمک میکرد) میپرداختند.

البته شایان ذکر است گذشته از پیامبران، برخی از سایر موجودات خیالی مانند امام زمان، جبرئیل، فرشتگان، اجنه، شیطان و… نیز ریشه در اساطیر ملتهای باستانی دارند.

البته غیر واقعی بودن این پیامبران به این معنی نیست که هرگز وجود نداشته اند، بعضی از این پیامبران میتوانستند وجود داشته باشند اما بصورت آدمهای معمولی و امروز با مبالغات بسیاری که انجام شده تعریف دیگری از آنها به جای مانده، مثلا سلیمان میتوانسته است که وجود داشته باشد و یک سگ رام شده داشته باشد، اما مذهبیون اعتقاد دارند او بر تمام حیوانات و اجنه فرمانروایی میکرده است، بطور مسلم چنین فردی با چنین تعریفی هرگز وجود نداشته است.

پیامبران واقعی، منظور از کلمه واقعی این نیست که این افراد واقعا پیامبر بوده اند بلکه  دسته دوم از پیامبران در واقع اشخاصی هستند که واقعا وجود داشته اند و تاریخ و علم وجود آنها را انکار نمیکند. مثلا موسی، محمد، باب و بهاالله، صبح ازل و…

همانطور که گفته شد پیامبر اصولا پدیده ای یهودی است و در تمام ادیان فقط یهودیان به این اعتقاد دارند که خداوند انسانهایی را انتخاب میکند و به آنها به اشکالی پیغام میفرستد تا کارهایی را انجام دهند. بازی پیامبری به این شکل بود که هر از چند گاهی یک یهودی اعلام میکرد که پیامبر است و وحی بر وی نازل میشود و عده ای را دور خود جمع میکرد و تعلیماتی میداد و معمولا توسط بقیه یهودیان برای حفظ دین مبین یهودیت  از بین میرفت، برای همین است که مسلمانان گاهی یهودیان را پیامبر کش میخوانند. این بازی در میان یهودیان بسیار مشهور بود و بخصوص در دورانی که عیسی ظهور میکند (اگر فرض کنیم چنین اتفاقی افتاده و تفسیر مسیحیان از تاریخ را قبول کنیم) اوج دوران پیامبر بازی بوده است! در هر گوشه و کناری شخصی داعیه پیامبری را میکرده است و افرادی را به سبکی و به نوعی به تقلید و اطاعت از خود و قبول تعاریف جدید از خدای خود دعوت و یا مجبور میکرده است.

این فرم از خدابازی بعدها در میان ملتهای مختلف نیز رواج یافت چنان که در ایران هر از چندگاهی یک شخصی پرچم سبز اسلام را به دست میگرفت و شروع به کشتن مخالفان خود با اتهام بابی بودن و بهایی بودن و مفسد بودن میکرد، در مورد این سیاه کاری ها و جنایات در کتاب ممنوع سه مکتوب از میرزا آقاخان کرمانی به تفصیل سخن رانده شده است.

تمام فرقه های مسیحیت به غیر از فرقه های بسیار اندکی معتقدند که خداوند با دیدن این وضعیت پیامبر بازی پسر خود را روی زمین میفرستد تا کاسه و کوزه این افراد را جمع کند. قرآن مسیح را یک پیامبر میخواند و میگوید کسانی که بگویند مسیح پسر خداست مشرک هستند (سوره توبه آیه 28) و البته به مسلمانان دستور میدهد که با آنها کارزار کنید تا به شما جزیه بدهند و خوار گردند (سوره توبه آیه 29). اگر با انصاف به این ادعای مسیحیان نگاه کنید خواهید دید که در کتاب انجیل (عهد جدید کتب مقدس) که کتاب مقدس آنان است نیز در مورد این قضیه زیاد صحبت شده است و تفاسیر متعدد و جدیدی از مسیحیت امروز مسیحیت را نه یک دین بلکه یک ضد دین و عیسی مسیح را لطف خداوند برای تمام کردن و نابود کرده دین بازی و پیامبر بازی میدانند. در انجیل به وضوح اشاره شده است که عیسی میگوید بعد از من پیامبری نخواهد آمد! مسلمانان میگویند این نشان از تحریف کتاب مسیحیان دارد و سایر ادعاهای مسخره و بچه گانه ای که همه ادیان سامی و بهائیت در دفاع از کتابهای مسخره دینی خود دارند در بین مسیحیان و مسلمانان نیز رواج دارد.

اما چرا محمد با پسر خدا بودن عیسی مخالفت میکند و وی را پیامبر میخواند؟ بسیاری از افراد هستند که اسلام را نسخه دیگری از یهودیت میدانند. مسیحیت یکنوع تعدیل در قوانین یهودیت است، یهودیان زنان بدکاره را سنگسار میکردند و این از قوانین آنها بود (هرچند نزدیک 2000 سال است که سر عقل آمده اند و اینکار را نمیکنند) و عیسی آنها را از این کار منع کرد. خوردن گوشت خوک توسط یهودیان تقبیح میشود اما عیسی خوردن آنرا آزاد میکند، چهره خداوند تورات بسیار خون آشام و خشن و غیر انسانی است و چهره خداوند انجیل بسیار آرام و زیبا. اما محمد باز همان تعاریف یهودی را در دین اسلام بازمیگرداند، بازهم خداوند چهره ای خشن و ضد بشری پیدا میکند، بازهم سنگسار باز هم حرمت برای خوک و…

محمد بسیاری از سنت های یهودی را وارد اسلام میکند اما از سنت های مسیحی چیزی وارد اسلام نمیکند، دلیلش هم بسیار روشن است، چون دسترسی بیشتری به یهودیان داشته است و یهودیان مدینه چون منتظر منجی برای حل اختلافات خود بودند ابتدا بسیار روابط نزدیکی با محمد ایجاد کردند چون فکر میکردند که یکی دیگر از پیامبران یهودی است در حالی که محمد دسترسی به اطلاعات و رسوم مسیحیان نداشت مجبور بود تن به خواهشهای یهودیان در دهد و در مورد عیسی بینشی ضد مسیحی و کاملا یهودی پیش گیرد. بنابر این میبینیم که عیسی بعد از پدید آمدن اختلاف بین محمد و یهودیان بصورت کاملا یهودی در افکار محمد نقش میبندد و یک پیامبر خوانده میشود. شاید بتوان محمد را اولین پیامبر غیر یهودی خواند.

وی پیامبر بازی را که در بین خود اعراب نیز ریشه ای نداشت از یهودیان آموخت و به سبک آنان گفت که من ادامه دهنده تمامی پیامبران که از یهودیان بوده اند هستم.

در  قرآن کتاب قرآن با تورات یکسان معرفی شده است  ( القصص آیه 49 برای بحث مختصری در این مورد مراجعه کنید به اگر میگویید قرآن نوشته بشر است سوره ای مثل قرآن بیاورید!) و همچنین از محمد خواسته شده است که «اگر شک داری در آنچه ما بر تو نازل کرده ایم از خوانندگان تورات بپرس!» (194 سوره یونس) مگر نه اینکه محمد ادعا میکند ادامه رو راه عیسی است؟ چرا نمیگوید از خوانندگان انجیل بپرس؟ چرا تکیه بر کتاب تورات میکند؟ اینها همه نشان میدهد که محمد حتی دسترسی به انجیل نداشته است و به قوام نظریه ای که بیان شد کمک میکند.

بعد از محمد که تنها پیامبر واقعی (با تعریفی که ارائه شد) غیر یهودی باب و بهاء الله هستند که بهائیان اعتقاد دارند روح القدس در وجود آنها وجود داشته و همچون سایر پیامبران، از طرف خدا وحی میگرفته اند. بهائیان ادعا میکنند باب همان امام زمان بوده است برای اطلاعات بیشتر در مورد بهاییت به کتاب » بهائییگری نوشته احمد کسروی» نوشته زنده یاد احمد کسروی مراجعه کنید.

بنابر این دیدی که مسلمانان نسبت به پیامبران دارند کاملا اشتباه است چون:

  • هیچ غیر یهودی ای قبل از محمد حتی ادعا نکرده که پیامبر است.
  • هیچ دینی غیر از یهودیت و مسیحیت و اسلام و بهائیت به موجودی به نام پیامبر اعتقاد ندارند.
  • بیشتر پیامبران اصولا وجود خارجی نداشته اند.

خشونت وتجاوزجنسی بربانوان وکودکان

10/09/2013

30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند

موضوع برنامه: خشونت وتجاوزجنسی بربانوان وکودکان

 میهمانان برنامه:

  • محبوبه جمشیدی، رییس امور زنان ولایت هرات
  • ماریا بشیر، رییس دادستانی ولایت هرات
  • شریفه شهاب، مسئوول هماهنگ کننده نظارت برعملکرد پولیس در کمیسیون حقوق بشر حوزه غرب
  • اصیل الدین جامی، معاون والی هرات
  • عاطفه منصوری، رییس موسسه انکشاف جامعه نوین
  • شیرآقا منیب، رییس دادگاه ابتدائیه جرایم ناشی از فساد اداری هرات

انقلاب صنعتی

09/08/2013

انقلاب صنعتی(The Industrial Revolution)

 محتوای این مقاله شامل:    

(چکیده – واژگان کلیدی – مقدمه – معنی ومفهوم انقلاب صنعتی – عوامل بوجود آمدن انقلاب صنعتی – انقلاب صنعتی در انگلستان و آمریکا – پیامدهای انقلاب صنعتی – نتیجه گیری – منابع)

 

چکیده

سیصد سال قبل در طول کم وبیش نیم قرن انفجاری رخ داد که امواج آن سراسر کره زمین را به لرزه درآورد وجوامع را در هم ریخت وتمدن نوینی را خلق کرد.این انفجار انقلاب صنعتی بود. انقلاب صنعتی دوره‌ای از اواخر قرن هجدهم تا قرن نوزدهم میلادی بود که در آن تغییرات بزرگی در کشاورزی، تولید و صنعت و حمل ‌و‌نقل ایجاد شد و تکنولوژی‌های تازه‌ای در عرصه‌های مختلف ظهور کرد.این تحولات بزرگ در عرصه صنعت و تکنولوژی تاثیرات عظیمی ‌روی شرایط اقتصادی و اجتماعی جهان و حتی فرهنگ بر جای گذاشت و باعث شد تا دوره‌ای تازه از زندگی بشر بر روی زمین رقم بخورد. این تحول بزرگ از کشور انگلیس آغاز شد و به تدریج به سراسر اروپا گسترش پیدا کرد و به دنبال آن کشورهای آمریکای شمالی و سپس تمامی‌دنیا تحت تاثیر آن قرار گرفتند. از اواخر قرن هجدهم به تدریج، ماشین‌آلات صنعتی جایگزین نیروی کار انسانی یا حیوانات شدند و بخش صنایع ارتقا یافت. اولین ماشین‌آلات صنعتی، ماشین‌آلاتی بود که برای صنعت نساجی استفاده می‌شد و زمینه‌ساز توسعه این صنعت شد. به دنبال انقلاب صنعتی، سرمایه‌گذاری‎های زیادی در ساخت کانال‌ها و جاده‌ها و راه‌آهن صورت گرفت و حجم تجارت در دنیا در عرض کمتر از 50 سال سه برابر شد و این تازه آغاز راهی بود که کشورهای دنیا را همچون یک زنجیر به هم متصل کرد. با وجود اینکه عرضه ماشین‌آلات صنعت نساجی و به دنبال آن ماشین‌آلات صنعت فولاد‌سازی اولین مرحله انقلاب صنعتی در دنیا را رقم زد ولی گام اصلی در جهت صنعتی شدن دنیا پنجاه سال بعد از انقلاب اول برداشته شد و این زمانی بود که در تاریخ به نام «انقلاب صنعتی دوم» نامیده می‌شود. معرفی نیروی بخار و به دنبال آن ساخت ماشین‌های بخار نقطه عطفی در تاریخ زندگی بشر محسوب می‌شود. انقلاب دوم صنعتی که ساخت نیروگاه‌های بزرگ برق و آب و تکنولوژی‌های مختلف صنعتی را به همراه داشت با توسعه صنعت شیشه‌ سازی و صنعت چاپ و ماشین‌آلات صنعتی و مواد شیمیایی مورد استفاده در تولید و حتی کشاورزی و صنایع معدنی ادامه پیدا کرد.

 واژگان کلیدی

انقلاب صنعتی – صنعت – حمل ونقل – روابط اجتماعی – اختراغ ماشین – تکنولوژی–  کارگر– کارفرما – مزد – کارخانه جات

مقدمه

خوشحال ام که برایم فرصتی مهیا شد که برای شناخت یکی از مراحل بزرگی که بشر برای عمران و فراهم سازی آسایش به انجام رسانیده است، مطالعه و تحقیق کوچک و مفیدی داشته باشم. اما از آنجائیکه انقلاب صنعتی یکی از مباحث گسترده و قابل تامل در حیات توسعه جوامع بشری بشمار میرود، تقاضامند غور، تامل، بررسی، مطالعه کافی و واقعی است. زیرا درک و فهم آن مستلزم تحقیق و تحلیل ابعاد مختلف را میطلبد اما بنده کوشش کردم تا در این مقاله یک تصویر نسبتن کلی را از انقلاب صنعتی ارائه نمایم.

در نیمه نخست سده ی هجدهم ابتکار و نو آوری در زمینه های مختلف تکنولوژی زیادتر بود اما زمان لازم بود تا این اختراعات به ثمر بنشیند. بعضی از نخستین اختراع ها ناکام ماند، زیرا درباره آنها به درستی فکر نشده بود. اما ناکامی تعدادی بیشتر از نوآوری ها بدان دلیل بود که مواد مناسب برای تحقق بخشیدن آنها در دسترس نبود، مهارت لازم وجود نداشت، کارگران خود را با آن دمساز نمی کردند یا اجتماع در برابر دگرگونی مقاومت به خرج می داد. صنعت ناچار بود در انتظار بماند تا سرمایه به مقدار کافی فراهم شود چون این امر از پیش شرط های ضروری ایجاد جامعه های صنعتی است. صنعت ناچار بود در انتظار بماند تا تفکر ترقی و پیشرفت از حالت بسته در ذهن  عده ای محدود به حالت باز در ذهن عده ای زیادی از مردم فراگیر شود. در سالهای 1700ـ 1760 در بریتانیا، انقلابی چه در زمینه شیوه تولید و ساختار صنعت و چه در حوزه ی زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم به وقوع پیوست. انقلاب صنعتی را نباید به عنوان دوره ای از زمان در نظر گرفت. این انقلاب جنبشی است که خواه در انگلستان پس از سال 1760 روی داده باشد یا در ایالات متحده امریکا و آلمان پس از سال 1870 یا در کانادا، ژاپن و روسیه یا در زمان ما، در هر حال دارای آثار و ویژگی های همانند است. در همه جا، با رشد جمعیت با به کارگیری علوم در صنعت و با استفاده شدید و گسترده از سرمایه همراه نبوده است و تبدیل جماعت  روستایی به شهری و پیدایش طبقه های اجتماعی جدید را به همراه داشته است و در مقاله موجود از جوانب مختلف به این قضیه پرداخته شده است.

 معنی ومفهوم انقلاب صنعتی

1-   انقلاب: واژه انقلاب «Revolution» در آغاز از جمله اصطلاحات علم اختر شناسی بوده که به معنی چرخش دورانی افلاک وبازگشت سیارگان به جای اول به کار میرفته است. امروزه این اصطلاح که بیانگر دگرگونی شدید وناگهانی است در مورد مسایل گوناگون مانند انقلاب صنعتی، انقلاب اجتماعی، انقلاب سیاسی، انقلاب فکری بکار میرود.

2-  انقلاب صنعتی: انقلاب صنعتی«The Industrial Revolution»عبارت است: از دگرگونی‌های بزرگ در صنعت، کشاورزی، تولید و حمل و نقل که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم آغاز شد، این تحولات در جریان صنعتی شدن بود.

صنعتی شدن به معنی استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان است، که در آن روزگار بطور سر سام آوری بروز کرد وماشین آلات وتکنولوژی ماشینی شدن جای کارگران را گرفت. انقلاب صنعتی ابتدا از انگلستان شروع شد، زیرا انگلستان پس از چندین قرن تحول سیاسی داخلی، توسعه‌ استعمار تجاری، گسترش ناوگان دریایی، رشد طبقه‌ متوسط و بهبود امور قانونی و اداری کشور، از نظر زمین، کارگر، سرمایه، مدیریت و حکومت وضعیتی مطلوب و هماهنگ داشت که زمینه‌ پیشرفت صنعتی در این کشور را فراهم می‌کرد. انقلاب صنعتی در انگلستان در سه زمینه بافندگی، ذغال سنگ و ذوب آهن بیشتر پیشرفت نمود. انقلاب صنعتی تکنولوژی را به جهتی کاملن نوین سوق داد. ماشین های برقی ومکانیکی عظیم همه وهمه محیط اطراف را به هیاهو کشانید. باآغاز انقلاب صنعتی خانواده ها فشار تحول را احساس کردند. وبا انتقال تولید اقتصادی از مزرعه به کارخانه افراد خانواده دیگر به صورت یک واحد با یکدیگر کار نکردند .گاهی سخن از دو انقلاب صنعتی خصوصن درانگلستان برده می‌شود که یکی در قرن هجدهم و دیگری در قرن نوزدهم است. اماقبل از پایان قرن  19 تاریخ نگاران اقتصادی رفته رفته به اصطلاح انقلاب صنعتی خو میگرفتند ومنظور شان به واقع مجموع نوآوری های فنی واقتصادی بود. که طی دوره 1760 تا 1830 درانگلستان پدید آمد. نخستین مرحله در انگلستان در قرن 18 آغاز شد واختراع نخستین ماشین بخار نیز احتمالا مهمترین نوآوری این دوران بوده است. دومین مرحله ازاواسط قرن 19 آغاز میگردد ودراصل ارتباط می یابد به رشد سریع راه آهن تولید فولاد وجانشینی کشتیهای بادبانی به وسیله ی کشتیهای بخاری. در حوالی چرخش قرن 19 به 20 انقلاب صنعتی  به مرحله (سومین) پا گذاشت که با رشد صنایع اتومبیل ، برق و تلفن مشخص می گردد جنگ جهانی دوم سرآغاز مرحله چهارم بود. که وجه تمایزآن توسعه چشمگیری است که درصنایع هواپیمایی .الکترونیک  وغیره مشاهده می شود.

عوامل بوجود آمدن انقلاب صنعتی

چرا انقلاب صنعتی بوجودآمد!؟ بطور عموم هر انقلاب کامل دارای چهار عامل است.

1-   نارضایتی از وضع موجوده    

2-   ظهور وگسترش ایدئولوژی های جدید و جایگزین

3-   گسترش روحیه انقلابی

4-   رهبری نهاد های مردمی

 در آن زمان نیز چهار عامل فوق بصورتها مختلفی عرض اندام نموده بود که دست به دست هم داده وپایه گذار انقلاب صنعتی گردید، خصوصن زمانیکه انقلاب صنعتی درانگلستان در حال شکل گرفتن بود تاثیر گذاری عوامل فوق باعث گسترش این انقلاب در دیگر ممالک شد و باعث شد از انگلستان شروع شود وبعدن به کشور های دیگر برسد.استثنای بارزی که در انگلستان وجود داشت نسبت به دیگر کشورها این بود که افزايش جمعيت موجب رشد صنعت شد. کارل مارکس در تحلیل چگونگی رخ دادن انقلاب صنعتی و ورود جهان به عصر صنعت سیر زیر را پیش رو می نهد. مارکس می گوید تغییرات اقتصادی در جوامع فئودالی که با ایجاد شهرهای کوچک و بزرگ و رونق تجارت و صنعت همراه بود، سبب تغییر در نیروهای تولید جوامع فئودالی، که پیش از آن به صورت ارباب دهقان بود به سرمایه دار (کارخانه دار)، کارگر شد و با پیدایش این نظام اقتصادی جدید و رشد طبقه سرمایه دار، تضاد طبقاتی سرمایه دار، زمین دار شکل گرفت که با برتری سرمایه داری روبرو شد. (مانند انقلاب 1789 فرانسه).

انقلاب صنعتی در کشور ها

1-   انگلستان: انقلاب صنعتی که عبارت بود از: استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان. ابتدا در قرن هیجدهم از انگلستان شروع شد و به تدریج در دیگر کشورهای اروپایی گسترش یافت.

تامس ساوتکلیف اشتن نویسنده کتاب انقلاب صنعتی مهم ترین عامل انقلاب صنعتی در انگلستان را داد و ستد با خارجیان و افق دید افراد نسبت به جهان میداند. از آنجا که انگلستان جزیره‌ ای نه چندان بزرگ واقع در غرب اروپاست به منابع طبیعی کافی، نیروی انسانی ارزان، سرمایه مادی کافی، نیروی متخصص، حمایت دولت و بازار فروش نیاز پیدا کرد و چون در این کشور تمام آن عوامل در اختیار نبود به یک رشته اقدامات توسعه طلبانه در ملل آسیایی و آفریقایی دست زد . درانگلستان اولین شبکه راه آهن در سال 1825م افتتاح شد، اما اغلب شبکه های راه آهن در دهه 1840 ساخته شد. لکوموتیو بخار باعث ایجاد تحولی در سفر شد. به همین ترتیب پیشرفت های زیادی در انگلستان صورت گرفت وباعث کشاندن انسانها از دهات به طرف شهرها وکاخانجات شد که کارگران زیادی به کارخانجات هجوم آوردند و زندگی کارگران در کارخانجات یک زندگی اسفناک و رنج آور بود که باعث شد در سال 1844م مجلس انگلستان، قانون کار در کارخانه را تصویب کند، این قانون مانع کار کردن کودکان زیر ده سال در کارخانه ها می شد. همچنین قانون کار در معادن هم تصویب شد که مانع کار کردن زنان و کودکان در معادن زیر زمینی می شد. تا قرن نوزدهم، اغلب کشورهای صنعتی قوانین کار کودکان را داشتند. کارگردان، اتحادیه های کارگری را برای مقابله با شرایط بد کاری ایجاد کردند. اما سالها این اتحادیه ها غیر قانونی بودند. انقلاب صنعتی بعد از انگلستان ابتدا کشورهای اروپا و سپس امریکا را گرفت و اکنون سراسر کره زمین را در برگرفته است.

2-   آمریکا: ایالات متحده آمریکا از جمله کشورهایی بود که به سرعت تحت تاثیر انقلاب اروپا قرار گرفت. پیش از این تمامی‌مراکز تولیدی در آمریکا با نیروی اسب کار می‌کردند و استفاده از اسب برای تولید، مشکلات زیادی را برای آنها ایجاد کرده بود ضمن اینکه روند تولید را هم بسیار کند نگه داشته بود. در سال 1812 میلادی بود که جنگی بزرگ بین آمریکا و انگلیس در گرفت و انگلیس که چندین دهه از انقلاب صنعتی را پشت‌ سر گذاشته بود در مقابل کشوری قرار گرفت که توانایی صنعتی و اقتصادی لازم برای دفاع از خود را نداشت. این جنگ که در تاریخ به جنگ تمدن‌ها یا«civil war» معروف است کاملن نشان داد که آمریکا نیاز به تجهیزات پیشرفته و وسایل حمل‌ و‌نقل توسعه یافته در کنار استقلال اقتصادی و صنعتی برای دفاع از خود دارد. بعد از آن بود که اولین جرقه‌های انقلاب صنعتی در آمریکا زده شد و سرمایه‌گذاری دولت برای توسعه فعالیت‌های مطالعاتی و توسعه صنعتی افزایش پیدا کرد. البته در سال‌های یاد شده، دولت آمریکا منابع مالی زیادی نداشت. به دنبال اتمام جنگ و عادی شدن روابط دو کشور آمریکا و انگیس، شماری از دست‌اندرکاران دولتی و صنعتی آمریکا سفری به انگلیس کردند و ضمن بازدید از مراکز مختلف صنعتی این کشور اقدام به خریداری تکنولوژی‌های تازه‌ای کردند که باعث رشد تولید و صنعت در کشور انگلیس شده بود. به دنبال این سفرها بود که نیروگاه‌های آبی‌برای تامین انرژی مورد نیاز واحدهای تولیدی جایگزین اسب شد و آمریکا اولین کارخانه تولید پنبه در دنیا را راه اندازی کرد. البته این کارخانه در اواخر قرن هجدهم یعنی در سال‌های دهه 1780 میلادی راه اندازی شده بود ولی توسعه آن و تبدیل شدنش به یک کارخانه مطرح و بزرگ پنبه به سال‌های دهه 1860 میلادی مربوط می‌شود. سال‌هایی که اولین نشانه‌های انقلاب صنعتی در این کشور نمایان شده بود. بسیاری از اقتصاد دانان و تاریخ دانان معتقدند: از این سال بود که آمریکا سرعت بالای رشد اقتصادی را آغاز کرد و راهی را در پیش گرفت که سبب شد بعد از گذشت دو قرن به بزرگترین اقتصاد دنیا تبدیل شود.

به عقیده تحلیلگران، صنعتی شدن در آمریکا شامل سه مرحله بسیار مهم بود.

اول: توسعه صنعت حمل‌و‌نقل هوایی و دریایی و زمینی که باعث بیشتر شدن ارتباط بخش‌های مختلف کشور و حتی ارتباط گسترده تر آمریکا با دیگر نقاط دنیا شد.

دوم: توسعه انرژی الکتریکی به دنبال اختراع بزرگ و ارزشمند ادیسون.

سوم: توسعه مراحل مختلف صنعتی از قبیل توسعه پروسه‌های پالایشگاهی و تولید کالاهای مختلف صنعتی و مصرفی.

البته در جریان صنعتی شدن آمریکا یا به تعبیر بهتر گذر از یک اقتصاد وابسته و ضعیف به یک اقتصاد صنعتی تحت تاثیر انقلابی‌ که ریشه در انگلیس داشت دولت نقش بسیار مهمی‌ ایفا کرد. دولت آمریکا در این دوران سیاست‌هایی برای حمایت از صنایع داخلی وضع کرده بود و با ارائه کمک‌های مالی بستر لازم برای تحقیق و مطالعه که زمینه ‌ساز اکتشافات و اختراعات بود را فراهم کرد.

 پیامدهای انقلاب صنعتی

انقلاب صنعتی دارای یک سلسه پیامد های مثبت و منفی بود. زمانیکه در انگلستان  به وقوع پیوست این کشور را به یک قدرت صنعتی مبدل ساخت. ساخت اولین پل آهنی در سال ۱۷۷۹، احداث اولین شبکه  راه آهن در سال ۱۸۲۵از جمله نتایج مثبت انقلاب صنعتی در انگلستان می‌باشد. اما در این جریان کارخانه‌های متعدد با دودکش‌های بلند و غلیظ جانشین دهکده‌های سبز و خرم روستایی شدند. شهرهای صنعتی در اطراف این کارخانه‌ها بدون حساب و نقشه بوجود می‌آمدند. این شهرهای کثیف و زشت برای کارگران که پس از دوازده ساعت کار سخت خسته شده بودند ساخته می‌شدند. رشد و گسترش کارخانه‌ها منجر به از بین رفتن جنگل‌ها و فضاهای سبز ،افزایش دود و آلودگی هوا ، بوجود آمدن کوه‌های ذغال و توده فضولات بود. در عصر انقلاب صنعتی، هر اختراع تازه سبب می‌شد که ماشین‌ها ی تازه به جای عده‌ای از کارگران به کار بیفتند و گروهی را بیکار کنند. در نتیجه  بیکار شدن عده‌ای از کارگران فقر و تنگدستی بر آنها چیره شد و به این دلیل مجبور شدند برای سیر کردن خود و خانواده هایشان به گدایی و خوردن پسمانده  غذاهای رستوران‌ها رو بیاورند و در شهر لندن این معضل بسیار چشم گیر تر بود. . در اوایل انقلاب صنعتی مزد کارگران ناچیز بود و برای سیر کردن شکم شان، زنان و کودکان خود را برای کار به کارگاهای ناسالم و خفه می‌بردند، بطوریکه در سال ۱۷۵۰در انگلستان ۱۴درصد کارگران در کارخانجات زیر ۱۴سال بودند، که موجب رشد بی سوادی، ایجاد بیماریهای روحی و روانی در بین این کودکان، فرار عده‌ای از کودکان از کارخانه‌ها و وارد شدن به گروهای خلاف کار و افزایش جرم و جنایت در میان کودکان و نوجوانان از پیامدهای منفی انقلاب صنعتی در انگلستان و مناطق دیگر بود، که در نوشته‌های عده‌ای از نویسندگان انگلیسی از جمله چارلز دیکنز به خوبی قابل مشاهده‌است. انقلاب صنعتی همچنین به تولید کنندگان ثروتمند برای سرمایه گذاری و بازارهایی برای فروش کالاها، بستگی داشت. کارخانه داران بریتانیائی تا حدودی به دلیل گسترش امپراتوری در آن سوی آبها واجد هر دوی این شرایط بودند. تا حوالی سالهای 1840، اغلب کارخانه ها پارچه های بافته شده به شکل لباس یا پارچه تولید می کردند. مقادیر انبوه این پارچه های ارزان قیمت بریتانیایی در سرتاسر دنیا و مخصوصا در هندوستان به فروش می رفت. بریتانیایها قادر بودند تولید خود را به تعداد زیاد افزایش دهند، زیرا که مشتریهای زیادی برای کالاهایشان وجود داشت. انقلاب صنعتی بدون انقلاب کشاورزی نمی توانست روی دهد، همانطور که در بریتانیا همزمان با انقلاب صنعتی، انقلاب در کشاورزی پدیدار شد. روشهای برتر کشاورزی بدین معنا بودند که افراد کمتری قادر به تولید غذای بیشتر بودند. این بدان معنا بود که کارگرانی که در روستاها نیازی به کار آنها نبود، روانه شهرها می شدند چون به کارگران ارزان قیمتی در کارخانه ها نیاز بود. همچنین غذای کافی برای جمعیت شهری وجود داشت. انقلاب صنعتی باعث افزایش بسیار زیاد تولیدات شد بعنوان مثال، در سال 1870م بریتانیا 60 برابر بیش از سال 1800م تولید آهن و نیز بیش از ده برابر افزایش تولید در ذغال سنگ داشت. صنعت آمریکا بعدها رشد یافت، این همان رشدی بود که از قبل پیش بینی شده بود. بعنوان نمونه این کشور در 1870م دست به تولید000 680 تن فولاد زد و این مقدار با افزایشی در حدود پانزده برابری ،‌ در سال 1900م به مرز ده میلیون تن رسید. در طی قرنهای 16-17-18-19 تغییرات زیربنایی در جهان بینی دنیای غرب پدید آمد و به جای بایدها و نبایدها و مقدسات و نا مقدسات- هستی ها و واقعیات و کارکردها و عملکردهای دنیای مدرن جایگزین شد. در سال 1769 زمانیکه ماشین بخار توسط جیمز وات در انگلستان اختراع شد و طلیعه انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن ظهور کرد از نیروی بخار به عنوان محرکه توان و قدرت بی اندازه برای توسعه صنایع ایجاد شد و تولیدات کوچک و کارگاهی به سرعت تبدیل به تولید انبوه در کارخانجات شد، و بدین ترتیب وسایل حمل و نقل مانند کشتی سازی و راه آهن به وجود آمد. وبعد صنایع مربوط به ساختمان نیز پیشرفت کرد مثل صنعت شیشه سازی در نیمه دوم قرن 18 یا اختراع آسانسور و… یکی از مهمترین تبعات انقلاب صنعتی رشد سریع شهرنشینی بود. از نخستین روزهای انقلاب صنعتی نیاز به متخصصانی که بتوانند از عهده طراحی محصولات مطابق با شرایط تولیدی برآیند احساس شد. در آغاز کار از مهندسان مکانیک و ابزار آلات صنعتی استفاده شد ولی دیدگاه خشک و صنعتی آنها محصولات خشن و بی تناسبی به وجود آورد. صاحبان صنایع پس از آن سفارش طراحی را به معماران برجسته ای که با شرایط تولید صنعتی آشنا بودند دادند که آن هم ثمرات خوبی را در پی نداشت. سرانجام در اواخر قرن 19 با پیشرفت تولید ادوات جنگی و لوازم خانگی متخصصانی تربیت شدند که توانایی عمده آنها فرم دادن به محصولات صنعتی بود. وقتی در سال 1919 والتر گروپیوس مدرسه «باهاوس» را در آلمان تاسیس کرد، طراحی صنعتی تبدیل به یک هنر آکادمیک شد که دوره مقدماتی و پیشرفته داشت. در دوره مقدماتی که حدود 3 سال طول می کشید دانشجویان زیر نظر اساتیدی که متشکل از یک هنرمند و یک صنعت گر بودند به صنعت گر و هنرمندانی نیمه ماهر تبدیل می شدند. دردوره پیشرفته به آنها تعاریف اساسی تری از انسان، فضا و مبانی تئوریک طراحی و صنعت آموزش داده می شد. اما از زمانی شاهد تاثیرات متقابل بین طراحی صنعتی و معماری بوده ایم که  لوکوربوزیه  تحت تاثیر مدیریت علمی و روش شناسی طراحی صنعتی در تولید خودروها شعار خانه به مثابه ی ماشین را ارائه داد. لوکوربوزیه نه تنها خواهان طراحی خانه هایی بود که با تکیه بر علم و تناسبات انسانی مصرف کنندگان باشد بلکه به همین روش خواهان تولید اشیا در کارخانه ها بود که در ضمن توان انبوه سازی را نیز به وجود آورد. ابداعات و اختراعات بشری که در غالب محصولات و لوازم خانگی هر روزه به بازار عرضه می شوند شیوه زندگی را دگرگون کردند و معماران را با چالشی در طراحی بناها به منظور هماهنگی با نیازهای ایجاد شده جدید روبرو ساختند. تقسیم فضا بر اساس شیوه های زندگی نو که استوار بر ماشینیزم بود پلان ساختمانها را از اساس دگرگون کرد محیط خانه ها برای مبلمان و لوازم کلاسیک زندگی نیازمند در نظر گرفتن قسمت هایی بود که بتواند در عین انعطاف پذیری با محصولات جدید هماهنگی نشان دهد. در خانه ها فضاهایی برای پارکینگ و یا محل قرار گیری سیستم های تهویه مطبوع در نظر گرفته شد. از طرفی طراحی صنعتی نیز به دلیل ذات انبوه ساز آن بخصوص در تولید محصولات خانگی و مبلمان تحت تاثیر معماری و شهرسازی قرار گرفت. و طراحانی چون لوییچی کولانی طرحهایی ارائه دادند و محصول امکان فروش و بازاریابی بیشتری پیدا می کرد که در عین ارتباط و هماهنگی با محیط هویت منحصر به فردی داشته باشد . در این نوع تفکر محصول علاوه بر کارکردش عاملی است که فضا را اشغال می کند و باید به ایجاد رابطه با دیگر عوامل موجود در فضا بپردازد و زیر نظر طراح معمار قرار گیرد. و بدین ترتیب طراحی صنعتی در خدمت معماری قرار گرفت و بالعکس.

 نتیجه گیری:

اولین انقلاب صنعتی در بریتانیا بوقوع پیوست، زیرا که این کشور واجد تمامی شرایط لازم مانند: اختراعات جدید، زغال سنگ، آبراه، پول، بازار مناسب و کشاورزی پیشرفته بود. بریتانیا ثروتمندترین کشور دنیا شد زیرا که اولین انقلاب صنعتی در آنجا روی داد. در سال 1850 نیمی از کشتی های اقیانوس پیمای دنیا، متعلق به بریتانیا و نیز طول راه آهن بریتانیا برابر طول تمامی خطوط آهن سرتاسر دنیا بود. ولی کشورهای دیگر نظیر آلمان و ایالات متحده که بعدها انقلاب صنعتی در آنها شروع شد، در اواخر دهه 1880م از لحاظ صنعت از بریتانیا جلوتر بودند.

دو مولفه مهم انقلاب صنعتی در انگلستان، گسترش استعمار اروپایی‌ها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و بهره کشی از کارگران در داخل بود. اما ما میتوانیم به مجموعه دگرگونی های فنی، صنعتی، اقتصادی و اجتماعی که از سال 1750 تا 1850 در انگلستان به وجود آمد و به کشورهای دیگر راه یافت، انقلاب صنعتی نامیم. می توان گفت در این مدت اقتصاد وابسته به کشاورزی و صنایع دستی به اقتصاد وابسته به صنعت و تولیدات ماشین تبدیل شد. به عبارت دیگر به تدریج نیرو و کار ماشین جای نیروی کار انسان و حیوانات بارکش را گرفت. پیش از انقلاب صنعتی، حدود 90 درصد مردم در روستاها زندگی می کردند و به کشاورزی و کارهای دستی روستایی مشغول بودند. در شهرها هم کارگاه های کوچک وجود داشت. در بعضی جاها هم از نیروی باد و آب استفاده می شد. انقلاب صنعتی به دنبال استفاده عملی از یافته های علمی نیز ثروت و سرمایه های هنگفتی که از مستعمرات به انگلیس منتقل می شد، در آن کشور به وجود آمد. انگلیس از معادن زغال سنگ و آهن بسیار غنی بهره می برد و همین دو ماده اساسی سبب تولید فرآورده های صنعتی فراوانی شد که پیشرفت بازرگانی و اختراع وسایل حمل و نقل و سود سرشار کارخانه داران را در پی داشت. اختراع ماشین ریسندگی و بافندگی، ماشین بخار، لوکوموتیو بخاری و موتورهای الکتریکی در حمل و نقل، کشاورزی و روابط اجتماعی دگرگونی هایی وسیع به وجود آورد. دامنه ی این تغییرات ابتدا کشورهای اروپا و سپس امریکا را گرفت و اکنون سراسر کره زمین را در برگرفته است. تاریخ دان کلود فولن می نویسد: «انقلاب صنعتی پدیده ی مستمری است که در جلوی چشمان ما جریان دارد، ما باید در یابیم که این فرایند که آغاز شد هیچ حد و مرزی نمی شناسد». در بخش هایی از آسیا، آمریکای جنوبی و آفریقا انقلاب صنعتی تازه باید آغاز شود. این کشورهای توسعه نیافته، مشهور به جهان سوم، از تاریخی رنج می برند که در آن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کشورهای  اروپایی و ایالت متحده از آنها به عنوان منابع مواد خام استفاده کردند. کشورهای صنعتی شده احتمالن فعالانه از پیدایش صنعت داخلی در جهان سوم جلوگیری کردند چون نمی خواستند رقبا منافع مورد نیاز کارخانه های خودشان را از دست آنها خارج کنند. طی دو قرنی که از آغاز انقلاب صنعتی در دنیا می‌گذرد جمعیت کره زمین تقریبا 6 برابر شده است در حالی‌که درآمد سرانه در دنیا بیش از 10برابر شده است و این نشان از ثروتمند تر شدن مردم و به دنبال آن مصرف محور تر شدن جوامع دارد.

 منابع:

1-   انقلاب صنعتی، جیمز آ. کوریک؛ ترجمه مهدی حقیقت خواه

2-   انقلاب صنعتی، ت، س، اشتن؛ ترجمه احمد تدین

3-   روزنامه وال استریت ژورنال/(Wall Street Journal) /36

4-   سایت امریکن هیستوری(American History)

5-   سایت دانشگاه ییل (Yale University)

6-   مبانی و مفاهیم معماری معاصر غرب، دکتر وحید قبادیان، فضا – زمان – معماری

7-   مجله رایانه معماری و ساختمان شماره چهارم زمستان 83

نویسنده و تهیه کننده مقاله: (صدیق فرمند)

اختلاف بین والی و شهردار هرات (قسمت دوم)

11/07/2013

30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: اختلاف بین والی و شهردار هرات (قسمت دوم)

میهمانان برنامه:

  • جلسه اداری مقام ولایت هرات با حضور داکتر داود شاه صبا والی هرات
  • داکترعبدالظاهر فیض زاده، رییس شورای ولایتی هرات
  • عبدالواحد مخلص، صاحب نظر اجتماعی
  • انجینرعبدالرحمن صلاحی، کارشناس مسایل شهری وساختمانی
  • انجینرعبدالبشیر شیوا، کارشناس مسایل شهری وساختمانی

اختلاف بین شهردار و والی هرات (قسمت اول)

07/06/2013

 30  دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: اختلاف بین شهردار و والی هرات (قسمت اول)

 میهمانان برنامه:

  • جلسه اداری مقام ولایت هرات با حضور داکتر داود شاه صبا والی هرات
  • عبدالواحد مخلص، صاحب نظر اجتماعی
  • انجینرعبدالرحمن صلاحی، کارشناس مسایل شهری وساختمانی
  • انجینرعبدالبشیر شیوا، کارشناس مسایل شهری وساختمانی

اسلام دین کاملی است

08/05/2013

من بقیه دینها رو هم بررسی کردم و به این نتیجه رسیده ام که اسلام دین کاملیه! شما هم اگر قرآن رو بخونید خودتون متوجه میشید که چقدر دین کاملیه!

متاسفانه ما خیلی از مفاهیم را بدون اینکه روی آنها فکر بکنیم و یا تحقیقی بکنیم به عنوان یک سری اصول و پیش فرضها قبول میکنیم و هیچ چیز به اندازه پیش فرضهای غلط خط فکر انسان را به سوی منجلاب جهل امتداد نمیدهد. یکی از مفاهیمی که هر روزه شنیده ایم و قبول کرده ایم این است که اسلام دین کاملی است. آیا هرگز به این فکر کرده ایم که این کمال اسلام به چیست؟! چرا اسلام کامل است؟ آیا دین ناقصی وجود دارد؟

در اکثر موارد افراد مذهبی مفاهیمی که به آنها توسط سوداگران مذهب تلقین و تزریق شده است میمون وار تکرار میکنند، خود این افراد از ریشه و پشت پرده این مفاهیم مذهبی اطلاعی ندارند، کمال دین اسلام یکی از همین مفاهیم است. مسیحیان و یهودیان در تمام شاخه هایشان دین و علم را دو پدیده جدا میداند و از دین انتظاراتی دارند که از علم ندارند! از دین انتظار ندارند به دنیای فیزیکی آنها بپردازد و روش های زندگی زمینی را به آن ها بیاموزد و این دست آورد سالها تلاش و مبارزه انواع و اقسام دانشمندان و مبارزان و آزادیخواهان این مردم است، تکلیف و جایگاه دین در میان ملل پیشرفته جهان بسیار روشن و ثابت است. کلیسای مسیح هرگز خود را در مقابل مجامع علمی دنیا قرار نمیدهد، بعنوان مثال واتیکان در مقابل ادعاهایی که در مورد پدیده تکامل میشد، اظهار میکند که داستانهای انجیل و آموزه های دینی تنها میتوانند دانسته های اخلاقی و آموزشی باشند، و به عنوان مثال داستان آدم و حوا را یک داستان سمبلیک میدانند، و اعتقاد ندارند که این ماجرا ها واقعا در دنیا و زمان فیزیکی اتفاق افتاده باشد.

اما در جوامع اسلامی چون همواره اندیشه کشی و تکفیر اشخاص و مردتد خواندن وجود داشته و عده کثیری از دانشمندان این جوامع مثل راضی، الکندی، پور سینا، فارابی، حافظ و سایر این متفکران همگی در زمان خود تکفیر شده اند و از طرف مذهبیون تندرو زمان خود همواره مورد اذیت و آزار قرار گرفته اند پیشرفت چندانی در فلسفه و طرز فکر این جوامع پیش نیامده است. مسلمانان امروزی مثل مسلمانان 600 سال پیش فکر میکنند و هنوز تکلیف و جایگاه علم و مذهب در بین این افراد هنوز مشخص نیست! حال اگر پیشرفتهایی در این جوامع دیده میشود، مثلا اگر در ایران و افغانستان زنان آنقدر که زنان در عربستان از طرف مردان به رعایت حجاب مجبور نمیشوند، این ریشه در تک روی های افرادی دارد که خواسته اند این مردم را به زور پیشرفت دهند، و الا  اندیشمند و نخبه و دانشمند و دگر اندیش در میان این مردم جایگاهی نداشته اند که بخواهند پیشرفتی حاصل کنند!

به همین دلایل مسلمانان هنوز ننشسته اند فکر بکنند و تصمیم بگیرند که آیا نوح و یونس و موسی و خضر،  آدم و حوا و یوسف و ذوالقرنین شخصیت های اسطوره ای ملل سامی هستند که به کتب و افکار آنها اضافه شده اند یا شخصیت های تاریخی و واقعی ای که روزی روی این زمین راه میرفته اند؟! هنوز نمیدانند که آیا 7 آسمان وجود دارد یا این تنها یک معنای استعاره ای دارد؟! از دل همین آشوب زدگی تفکر مذهبیست که مفاهیمی همچون کمال دین اسلام بر می آید و کسی نمیداند که این ناگهان از کجا آمده است. حقیقت این امر این است که کامل بودن دین اسلام در اصل در مقابل ناقص بودن علم و خرد بشری مطرح میشود.

یعنی اسلام کامل است چون علم ناقص است! و به همین دلیل بهترین برنامه برای زندگی و جهانبینی همانا اسلام است و نه علم و عقل!

مسلمانان و سایر مذهبیون بر روی این مسئله پافشاری دارند که عقل بشر ناقص است و این نقص شایستگی خرد و عقل را برای راهنما و ریشه تفکرات بودن نفی میکند. در مورد این موضوع در شرح سفسطه ای با عنوان «عقل بشر ناقص است! علم ناقص است!» توضیحات کامل داده شده است.

البته شایان ذکر است که بسیاری از مسلمانان دلیل کامل بودن اسلام را این میدانند که در اسلام از طریقه شکار ملخ  و آداب شستشوی مدخل و استبراء گرفته تا طریقه نزدیکی حرف به میان آورده شده است و علمای اسلام جدول لگاریتمی دقیقی در مورد شکیات نماز بوجود آورده اند. اما این افراد باید بدانند که در ادیان دیگر نیز اشخاصی مثل مجلسی ها یافت شده اند که این مزخرفات را در دینشان گسترش دهند. بعنوان مثال یهودیان نیز آداب و سنن کاملی برای مراسم دستشوئی رفتند دارند که کمتر به آن توجه میکنند و تشابه میان آن قوانین مضحک یهودی و قوانین اسلامی که در رساله های علما(!) ی دینی یافت میشود مثال زدنیست!. مثلاً در میان یهودیان ارتودکس لمس آلت تناسلی برای پاکیزه کردن بعد از تخلی جایز نیست، چون ممکن است موجب تحریک جنسی شود. بنابر این اگر کمال اسلام به این مزخرفات است که ادیان دیگری پارا بسیار فراتر نهاده اند. چگونه است که اسلام کامل است و بقیه ادیان ناقص هستند؟ بازهم همان داستانی که ادیان مکمل یکدیگر هستند و مسیحیت یهودیت را کامل میکند و اسلام مسیحیت را و این ها در امتداد یکدیگرند؟ در سفسطه «ادیان همه یک چیز میگویند» به این مسئله اشاره خواهیم کرد.

گروهی نیز بر این باورند که کمال اسلام از آن جهت است که اسلام تمامی قوانین و مفاهیم لازم را برای زندگی بشر در تمام جنبه های زندگی وی در خود دارد؛ و بنابر این نیازی به هیچ مفهوم غیر اسلامی ای برای زندگی وجود ندارد. بسیار جالب است که بدانیم کتابخانه های ایران و سایر بلاد دیگر نیز با استناد به مفاهیم مشابهی توسط عمر خلیفه دوم مسلمین به آتش کشیده شد. عمر معتقد بود هر آنچه ما بدان نیاز داریم در قرآن وجود دارد. بنابر این در بقیه کتابها اگر چیزهای خوبی نوشته شده است، حتما آن چیزها در قرآن هم وجود دارد، و اگر هم چیز خوبی نوشته نشده است، پس ما نیازی بدان کتابها نداریم. همانطور که در بخشدموکراسی چیست؟ شرح داده شد، دلیل اصلی تضاد اسلام با دموکراسی همین جزم اندیشی و مطلق اندیشی و جهالتی است که در اسلام نهفته است.اما نکته این است که اگر معنی کامل را بدین تفسیر و مفهوم دریافت کنیم، دیگر عبارت «اسلام کاملترین دین است!» معنی نخواهد داد و از لحاظ منطقی غلط است. زیرا کامل تر و کاملترین با توجه به این معنی غلط میباشند. کامل در این حالت یک صفت عینی (Objective) و یک مفهوم مطلق است، و پسوند تر را نمیتوان بدان چسباند. و البته لازم به توضیح نیست که این ادعای مسلمانان مبنی بر اینکه اسلام بدین مفهوم نیز کافی است، تا چه حد بی اساس و بی پایه است.

پیروزی بارک اوباما در انتخابات سال 2012 امریکا

16/04/2013

30 دقیقه، برنامه سیاسی واجتماعی تلویزیون عصر با گردانندگی فرمند.

موضوع برنامه: پیروزی بارک اوباما در انتخابات سال 2012 امریکا

میهمانان برنامه:

  • داکتر داود شاه صبا، والی هرات
  • عبدالمالک صدیقی، سرپرست وزارت سرحدات، اقوام و قبایل
  • محمد رفیق شهیر، رییس شورای متخصصان در هرات
  • نذیر رها، کارشناس امور سیاسی
  • عبدالخلیل عمادی، نماینده جبهه نجات از بحران
  • ناهید فرید، نماینده مردم هرات در مجلس

پرسش‌های بنیادی در مورد جهان – استیون هاوکینگ

09/03/2013

سخنرانی استیون هاوکینگ (Stephen Hawking) با زیرنویس فارسی شاید بتوان استیون هاوکینگ را مشهورترین فیزیکدان زندۀ جهان دانست. این دانشمند بریتانیایی متخصص کیهانشناسی و جاذبۀ کوانتومی است.

داروین و داروینیسم

03/05/2012

از نظر بیشتر مردم در طول تاریخ همواره روشن به نظر مى رسید كه تنوع سرشار حیات، كمال مرموزى كه موجودات زنده براى بقا و تكثیر با آن تجهیز شده اند و پیچیدگى حیرت انگیز نظام زنده، تنها مى تواند از طریق خلقت الاهى پدید آمده باشد. با این حال بارها از خاطر اندیشمندان منزوى گذشته است كه شاید غیر از خلقت فراطبیعى گزینه دیگرى هم وجود داشته باشد. مفهوم تغییر گونه ها به گونه هاى دیگر، مانند بسیارى از ایده هاى خوب دیگر، در یونان باستان در هوا معلق بود. اما این ایده تا قرن هیجدهم به فراموشى سپرده شد تا آنكه سرانجام در ذهن اندیشمندان پیشتازى نظیر پیر دو موپرتوئى (Pierre Louis Maupertuis)، اراسموس داروین (Erasmus Darwin) و مردى كه خویش را شوالیه دولامارک (Jean-Baptiste Lamarck) مى نامید، از نو ظاهر شود. این ایده در نیمه نخست قرن نوزدهم در حلقه هاى فكرى، به ویژه در محافل زمین شناختى، ایده نامتعارفى نبود، اما همواره به شكلى بسیار گنگ و مبهم و بدون هیچ تصویر روشنى از مكانیسم پدید آورنده تغییرات به آن اشاره مى شد. این چارلز داروین (Charles Darwin) -نوه اراسموس داروین-  بود كه به تحریک كشف مستقل اصل انتخاب طبیعى توسط آلفرد راسل والاس (Alfred Russel Wallace) سرانجام با انتشار كتاب مشهورى كه عنوانش معمولاً به صورت «اصل انواع» [خاستگاه گونه ها] (The Origin of Species) خلاصه مى شود، در سال ۱۸۵۹ نظریه تکامل [فرگشت] (Evolution) را پایه ریزى كرد.

تصویر چارلز داروین جوان چند سال پس از سفر دریایی مشهور بیگل؛ بر روی جلد مجله ساینس در ژانویه ۲۰۰۹؛ به مناسبت ۲۰۰ امین سالگرد تولد این دانشمند بزرگ و ۱۵۰ امین سالگرد انتشار کتاب انقلابی وی «خاستگاه گونه ها». سال ۲۰۰۹ به افتخار این دانشمند «سال داروین» نام گرفته است. (این تصویر در مقاله اصلی نیست)

باید میان دو بخش متمایز مشارکت داروین تفاوت قائل شد. او در تایید این واقعیت كه فرگشت رخ داده است، مقدار زیادى شواهد قاطع گرد آورد و همراه با والاس -به طور مستقل- به تنها نظریه امكان پذیر شناخته شده «انتخاب طبیعى» دست یافت كه تبیین مى كند چرا فرگشت به بهبود سازشى مى انجامد.

داروین از برخى شواهد سنگواره اى آگاه بود اما بیشتر از شواهد دیگرى استفاده كرد كه گرچه ارتباط چندان مستقیمى با واقعیت رویداد فرگشت نداشتند اما از بسیارى جهات متقاعد كننده تر بودند. اصلاح سریع جانوران و گیاهان در اثر اهلى سازى هم براى این واقعیت كه تغییر فرگشتی امكان پذیر است و هم براى نشان دادن كارایى معادل مصنوعىِ انتخاب طبیعى شاهدى قانع كننده بود. داروین خود به ویژه در نتیجه شواهد مربوط به انتشار جغرافیایى جانوران متقاعد شده بود. براى مثال، حضور نژاد هاى جزیره اى موضعى، با نظریه فرگشت به آسانى توجیه پذیر است: نظریه خلقت [آفرینش]، وجود آنها را تنها از طریق فرض نامقرون به صرفه نقاط پراکنده خلقت در سطح زمین مى تواند تبیین كند.

رده بندى سلسله مراتبى كه جانوران و گیاهان به طور طبیعى در آن جاى مى گیرند، قویاً دلالت بر وجود یک درخت خانوادگى دارند: نظریه خلقت ناگزیر باید درباره اشتغال ذهن خالق به موضوعات و تغییرات، به تعابیر چاره جویانه و پیچیده متوسل شود.

از این گذشته داروین این واقعیت كه بعضى اندام هایى كه در فرد بالغ و جنین دیده مى شوند ظاهراً بقایایى هستند را نیز به عنوان شاهدى براى نظریه اش به كار برد. براساس نظریه فرگشت، اندام هایى نظیر استخوان هاى كوچک و فرورفته ضمائم حركتى عقبى در وال ها آثار پاهاى متحرک نیاكان خشكیزى آنهاست. در كل شواهد تأیید كننده این واقعیت كه فرگشت روى داده است از تعداد بسیار زیادى مشاهدات دقیق تشكیل مى شود كه اگر نظریه فرگشت را بپذیریم همگى معنا مى یابند، اما با نظریه خلقت تنها در صورتى مى توان آنها را توجیه كرد كه فرض كنیم خالق ماهرانه در نظر داشته ما را گمراه كند. شواهد مولكولى مدرن، واقعیت [فکت] وجودى فرگشت را فراتر از افسارگسیخته ترین رویا هاى داروین تقویت كرده و واقعیت فرگشت اكنون مانند هر واقعیت دیگرى در علم با اطمینان تایید شده است.

از واقعیت فرگشت كه بگذریم به نظریه مكانیسم آن یعنى انتخاب طبیعى مى رسیم كه از قطعیت كمترى برخوردار است. مكانیسمى كه داروین و والاس پیشنهاد كردند و معناى آن بقاى غیر تصادفى صفات وراثتى است كه به طور تصادفى تغییر مى كنند. انگلیسى هاى دیگر عصر ویكتوریا از جمله پاتریك ماتیو (Patrick Matthew) و ادوارد بلاى (Edward Blyth) چیزى شبیه به این را پیشنهاد كرده بودند، اما از قرار معلوم آن را تنها یک نیروى منفى مى دیدند. ظاهراً داروین و والاس نخستین كسانى بوده اند كه توان كامل آن را به عنوان نیرویى مثبت كه فرگشت كل حیات را در جهات سازشى هدایت مى كند، درک كردند. بیشتر فرگشت گرایان قبلى، از جمله اراسموس پدربزرگ داروین، به نظریه دیگرى درباره مكانیسم فرگشت گرایش داشتند، كه اكنون معمولاً تداعى كننده نام لامارک است.

براساس این نظریه، بهبود هایى كه در طول عمر یک جاندار كسب مى شوند، مانند رشد اندام ها در اثر كاربرد و تحلیل رفتن شان در اثر عدم كاربرد، به ارث مى رسند. این نظریه وراثت صفات اكتسابى جاذبه عاطفى دارد (مثلاً براى جورج برناردشاو در مقدمه بازگشت به متوشالح) اما شواهد تاییدش نمى كنند. گذشته از این به لحاظ نظرى نیز قابل قبول نیست. در روزگار داروین تردید در این رابطه بیشتر بود و داروین هنگامى كه نظریه انتخاب طبیعى اش به مشكل برخورد، خودش هم به سبک و سنگین كردن نسخه اى شخصى از لاماركیسم پرداخت.

آن مشكل از دیدگاه هاى رایج درباره ماهیت وراثت ناشى شد. در قرن نوزدهم تقریباً همگان مى پنداشتند كه وراثت فرآیندى آمیزنده است طبق این نظریه وراثت آمیخته، نه تنها فرزندان در صفات ظاهرى و خلقى حد واسط میان دو والد خویش هستند، بلكه آن عوامل وراثتى كه به بچه هایشان انتقال مى دهند نیز خود به شكلى تفكیک ناپذیر در هم ادغام مى شوند. مى توان نشان داد كه اگر وراثت از این نوع آمیخته باشد، تقریباً غیرممكن است كه انتخاب طبیعى داروینى عملى باشد، زیرا تغییرات موجود، در هر نسل نصف مى شود. داروین از این مسئله آگاه بود و همین او را چنان نگران ساخت كه در جهت لاماركیسم رانده شد. شاید این مسئله حتى روى این واقعیت عجیب بى تاثیر نبوده است كه داروینیسم در ابتداى قرن بیستم دچار یک دوره موقت از مدافتادگى شد. راه حل این مسئله كه آنچنان داروین را نگران ساخته بود، در نظریه وراثت ذره اى گرگور مندل (Gregor Mendel) نهفته بود كه در سال ۱۸۶۵ به چاپ رسید، اما متاسفانه نه داروین و نه عملاً هیچكس دیگر تا پس از درگذشت داروین آن را نخواند.

پژوهش مندل كه در آغاز قرن بیستم مجدداً كشف شد نشان داد همانطور كه داروین خود زمانى به طور مبهم دریافته بود، وراثت ذره اى است نه آمیخته. فرزندان چه از نظر جسمانى حدواسط میان دو والد خود باشند یا نباشند، ذرات وراثتى ناپیوسته اى را به ارث مى برند و انتقال مى دهند كه امروزه آنها را ژن مى نامیم. یک فرد یک ژن خاص را از یک والد خاص یا قطعاً به ارث مى برد یا قطعاً به ارث نمى برد. از آنجا كه همین را در مورد والدینش نیز مى توان گفت، نتیجه مى شود كه یک فرد یک ژن خاص را از یک پدر/ مادر بزرگ خاص به ارث مى برد یا به ارث نمى برد، هر یك از ژن هاى شما از یک فرد خاص از پدر/ مادربزرگ هایتان و پیش از آن از یک فرد خاص از اجداد تان به شما رسیده است. همین استدلال را مى توان بارها براى تعداد نامحدودى از نسل ها به كار برد. ژن هاى منفرد ناپیوسته در امتداد نسل ها مانند ورق هاى یک دست به طور مستقل از هم بُر مى خورند، نه آنكه مانند اجزاى سازنده پودینگ با هم مخلوط شوند. این در پذیرفتگى ریاضى نظریه انتخاب طبیعى تفاوت اساسى ایجاد مى كند. اگر وراثت ذره اى باشد، انتخاب طبیعى واقعاً مى تواند عمل كند. همانطور كه نخستین بار ریاضیدان انگلیسى هاردى (G. H. Hardy) و دانشمند آلمانى واینبرگ (Wilhelm Weinberg) دریافتند، هیچ گرایش ذاتى در ژن ها براى ناپدید شدن از خزانه ژنى وجود ندارد. در نتیجه چنانچه ژنى ناپدید شود، یا به دلیل بدشانسى بوده است یا در اثر انتخاب طبیعى؛ زیرا آن ژن به طریقى روى احتمال بقا و تولید مثل افراد دارنده خود موثر بوده است. نسخه مدرن داروینیسم، كه اغلب نوداروینیسم خوانده مى شود، بر این بینش مبتنى است. این درک توسط ژنتیک دانان جمعیت رونالد فیشر (Ronald Fisher) جان هالدین (J. B. S. Haldane) و سوال رایت (Sewall Wright) در دهه هاى ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ حاصل شد و بعد ها در تلفیق دهه ۱۹۴۰ كه به نوداروینیسم معروف است، ادغام شد. انقلاب اخیر در زیست شناسى مولكولى كه در دهه ۱۹۵۰ آغاز شده، بیش از آنكه نظریه تلفیقى دهه هاى ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ را تغییر دهد، آن را تقویت و تایید كرده است.

نظریه ژنتیكى مدرن انتخاب طبیعى را مى توان به شرح زیر جمع بندى كرد. ژن هاى یک جمعیت از گیاهان یا جانورانى كه با یكدیگر زادآورى جنسى دارند، یک خزانه ژنى را تشكیل مى دهند. ژن ها در خزانه ژنى با یكدیگر رقابت مى كنند، همانطور كه مولكول هاى همانند ساز اولیه در سوپ نخستین با هم رقابت مى كردند. ژن ها در خزانه ژنى عملاً وقتشان را یا صرف نشستن در بدن فردى مى كنند كه در ساختنش كمک كرده اند یا در فرآیند تولید مثل جنسى از طریق اسپرم یا تخمک، از بدنى به بدن دیگر مسافرت مى كنند. تولید مثل جنسى، مدام ژن ها را بُر مى زند و بدین معنا است كه زیستگاه بلندمدت یک ژن، خزانه ژنى است. هر ژن مفروض در خزانه ژنى در نتیجه یک جهش پدید مى آید كه خطایى تصادفى در فرآیند نسخه بردارى ژن است. هرگاه كه جهش جدیدى رخ دهد، مى تواند به وسیله آمیزش جنسى در خزانه ژنى انتشار یابد. جهش منشاء نهایى تغییرات ژنتیكى است. تولیدمثل جنسى و نوتركیبى ژنتیكى ناشى از كراسینگ آور [مبادله مواد ژنتیكى میان كروموزوم هاى همانند در طول میوز – م] تضمین مى كند كه تغییرات ژنتیكى به سرعت در خزانه ژنى توزیع و نوتركیب شود.

هر ژن خاص در یک خزانه ژنى احتمالاً به شكل چندین نسخه رونوشت وجود دارد كه یا همگى از همان جهش اولیه حاصل شده اند یا محصول جهش هاى موازى مستقل هستند. از این رو مى توان گفت كه هر ژن داراى یک فراوانى در خزانه ژنى است. بعضى از ژن ها، مثل ژن آلبینو در خزانه ژنى نادرند و بعضى دیگر فراوان. در سطح ژنتیكى، فرگشت را مى توان فرآیندى تعریف كرد كه در اثر آن فراوانى ژن در خزانه ژنى تغییر مى كند.

تغییر فراوانى ژن دلایل گوناگونى دارد: مهاجرت به داخل، مهاجرت به خارج، رانش تصادفى و انتخاب طبیعى. سه عامل نخست، گرچه ممكن است در عمل بسیار مهم باشند، اما از نقطه نظر سازشى چندان مورد توجه نیستند.

انتخاب طبیعى است كه پاسخگوى كمال سازش، سازمان كاركردى پیچیده حیات و چنان ویژگى هاى پیشرونده اى است كه تكامل مى تواند به نمایش بگذارد. ژن ها در بدن روى تكوین آن بدن تاثیر مى گذارند. بعضى بدن ها در بقا و تولید مثل از بدن هاى دیگر بهترند. بدن هاى خوب، یعنى بدن هایى كه در بقا و تولیدمثل موفق ترند، نسبت به بدن هایى كه در بقا و تولید مثل بد عمل مى كنند، معمولاً در ژن هاى خزانه ژنى آینده سهم بیشترى دارند. به عبارت دیگر، ژن هایى كه بدن خوب مى سازند در خزانه ژنى غالب خواهند شد. انتخاب طبیعى، بقاى افتراقى و موفقیت تولیدمثلى افتراقى بدن ها است: اهمیت آن در پیامد هایى است كه بر بقاى افتراقى ژن ها در خزانه ژنى دارد.

تمام مرگ و میرهاى انتخابى به تغییر فرگشتی نمى انجامند. بلكه برعكس، بیشتر انتخاب طبیعى انتخاب به اصطلاح پایدارگر است، یعنى ژن هایى را از خزانه ژنى حذف مى كند كه تمایل به ایجاد انحراف از یک شكل تاكنون بهینه داشته باشند. اما هنگامى كه شرایط محیطى تغییر مى كند، چه از طریق فاجعه هاى طبیعى و چه از طریق بهبود فرگشتی جانداران دیگر (شكارچیان، طعمه ها، انگل ها و نظایر آن)، انتخاب مى تواند به تغییر فرگشت منجر شود. فرگشت تحت تاثیر انتخاب طبیعى به بهبود سازشى مى انجامد. فرگشت، چه تحت تاثیر انتخاب طبیعى باشد یا خیر، به واگرایى و تنوع مى انجامد. از یک نیاى نخستین، در طول زمان، صد ها میلیون گونه جداگانه فرگشت یافته اند. فرآیندى كه طى آن یک گونه به دو گونه منشعب مى شود، گونه زایى نام دارد. واگرایى پس از گونه زایى به جدایى هرچه بیشتر واحد هاى رده بندی – جنس، خانواده، راسته، رده و غیره- مى انجامد. حتى جاندارانى بسیار متفاوت از هم، مثل حلزون و میمون، از نیاكانى مشتق شده اند كه در ابتدا از یک گونه واحد در یک رویداد گونه زایى واگراییده شده اند.

از دهه ۱۹۴۰ مورد پذیرش همگانى قرار گرفته است كه نخستین گام در پیدایش گونه ها عموماً جدایى جغرافیایى است. یک گونه به شكلى تصادفى به دو جمعیت جدا از نظر جغرافیایى تقسیم مى شود. زیر جمعیت ها اغلب به شكل جزیره از هم جدا مى شوند، در حالى كه این كلمه در مفهوم كلى آن به كار برده مى شود تا جزایر آب در خشكى (دریاچه ها)، جزایر پوشش گیاهى در بیابان (واحه ها) و غیره را در برگیرد.

حتى درختان یک علفزار ممكن است براى برخى ساكنان كوچک خود عملاً در حكم جزیره باشند. جدایى جغرافیایى یعنى توقف در جریان ژن، به عبارت دیگر عدم آلایش جنسى هر یک از خزانه هاى ژنى به دیگرى. تحت این شرایط، چه در نتیجه فشارهاى انتخابى متفاوت و چه در اثر تغییرات آمارى تصادفى در این دو ناحیه، میانگین فراوانى ژن ها در دو خزانه ژنى مى تواند تغییر كند. این دو زیر جمعیت پس از آنكه در دوره جدایى جغرافیایى دچار واگرایى ژنتیكى كافى شدند، حتى اگر بعدها در اثر تغییر شرایط دوباره به هم بپیوندند، دیگر قادر به زادآورى با هم نیستند. هنگامى كه دیگر نتوانند با هم زادآورى كنند، گفته مى شود كه گونه زایى رخ داده و یک گونه جدید (یا دو گونه) به وجود آمده است. این نكته محل اختلاف نظر است كه آیا جدایى جغرافیایى همواره الزاماً در گونه زایى دخالت دارد.

داروین میان انتخاب طبیعى كه اندام ها و ترفندهای در جهت بقا را برمى گزیند و انتخاب جنسى كه موفقیت رقابتى در به دست آوردن جفت است، چه به صورت نبرد مستقیم با اعضاى همان جنس و چه به صورت جذاب بودن براى جنس مخالف برمى گزیند (این دو را گاهى به ترتیب انتخاب درون جنسى و انتخاب بین جنسى مى نامند، اما این نحوه كاربرد گمراه كننده است)، تمایز قائل شد. داروین مجذوب این واقعیت بود كه ویژگى هاى جذابیت جنسى اغلب عكس ویژگى هایى هستند كه به بقاى فرد مى انجامند. دم پرزرق و برق و دست و پاگیر پرنده هاى بهشتى مثالى معروف از این ویژگى ها است. چنین دمى در هنگام پرواز حتماً براى صاحب خود زحمت آفرین است و قطعاً او را براى شكار چیان قابل رویت مى سازد، اما داروین دریافت كه این دم چنانچه در عین حال براى ماده ها نیز جذاب باشد، باز به «زحمتش مى ارزد». اگر نرى بتواند كارى كند كه ماده اى قانع شود به جاى رقیب با او جفت شود، احتمالاً ژن هایش را به خزانه ژنى آینده خواهد رساند. ژن هاى سازنده دمى كه از نظر جنسى جذاب باشد، خواهى نخواهى امتیازى دارند كه نقطه ضعف هاى به جان خریده آنها را جبران مى كند.

دانیال دنت (Daniel Dennett) فیلسوف نوشته است: «بگذارید دستم را رو كنم. اگر قرار بود من به بهترین ایده اى كه تاكنون كسى داشته است پاداشى بدهم، پیش از نیوتن، اینشتین و هر كس دیگرى آن را به داروین مى دادم.» انجام قضاوت هاى مقایسه اى نظیر این دشوار است، اما براساس یک معیار، بدون تردید نقش داروین از همه پررنگ تر است. قدرت محض این ایده، كه مى توان آن را با تقسیم حجم كار تبیین كنندگى آن بر سادگى فوق العاده خود ایده فرگشت اندازه گرفت، آدمى را غرق در حیرت مى كند كه چرا بشریت مى بایست تا نیمه قرن نوزدهم انتظار مى كشید، تا آنكه سرانجام یكى از ما به پاسخ مسئله دست یابد.

روایت تکان دهنده دختر15 ساله از پنج سال تجاوزجنسی توسط معمر قذافی

21/12/2011

 

صفیه می گوید امیدوارم بودم رهبر سابق لیبی را در دادگاه ببینم هرچند که مردم لیبی طومار حکومت سرهنگ قذافی را درهم پیچیدند اما هر روز داستان های شگفتی از زندگی شخصی و جنایت های رژیم وی منتشر می شود.
مردان ، زنان و حتی دختران کم سن فراوانی در لیبی پس از سقوط معمرقذافی داستان های زیادی از زندگی شخصی او نقل کرده اند.
خبرنگار روزنامه فرانسوی لوموند در طرابلس اخیرا با یکی از قربانیان تجاوزجنسی توسط قذافی مصاحبه کرده است که می گوید طی 5 سال بارها توسط رهبر سابق لیبی مجبور شده بود با وی همبستر شود.
صفیه که اکنون یک دختر22 ساله است در حالی که به شدت گریه می کرد در این مصاحبه گفت :» قذافی زندگی مرا ویران کرد .. دوست داشتم کشته نمی شد تا به جنایت هایی که در حق زنان لیبی با خونسردی مرتکب می شد ، جواب دهد.»
او افزود :» هنگامیکه جسد قذافی را مشاهده کردم همزمان احساس خوشبختی و دردمندی به من دست داد… دوست داشتم از وی سوال کنم چرا اینگونه با من رفتار کرد ؟ چرا مرا از کانون خانواده ام ربود ؟ چرا به من تجاوز کرد و مرا به مصرف مواد مخدر کشاند.»
رنج هایی که این دختر جوان طی سال های گذشته پشت سر گذاشته بود چون کابوس در بیداری و خواب وی را دنبال می کند.
او گفت :» 15 ساله بودم . خانواده ام تازه به سرت محل تولد قذافی منتقل شده بودند. مدیر مدرسه ای که در آن تحصیل می کردم مرا انتخاب کرد تا هنگام بازدید قذافی از مدرسه به وی گل تقدیم کنم.»
صفیه گفت :» هنگامیکه برای تقدیم گل به رهبر سابق لیبی که او را » بابا معمر » می خواندم تعیین شدم ، شور و شادی وصف ناپذیری وجودم را فراگرفت.»
او افزود :» هنگامیکه به قذافی گل را تقدیم کردم به من لبخند زد و دستان خود را بر سر من کشید تا بدین شکل به همراهان خود علامت بدهد که این را می خواهم.»
روز بعد سه تن از محافظان زن که همیشه قذافی را همراهی می کنند به منزل این دختر کم سن رفتند و به خانواده اش گفتند که معمرقذافی می خواهد دختر آنها را ببیند تا به او هدیه تقدیم کند.
محافظان صفیه را به خیمه ای در صحرا بردند ، قذافی برای شکار و خوشگذرانی در این خیمه اقامت داشت.
صفیه گفت :» هنگامیکه به خیمه اش رسیدیم قذافی در مورد خانواده ام پرسید و از وضعیت اجتماعی ما سوال کرد. او به من گفت همه نیازهای مرا تامین خواهد کرد.»
او افزود :» یکی از محافظان ، لباس های سبکی به من داد و از من خواست که یاد بگیرم چگونه در مقابل قذافی برقصم. مرا سه شبانه روز در خیمه قذافی نگه داشتند و از من خواستند برای رهبر لیبی برقصم. سپس قذافی با صراحت به من گفت برای همیشه همراه من خواهی بود.»
پس از آن این دختر 15 ساله را به باب العزیزیه محل زندگی قذافی منتقل کردند و بر اساس اظهارات صفیه وی » با وحشیگری به من تجاوز کرد.»
او افزود :» اسیر شهوت جنسی سرهنگ قذافی شدم و تا 5 سال نمی توانستم فرار کنم.»
صفیه گفت :» سرانجام با  دختران نوجوان دیگری که آنها نیز قربانی تجاوز جنسی قذافی بود و از بنغازی ربوده شده بود در یکی از اتاق های باب العزیزیه اسکان یافتم.»
پس از مدتی صفیه فهمید که فقط او نیست که برای تامین نیاز جنسی رهبر سابق لیبی شکار شده است. او می گوید دهها تن از دختران نوجوان این کشور برای خوشگذرانی معمر قذافی مجبور بودند با او همبستر شوند.
او گفت قذافی همیشه برای خوشگذرانی دخترانی از بلژیک ، ایتالیا و آفریقا که اغلب مانکن بودند برای رقص و شب زنده داری به لیبی می آورد سپس به هر کدام از آنها کیف هایی پر از پول می داد اما به دختران لیبی هیچ چیز نمی داد.
صفیه تاکید کرد خانواده وی از اینکه دخترشان قربانی تجاوز جنسی قذافی شده است اطلاع داشتند اما نمی توانستند چیزی بگویند.صفیه سرانجام در سال 2009 توانست از دست قذافی فرار کند و به همراه یکی از دوستانش به شکل مخفی به فرانسه رفت. او پس از آغاز انقلاب به زادگاه خود بازگشت اما نتوانست آن روزهای دردناک را فراموش کند.
با وجود اینکه قذافی کشته شده است آثار تجاوز جنسی همچنان بر وی تاثیر منفی گذاشته است.
صفیه تاکید کرد حاضر است در دادگاه حضور یابد و بدون اینکه صورت خود را آشکار سازد علیه قذافی شهادت دهد.

(صدیق فرمند)

هرمنوتیک و روانشناسی تکفیر

02/12/2011

این مقاله تا حدی تخصصی بوده و مخاطبین آن افراد علاقمند به روانشناسی و دین و تفسیر متن اند. که توسط داکتر اسماعیل درمان یکی از داکتر های فعال افغانستان در حوضه روانشناسی ترجمه شده .

نوشته: ارشاد حسین 

برگردان: داکتراسماعیل درمان

تکفیر: شیوه ی است که در آن فرد یا گروهی که قبلاً مسلمان شمرده می شدند، کافر (غیر معتقد به خدا) اعلام می شوند و در مواردی ریختن خون شان روا می گردد.

داشتن یک زندگی دینی یا شکل دادن زندگی فرد در چارچوب دین مستلزم یا برخاسته از نوع تفسیر بعمل آمده از متون دینی و بکارگیری این متون و تفسیر آنها در زندگی فرد و نوع تعامل وی با دنیای پهناور ماحول وی است.

تنوع گروهها و ویژگی های متعدد اسلام که امروزه به میان آمده برخاسته از تفاوت در تفسیر، هرمنوتیک ویا روش شناسی در تفسیر قرآن، حدیث و تاریخی بوده که پس از نزول کتاب – قرآن- شکل گرفته و رشد نموده است. سازه های الهیات، ساختارهای اجتماعی و رویکردهای متفاوت به مسایل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ناشی از نوع روشی است که توسط آن کتاب مقدس فهم شده است.

منبع و سرچشمه ذهنی و معرفتی افراد، حساسیت های دینی شان و روشی که بوسیله آن معلومات را پردازش و پالایش میدهند قویاً متأثراز هرمنوتیک دینی شان است – بعبارتی دیگر شیوه و سازوکار فهم شان از دین و نوع تفسیری که از این گونه فهم برمیخیزد.

بصورت کل، هرمنوتیک اشاره به نظریه ها و روش شناسی تفسیر، بخصوص تفسیر کتب مقدس و متون مقدس، دارد. با آنهم، این کلمه میتواند به معنای وسیعتری، یعنی تمام نظریه ها و روشهای که برای تفسیر و شناخت دنیا بکار میروند، اطلاق گردد. اگر به این کلمه به معنای گسترده اش نظر بیاندازیم، پس هر اجتماع و گروهی صاحب هرمنوتیکی هست – گاه حتی چند هرمنوتیک (مثلا هرمنوتیک دینی و سکولار) می توانند با هم همپوشانی داشته باشند – که بوسیله آن دنیا را تفسیر و با آن تعامل میکنند.

هرمنوتیک میتواند منسجم و یا آشفته و ازهم پاشیده باشد و این نشاندهنده اینست که فهم، از منابع و سرچشمه های متعارض و غیرهمگون صورت گرفته است – و این خود در همخوانی با چندسانی ها و تنوعات متعارضی است که دنیای مدرن را برایمان ترسیم میکند. این فهم ممکن است بصورت خودآگاه حاصل آید و یا خیلی احتمال دارد که از منابع متفاوت و توسط فرآیندی بنام جذب ذهنی، که در آن اراده شخص دخیل نیست، بدست آید. این حالت هم برای شخص باورمند و هم غیرباورمند و تمام کسانی که در درجاتی میان این دو قرار دارند، بصورت واقعی اتفاق میافتد.

مسلمانان در تعامل خود با دنیا، در سبک زندگی و در شناساندن خود بوسیله بیان وعمل متاثر از فهمی اند که از پیش نیاز های دین خود دارند و تاثیرپذیرفته از فهمی اند که از معانی سامانمند و نامتناقض قرآن و دیگر منابع بنیادی دین بدست می آورند. درین میان تاکید و تمرکز بر یک سلسله آیات و احادیث که آیات و احادیث دیگری را تحت الشعاع قرار میدهد و نگاه عمیق یا سطحی در تفسیر، از یک گروه تا گروه دیگر متفاوت است.

ولی همین هرمنوتیک دینی بالنوبه متاثر و قوام یافته از شیوه های غالب تفکر در عرصه های وسیعتر دیگر اند، چرا که جریان تفکر و نظریه پردازی در حوزه تاریخ، اجتماع، سیاست و تفسیر معمولاً موجب دگردیسی دیدگاه های یک دیندار از عناصر مختلف دینی میشوند. بهمین دلیل ما تنوع مختلفی را در میان مسلمانان مشاهده می کنیم؛ مسلمانان سنتی، مسلمانان ترقی خواه، مسلمانان محافظه کار، مسلمانان لیبرال، مسلمانان سوسیالیست، مسلمانان اصلاح طلب، مسلمانان سکولار یا فرهنگ گرا و فرقه های مختلف دیگر…

اگر چه این هرمنوتیک ها بصورت ثابتی بر روی یکدیگر تاثیر میگذارند و تاثیر می پذیرند و این حالت بوسیله ارتباط با قدرت، ثروت، سیاست، اقتصاد، گفتمان رسانه ای، گفتمان روشنفکری، رویکرد های اسکولاستیک متفاوت و چیزهای از این دست، شکل میگیرند؛ ولی در بیشتر مواقع این هرمنوتیک های متفاوت و همپوشان بدون کدام رابطه آشکارا تیره، که گاه خیلی هم راحت نیست، با هم همزیستی دارند. تعارض زمانی بوجود می آید که یک جنبه انتقادی این هرمنوتیک های ناهمگون بصورت تحریک آمیزی در عرصه اجتماع و یا سیاست مطرح شود. اینجاست که مردم بصورت عمومی قویاً به مبانی عمده ای که دیدگاههای شان را شکل میدهد، برمیگردند و در چارچوب تفسیر و رویکرد مشخص خود موضوع را توجیه و اثبات می کنند. این حالت ممکن است سبب مباحثات جدی و حتی برخورد در سطح فکری شود، ولی در بعضی مواقع با مباحثه خردورزانه، نه توسط استدلال، بلکه از طریق سیاست ایدیولوژیک و زور مقابله می شود.

یک مثال خوب که نقش عمده تفسیر و فهم ظریف و بسیار باملاحظه دینی را در رهبری جوامع مذهبی – در امور داخلی و ارتباط شان با جوامع دیگر- واضح میسازد مواردی از قبیل تکفیر (که توسط آن یک مسلمان بدلیل یک دیدگاه یا کنش کافر اعلام میشود) و تاثیر آن برروی درگیری های فرقه ی است. این درگیری های فرقه ی نیز در شرایط پرتلاطم سیاسی جهان اسلام تقویت میشوند. این موضوع نشان میدهد که بعضی از شرح و تفصیل های برخاسته از هرمنوتیک قرآنی در باب ایمان، توحید، شرک، مشرک، کفر و غیره در گذشته چقدر با اهمیت و یا زیانبار بوده و هنوز که هنوز است برروی جوامع مسلمان امروزی تاثیر میگذارد.

یکی از سوره های قرآن بنام فاتحه، به معنای بازکننده، یاد میشود و نخستین نسل های مسلمان پتانسیل قوی نهفته درین سوره را در قلب خود جای دادند. آنها قرآن را کتابی میدانستند که مطالعه آن راه های نو و روش های جدیدی را فراراه شان قرار میدهد تا بوسیله آنها ظرفیتهای جوامع نورسته و نوبپاخاسته خود را گسترش دهند. این مسلمانان با جدیت کار کردند تا پتانسیل های قرآن درحوزه کلام، فلسفه، جامعه شناسی، سیاست، قانون و عرفان را بیشتر آشکار سازند. ولی با وجود مشکلات و درگیریهای داخلی و با وجود پیدایش قبیله گرایی، ملوکیت و ملوک الطوایفی، که منتج به بی عدالتی و کشمکش میگردید و بالاخره باوجود تنوع گسترده در تفسیر، نتیجه آن تلاشها به رشد سریع و وسیع علم و پرورش گسترده هنر و علوم مختلف برای چندین قرن انجامید. این رشد سریع علم و معرفت حتی دانشجویان معاصر رشته تاریخ را به تعجب وا می دارد.

لیکن، اگر جامعه درحال تکوین مسلمانان بصورت کل قرآن را بعنوان گشاینده پتانسیل های بالقوه و شیوه های نهفته می انگاشتند، گروهی کوچکی بنام خوارج قرآن را کتابی میدانستند که براین پتانسیل ها مهر و موم می زند و درش را می بندد. آنها قضاوت و حکمیت انسانها و حتی تلاش برای پل زدن میان معانی آیات به ظاهر مرتبط را به دیده شک می نگریستند. فهم آنها از قرآن بصورت قطعه قطعه و شکسته ریخته بود (و ارتباط منطقی و مستدل میان آیاتی که تفسیر میکردند به مشاهده نمیرسید) چرا که با قرآن با یک رویکرد گسسته و آشفته تعامل میکردند. این رویکرد به زعم خود منتج به یک هرمنوتیک متحجر و تنگ نظرانه ی گردید که برمحور یک سلسله مفاهیم گسسته میچرخید، بالاخص در موارد حساسی چون ایمان، شرک، مشرک و کفر. جدایی خوارج و تفسیر آنها از ویژگیهای یک مومن راه را برای تکفیر گروه بزرگی از مسلمانان باز کرد، مسلمانانی معتقد و باپشتکاری که فقط دیدگاه خوارج در موارد خیلی جزیی را نقض میکردند.

خوارج در مقابل ساخت و پاخت های سیاسی و جنگهای داخلی زمان خود واکنش مذهبی قویاً افراطی ولی آشفته ای را نشان دادند. آنها از لحاظ فکری آماده رویارویی با بازیهای پیچیده سیاسی (کوشش ها و پیشنهادها برای دستیابی به قدرت و نفوذ و بالاخره مقام خلافت بعنوان یک دستاورد سیاسی) که در زمان امام علی بروز نمود، نبودند ( و حضرت علی، بعنوان خلیفه، به اجبار علیه این بازیهای سیاسی به ستیز برخاست). همین بود که آنها در اولین قدم طعمه سواستفاده های سیاسی شدند.

در واکنش به اوضاع پایین تر از حد انتظار، آنها به نوعی از خلوص و تزکیه مصنوعی برخاسته از هرمنوتیکی پناه بردند که از تعالیم انعطاف ناپذیر تکفیر آب میخورد. این هرمنوتیک خوارج را قادر میساخت تا با استفاده از تعاریف مختص به خود به حذف هر آنچه را ارتداد، بدعت و انحراف می انگاشتند و هر آنکه را بحد کافی پاکدامن نمی دانستند، بپردازند.

تذکر: اصولاً، اساس تفسیر مطلق گرایانه خوارج از واکنش به اوضاع سیاسی آنزمان منشأ میگیرد. این واکنش سبب شد تا آنها یک موضع افراطی را تبلیغ کنند که در آن فقط به حکمیت خداوند (بوسیله قرآن) اعتنا شود و حکمیت انسان، بعنوان موجود خطاپذیر، رد شود (اگرچه حضرت علی این موضوع را برایشان توضیح داد) ولی آنها ناتوان از درک این بودند که تفسیر، غیرقابل اجتناب است و اگر این تفسیر بدون رجوع به ماخذ، روش و علم مناسب و کافی انجام شود، اشتباهات زیادی رخ مینمایاند و وضعیت را به سرعت بدتر از آنچه هست، میکند. به همین دلیل، با وجود تلاش برای پرهیز از هرنوع تفسیر انسانی، آنها در دام هرمنوتیک از هم گسیخته و بشدت تنگ نظرانه ای افتادند و این همه بخاطر آنست که نمی توان از تفسیر انسانی اجتناب کرد.

مردمی که بوسیله سیاست مورد اذیت و جور قرارگرفته اند( و بخصوص آنهایی که مذهبی نیز هستند)، معمولاً بدنبال آن گونه تفسیرهای دینی میروند که اعمالی را که حس میکنند مجبور به انجام آنها اند را رخصت دهد و توجیه کند. مشکل جایی بروز میکند که دین به سیاست شکل نمی دهد (سیاست در انسجام با اساسات دینی رشد نمی کند)، ولی این سیاست برخاسته از خشم و استیصال است که تفسیر دین را شکل میدهد و تحریفش میکند. بدین طریق، دین و یک سیاست خشن در مواردی بصورت خطرناکی با هم تلفیق می شوند (و بصورت خطرناکی با تمایلات انسان گریزانه ی جفت میشوند تا جامعه را از عناصر ناخالص و تطهیرناشده تصفیه کنند) ولی ریشه این رویکرد در سیاست (و سرخوردگی) است، نه دین. متاسفانه، توجیه کردن اعمال افراطی توسط دین منتج به ظهور یک رسم ناسالم و اشتباه مذهبی میگردد. بهر اندازه ی که این اعمال افراط گرایانه تر انجام شوند، بهمان اندازه توجیه دینی انعطاف ناپذیرتر و بی رحم تر میگردد.

روش خوارجی ها استوار بود بر تلاش بی وقفه برای مشخص کردن کسانی در میان جامعه که خود را مومن مینامیدند ولی در واقع کژآیین و بدعت گذار بودند و راندن این “به اصطلاح” مومنان از جامعه تا اینکه تنها و تنها مومنان “حقیقی” باقی بمانند. برای رسیدن به این هدف، بعضی از زیرگروه های خوارجی ها به قتل عام آن مسلمانانی دست زدند که به باور ایشان به یکی از اشکال شرک گرفتار بودند (بر اساس نظریات ناریخت، متغیر و سیاست زده خود خوارجی ها و آنچه ایشان شرک می پنداشتند). خوارجی ها، با عجله و یک دندگی، هر مسلمانی را که حتی ذره ای از دیدگاه کوته بینانه شان عدول میکرد، خاین به دین و در نتیجه سزاوار مرگ اعلام میکردند. از منظر خوارجی ها، مشخص کردن و گزینش کافر و مشرک به معنی نوع ناجور و نامناسب یک مومن بود تا یک غیرمومن. برای آنها یک غیرمومن خیلی به مزاق شان خوشایند میآمد تا یک مومن نا مناسب که با ایمان نادرست خود نهایتاً به خود دین ضربه وارد میکرد. این شیوه تکفیر اولین بار و بصورت وسیعی توسط خوارجی ها معمول شد. آنها کسانی را که به استاندارد های شان مطابقت نمیکرد نه تنها برچسب میزدند و مجرم می شناختند بلکه خود شان قاضی، هییت منصفه، و مجری قانون می شدند و این اشخاص را (با نادیده گرفتن مراحل قانونی) مجازات میکردند. در جریان اوضاع متشنج سیاسی آن زمان، هرمنوتیک آنها بیشتر از اینکه درگیر مباحثات و تبادل نظریات شود، فقط به یک موضع تیوریک بسنده کرد؛ چرا که خوارجی ها زیاد حرف میزدند، ولی با شمشیر و بدون یک ذره ترحم.

آنها “با شمشیرهای شان به بازار میرفتند. زمانی که مردم بی گناه بی خبر از حضورشان جمع می شدند، خوارجی ها به ناگهان فریاد سرمی دادند “لا حکم الی لله” (حکم از آن خداست)، شمشیرهای شان را از نیام بر می کشیدند و به هر کسی که گیر شان می آمد نشانه میرفتند، و آنقدر به کشتن ادامه میدادند تا آنکه خود شان کشته می شدند. مردم عادت کرده بودند که با ترس مداوم از آنها زندگی کنند…” (مالاتی، تنبیه، صفحه ۵۱، به نقل از “مفهوم ایمان در الهیات اسلام” – آیزوتسو)

امروز تقلید از رسم نامیمون و پراز اشتباه خوارجی ها در بسیاری از نقاط جهان اسلام به مشاهده میرسد. شرایط سخت و آشفته ناشی از ده ها سال مداخله خارجی، سواستفاده سیاسی و جنگهای داخلی در مناطق اسلامی، راه را برای ظهور دوباره هرمنوتیک تکفیر با یک چهره مدرن باز کرده است که شخص را قادر میسازد تصویر خوارجی ها را در زمان ما به روز کند: ” آنها مواد منفجره را پنهانی به بازار ها و مساجد میبردند و وقتی که مسلمانان بی گناه بی خبر از حضور آنها دور هم جمع می شدند، خود را منفجر میساختند و هر که را که به حسب تصادف نزدیک شان بود می کشتند. مردم عادت کرده بودند که با ترس از آنها زندگی کنند.”

هزاران هزار مسلمان جان خود را از دست دادند تا اینکه نفاق حاصل از کار خوارجی ها مهار شد واز صحنه سیاست و دین ناپدید گردید. تعدادی به این نظر اند که خوارجی ها توسط سیاستمداران جاه طلب که خواهان نفوذ در بعضی از مناطق بودند مورد سو استفاده قرار گرفتند (نه بعنوان یک ارتش پنهان، بلکه بعنوان عاملان ترور که وضعیت سیاستی و مذهبی را با آشفتگی مواجه می ساختند). با وجود این، بعلت طبیعت شکننده و افراطی خوارجی ها، کسانی که آنها را ابتدا برعلیه حضرت علی استفاده کردند (حضرت علی بوسیله یک خوارجی به قتل رسید) خود در نهایت آماج تهاجم بی رحمانه خوارجی ها قرار گرفتند.

حضرت علی هشدار داده بود که حتی اگر اکثریت گروه های خوارجی مهار شوند (همانطور که در زمان وی این کار صورت گرفت)، نظریات غیرقابل انعطاف آنها کاملاً مهار نمی شود و هر زمانی که تفکر خردورزانه اسلامی و اخلاق عملی یک جامعه متوازن و با مدارا کمرنگ و در عوض سؤاستفاده سیاسی و خشونت پررنگ تر گردد، این نظریات در پشت رهبران، گروه ها و پرچم های متفاوت دوباره ظاهر میشوند. اگرچه خوارجی ها و اعقاب شان بالاخره به یک فرقه بی آزار تغییر ماهیت دادند، ولی همانطور که حضرت پیش بینی کرده بود، هرمنوتیک تکفیر در مراحل بعدی بارها و بارها سر برآورد.

بنابرین، خوارجی ها از صفحه تاریخ به سرعت ناپدید شدند، ولی مبانی تفکر شان در چندین مرحله دیگر بازهم پدیدار شد. باوجود این، جوامع مسلمان بطور اعم از خطر و حماقت این تفکر آگاه بودند و بهمین دلیل بسرعت آنرا محدود و تحت کنترول در می آوردند.

تذکر: گروههای که بعداً ظهور کردند، به مانند گروه جهمیه، هرمنوتیک متحجر و توأم با تنگ نظری را رشد دادند که حتی منجر به اطلاق کفر بر تعدادی از پیامبران پیشین گردید، چرا که بعضی از اعمال این پیامبران با تفسیر جهمیه در مورد تعدادی از آیات در تضاد و اصطکاک واقع میشد.

غزالی خیلی واضح میگفت که استفاده آزاد و راحت تکفیر برعلیه دیگران که در زمان وی خیلی رواج یافته بود، باید محدود شود.

“…باید خیلی احمق باشد کسی که وقتی از وی در تعریف کفر سوال شود، چنین جواب دهد: کفر هر آن چیزی است که مخالف تیوری اشعریه و یا معتزله و یا حنبلیه و یا تیوری های دیگر درین حوزه باشد. همچو کسی از نابینایان هم نابیناتر است…” (فیصل التفرقه بین الاسلام و زندیقه، با ترجمه ی از آیسوتزو)

حتی علمای سخت گیر و فاقد تخیلی چون ابن تیمیه موافق بودند که رویکرد افراطی خوارجی ها در باب ایمان، شرک و کفر خطرآفرین است.

“…جنجال بر سر معانی این کلمات اولین تخم نفاق را درمیان مسلمانان بارور کرد. بخاطر این مشکل، جامعه مسلمانان گروه گروه شدند… در رابطه به کتاب مقدس اختلاف پیدا کردند و شروع کردند به “کافر” خطاب کردن یکدیگر…” (کتاب الایمان، ابن تیمیه)

با وجود این، پرهیز از تمایل برای نشانه رفتن گروه های مسلمان با همچو القابی برای ابن تیمیه نیز خیلی آسان نبود، تمایلی که در دوره های اخیر (دوره استعمار) یکبار دیگر بوسیله شبه خوارجی های که خود را اصلاحگر مینامیدند، اظهار گردید. این اشخاص، درجستجو برای کسب حمایت از تسلیحات مدرن قدرتهای استعمارگر، تلاش میکردند تا مسلمانانی را که به باور آنها در شرک و بدعت غوطه ور بودند، “اصلاح” نمایند (اصلاح در واقع حسن تعبیری بوده از برتری جستن و به حاشیه راندن فرقه های رقیب در منطقه) و در حین زمان وکالت قدرت نیرو های استعمارگر را تصاحب کنند.

عصر مدرن نیز گریبانگیر تعدادی از این نوع گروه ها شده است، گروه های که تفسیر دینی خود را با هرمنوتیک تکفیر می آرایند و یا این هرمنوتیک را در خط مشی فکری خود می افزایند.

در مواردی، قدرت های خارجی این گروه ها را حمایت و پشتیبانی کرده اند دقیقاً بخاطر اینکه آنها مشتاق به کشتن مسلمانان هم کیش خود اند. ولی صد البته که این تمایل ایشان را تبدیل به عاملین مفیدی برای ایجاد اغتشاش، ترس و بی نظمی می سازد که وابسته به تحولات و متقتضیات جغرافیایی – سیاسی اند. این خود فاکتور موثری است که زمینه را برای یک راه حل تحمیل شده خارجی، بجای راه حل های بومی و داخلی، فراهم میسازد – زمینه ی در راستای منافع قدرت های بیرونی.

ولی همانطور که بر مسلمانان در دورانهای قبل گذشت، این گروه ها، چه با دیدگاه های تنگ نظرانه خود از هرمنوتیک تکفیر نیرو گیرند و چه افراط گرایی شان مورد استفاده جریانهای سیاسی بزرگتر قرار گیرد، هرمنوتیک شان برای مسلمانان جز تباهی چیزی دیگر به بار نمی آورد.

زوایا و جنبه های فراوان یک زبان عقلانی الهام گرفته از قرآن و هرمنوتیک ژرف و پرمحتوای که در قالب های تاریخی متعدد و مکاتب فکری گوناگون شگوفا شده است بصورت آشکاری در تضاد با ایدیولوژی شرارت آمیز و متعصب تکفیر قرار دارد. در بسیاری از دوره های تاریخی اسلام، ایدیولوژی تکفیر یک مورد دردسرآفرین ولی جزیی بوده که به خوبی کنترول شده است. ولی درین اواخر، این ایدیولوژی با انحراف عجیب تاریخی ناشی از تغییرات بزرگ سیاسی و آشفتگی و خشونت مرتبط با آن در موقعیتی قرارگرفته که میتواند خیلی خیلی مخرب باشد (امید است که این حالت گذرا باشد).

“کتابی مبارک بر تو نازل کردیم تا امت در آیاتش تفکر کنند و صاحبان مقام عقل متذکر حقایق آن شوند… بگو آیا صاحبان علم و دانش با مردم جاهل و نادان یکسان اند؟ فقط اهل علم متوجه اند…و تفسیر کامل (هرمنوتیک) آنرا به جز از خدا و کسانی که صاحب اندیشه ژرف اند کسی دیگری نمی داند… (قرآن سوره ص، آیه ۲۹، قرآن سوره الزمر، آیه ۹ و قرآن سوره آل عمران آیه ۷)

منبع: روان آنلاین

فروید، یونگ، روانشناسی و دین

29/11/2011

دانش روانشناسی و روانکاوی رابطه مستقیمی با دین دارد. به همین سبب بنیان گذاران این دانش و ادامه دهندگان آن همواره به بررسی مسئله ی دین و تاثیر آن در روان انسان پرداخته اند.

دو تن از بنیان گذاران اولیه رشته روانشناسی تحلیلی (روانکاوی)، زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ، تحقیقات گسترده ای درحوزه اسطوره و دین دارند و دو مکتب فکری متفاوت در روانکاوی و دین شناسی به وجود آورده اند.

ناگفته پیداست که دانش روانشناسی به عنوان دانش، چون فیزیک، کیمیا، بیولوژی و سایر علوم دانشی سکولار است. اما این علم سکولار که بدون ایمان به خدا و با پیش فرض قرار دادن آن روح و روان انسان را مورد کاوش قرار می دهد، خواص ایمان به خدا و اثر آن را در روان انسان مورد بررسی قرار می دهد.

لذا از دیدگاه یونگ “بر خلاف علم فیزیک که بدون انگاره ی خداوند به کار خود می پردازد در روانشناسی، شناخت خداوند مسئله ای است که قطعاً باید آن را شناخت، درست مثل این که مفاهیمی چون عشق، غریزه، مادر و غیره را باید شناخت.” (یونگ، رویاها، ص ۸۶، ترجمه دکتر اسماعیل پور).

کارل گوستاو یونگ

کارل گوستاو یونگ

یونگ چون روح و روان بشر را دارای خاصیت و کارکرد دینی می داند و برای آن خاصیت روان درمانگرانه قائل است، و حتی به همین دلیل به روانشناسی علاقه مند است، تحقیقات گسترده ای در دین شناسی و اسطوره شناسی داشته است.

دین از نظر فروید: 

مکتب متعارض یونگ از آن فروید است که بر خلاف یونگ، دین را توهم اسکیزوفرنیک یا جنون آمیز می داند و نه تنها برای آن ارزش حیاتی و روان درمان گرانه قائل نیست بلکه آن را ناشی از روان نژندی وسواس آمیز عام نوع بشر می داند. او به اینکه خدا را رد می کرده همواره به خود می بالیده است.

زیگموند فروید

زیگموند فروید

فروید دین را توهمی جهت آرامش و تحقق رویایی آرزوها می داند. از نظر او دین از عقده اُدیپ و رابطه با پدر سرچشمه می گیرد. حسادت و رقابت با پدر در تصرف جنس مخالف تا سرحد مرگ و حتی خوردن گوشت قربانی البته نه به جهت کینه و دشمنی، بلکه به خاطر کسب قدرتی که پدر دارد و پشیمانی و حرمت ازدواج با مادر و پس از آن حرمت ازدواج درون گروهی اولین تجلیات دین می باشند.

پدر محافظ و نگهدارنده و روزی دهنده ای است که به او پناه برده می شود. پشیمانی از عمل خویش و حرمت خوردن حیوانات توتمی و ممنوعیت ازدواج درون گروهی و … همه از آرزوی سرکوفته ی عقده اُدیپ، یعنی کشتن پدر و تصرف جنسی مادر ناشی می شود.

فروید، عواطف دوگانه یا دو پهلو نسبت به پدر، یعنی از یک طرف خشم و نفرت و از سوی دیگر عشق و پناهندگی را دوگانه ی پاداش و تنبیه ادیان می داند.

فروید این نظر داروین را می پذیرد که انسان های ابتدایی مانند میمون های رده بالا به صورت گروهی زندگی می کرده اند .

پدر که از قدرت بسیاری برخوردار بود زنان و فرزندان بسیاری داشت. او پسران جوان را از گروه می راند تا زنان را برای جفت گیری در انحصار خود داشته باشد. از نظر فروید پدر که رهبری گروه را به عهده داشت بخاطر حسادت، نزدیکی جنسی را منع می کرد. این ممنوعیت مبنا و منشاء توتمیسم و قوانین توتمیستی مانند برون همسری گردید.

سرانجام پسران طغیان می کنند وتصمیم می گیرند پدر را بکشند و از گوشت او بخورند تا قدرت او را بدست آورند. اما بزودی احساس گناه می کنند و از کرده ی خود پشیمان می شوند و دوباره به برون همسری روی می آورند تا از انگیزه ی پدر کشی دوباره جلو گیری نمایند.

به این ترتیب قوانین ومراسم توتمی نظیر حرمت زنای با محارم، ممنوعیت شکستن تابوها، میوه ی ممنوعه و نذر و کشتن حیوان توتمی برای جلو گیری از جنایت دوباره، سالانه برگزار می شود.

توتم جد و نیای مشترک قبیله است که نگه دارنده و محافظ و الهام بخش آنان می باشد. لذا دین روان رنجوریی است که از عقده ی ادیپ و رابطه با پدر ناشی می شود.

روانکاوی به مثابه ی دانشی که باید موضع و روشی علمی داشته باشد انگیزش های خاص پشت باورهای دینی را نمایان می سازد. آنچه که تجلی می یابد، مجموعه ای از تکانه های آرزومندانه ای است که دین را به عنوان چیزی با منشاء دقیقا انسانی نمودار می سازد که صرفا بر حسب تمایل طبیعی بشر برای حفاظت و خوشبختی قابل تبیین است .

به اعتقاد فروید، این تکانه ها از درماندگی کودک بر می خیزند و از طریق تصویر پدر- خدا ، تا بزرگسالی ادامه می یابند. پدر واقعی که در ابتدا کودک ناتوان را حفاظت کرده است، اکنون به مثابه خدایی که فرد را در برابر تمامی خطرهای دنیای واقعی مصون می دارد، زنده می شود؛ به نظر فروید ، اینکه فرد بزرگسال باید مشتاق به عبادت خدا باشد، آشکارترین مدرک از ماهیت خردسالانه ی این باور است.

به اعتقاد فروید، دین بازگشت به شیرخوارگی است .”( مایکل پالمر- فروید ، یونگ و دین ص ۲۴ ترجمه محمد دهگانپور- داکتر غلامرضا محمودی)

از نظر فروید دین ناتوانی عقلی انسان برای چشم پوشی آگاهانه از غرایز به منظور زندگی اجتماعی است .دین مانع فرایند رشد و بالندگی عقلانی انسان است و می خواهد انسان را در دوران کودکی نگهدارد .“دین زاییده ی عطش اطاعت است ، اطاعتی که به شکل آیین ها و تشریفاتی به اجرا در می آید.” (پالمر، فروید، یونگ و دین ص۶۴ ترجمه دهگانپور- داکتر محمودی)

فروید نیز به تبع متفکران پس از عصر روشنگری نظیر اگوست کنت و هگل و خصوصا جیمز فریزر تاریخ را به ادوار و اعصار مختلف تقسیم می کند . او سه مرحله برای تاریخ قایل است:

۱- مرحله جادویی:

دراین مرحله بشر همه توانی را به خود نسبت می دهد و با قدرت جادوگری ارواح و شیاطین وحتی طبیعت را تحت کنترل خود در می آورد.

۲- مرحله دینی:

در این مرحله بشر همه توانی را به خدایان نسبت می دهد و خود را در اطاعت و انقیاد آنان در می آورد. در این مرحله انسان دوره ی کودکی و شیرخوارگی را طی می نماید. مثلا اگر از اصول تمدن و قوانین اخلاقی و نظم اجتماعی پیروی می نماید به دلیل اعتقاد و اطاعت از فرامین خدایان است. اگر نظریات و ایمان و اعتقادات دینی موجب آرامش روحی و روانی می شود، فقط به این دلیل است که انسان در مرحله شیر خوارگی و کودکی قرار دارد .

بدون تکیه گاه دینی و الطاف الهی مانند کودکی که خانه ی گرم و نرم والدین را از دست می دهد، درمانده و بی پناه می شود. فروید می گوید: ”البته به طور حتم این کودک بودن محکوم به فناست .انسان نمی تواند تا ابد کودک باقی بماند؛ او در نهایت باید به (زندگی خصمانه) وارد شود. ما این امر را (آموزش واقعیت) می نامیم.” (پالمر، فروید ، یونگ و دین ص۷۳ ترجمه محمد دهگانپور- داکتر محمودی)

او زندگی دینی را چون سمی (زهری) می داند که ازنظر انسان نا بالغ به دلیل اعتیاد، شیرین به نظر می رسد. اما از آنجا که انسان نمی تواند برای همیشه در مرحله کودکی بماند برای رهایی و رسیدن به بلوغ وعقلانیت خواهد جنگید و در این نبرد پیروز خواهد شد .”اگر چه زندگی بدون سم دین دشوارخواهد بود، این امر ارزش جنگیدن با این مشکلات را دارد. انسان با رها کردن افسانه ی دنیای دیگر، به قابلیت های خود دست می یابد .” (پالمر- فروید ، یونگ و دین – ص۷۳ ترجمه دهگانپور- داکتر محمودی)

۳- مرحله علمی:

در این مرحله “بشر همه توانی خود را رها می کند چرا که دیدگاه علمی نسبت به جهان، دیگر هیچ جایی را برای همه توانی بشر باقی نمی گذارد؛ در این مرحله انسان ها کوچکی خود را می پذیرند و فروتنانه تسلیم مرگ و سایرمقتضیات طبیعت می شوند.” (پالمر- ف، ی و دین؛ ص۵۳ ترجمه دهگانپور – داکتر محمودی)

فروید فرایند رشد عقلانیت را به علت اینکه انسان ها بیشتر از احساسات و هوا و هوس ها و غرایز پیروی می کنند، بسیار کند و دشوار می داند. او می گوید :”اگر انسان ها را بتوان آموزش داد که دین را به مثابه ی یک پندار بنگرند، آنگاه امید بیشتری برای پیشرفت اجتماعی وجود خواهد داشت… آموزش بی دینی تلاش ارزشمندی است و دلایل منطقی وجود دارد که نتایج این امر، به طور کلی سودمند خواهد بود.” (پالمر- ف ، ی و دین، ص۷۳، ترجمه دهگانپور- داکتر محمودی)

ازآنجا که دین به شکل کودکانه وخیالی زندگی مرتبط است، مانع فرایند رشد فردیت می شود . امافروید معتقد است که هر چه افراد پخته تر می شوند گرایش به کودکی از بین می رود .لذا در فرایند رشد انسان و رسیدن به عقلانیت دین از بین می رود.

فروید در دوره ای زندگی می کرد که گرایش های ساینتیستی و پوزیتیویستی و روش تجربه باوری خام رواج کامل داشت .برای مثال ارنست ماخ فیلسوف، فیزیکدان و ریاضیدان اتریشی علم را در روش مشاهده و تجربه خلاصه می کرد و برای مساله و فرضیه و اندیشه در فرایند شناخت ارزشی قایل نبود.

او فرض وجود الکترون را برای توضیح وضع اتم به دلیل غیر قابل مشاهده بودن رد می کرد. فروید نیز متاثر از آن فضای فکری علم را در مشاهده و تجربه و آزمایش خلاصه می کرد و فرضیه و تخیل و شهود از نظر او ارزش و اعتباری نداشت .

“علم بیان می کند که تنها منشا دانش، آن چیزی است که از مشاهده ی قابل آزمایش و اثبات بر می خیزد و هیچ منشا دانش، همچون وحی، شهود و غیب، قابل اطمینان نیست چرا که تمامی آنها ارضای تکانه های آرزومندانه به حساب می آیند… علم به دقت مراقب است تا از هر گونه عامل فردی و تاثیرات محیطی به دور بماند… رویه آن، رسیدن به همسانی با واقعیت است… این همسانی با دنیای واقعی بیرونی را حقیقت می نامیم.” (پالمر- ف ، ی و دین – ص ۲۳ ترجمه دهگانپور- داکتر محمودی)

منبع: روان آنلاین

(صدیق فرمند)

لطفاً در این نظر سنجی شرکت کنید.

21/11/2011

جنجال بر سر انتشار تصاویر برهنه بلاگر مصری

19/11/2011
علیا ماجده المهدی

علیا ماجده المهدی

یک دختر مصری در چهارشنبه ۱۶ نوامبر روز تولد ۲۰سالگیش با انتشار عکس کاملا لخت خود روی وبلاگ ، فیسبوک و تویتر شخصی اش جنجال به راه انداخت . علیا ماجده المهدی که روز چهارشنبه بیست ساله شد اقدام خود را «جنبش آزادیخواهی آنلاین نامیده است و دختران عرب دیگری نیز اعلام داشتند برای همبستگی با علیا عکس های لخت خود را رسانه ای خواهند کرد . عکس علیا همچنان بر روی صفحات شخصی وی در شبکه های اجتماعی و نیز یوتیوب قرار دارد .
سه بازدید کننده در هر ثانیه رکوردی است که وبلاگ یک دختر انقلابی ۲۰ ساله مصری توانست بشکند. وبلاگ «مذکرات ثائره» (یادداشت های یک دختر انقلابی) توانست روز چهار شنبه بزرگترین تجمع عربی را رقم بزند؛ شمار بازدید کنندگان یک روز از این وبلاگ از جمعیت حاضر در ۵ استادیوم ورزشی مقدمات رقابت های جام جهانی ۲۰۱۴ بیشتر است.
البته نه به خاطر نوشته هایش بلکه به خاطر عکس های برهنه ای است که علیاء ماجده المهدی از خود در وبلاگش «یادداشت های یک دختر انقلاب» قرار داده است.

علیاء به همراه عکس های خود، عکس یک مرد جوان مصری که گیتاری در دست دارد، تابلویی از فادی موریس که تصویر یک زن برهنه را نقاشی کرده و همچنین عکس هایی از زنان برهنه دیگر را منتشر کرده است.

این دختر مصری، بر بالای عکس ها عنوان «هنر برهنه» را قرار داده و این کار خود را «جنبش آزادی آنلاین» نامگذاری کرده است.
علیاء در میان عکس ها تلاش کرده از هرگونه انتقادی پیشی بگیرد و نوشته است: «نخست درباره زنانی که در آغاز دهه ۷۰ میلادی در دانشکده هنرهای زیبا به عنوان مدل در برابر نقاشان مرد لخت می شدند قضاوت کنید و کتاب های هنری را پنهان کرده، مجسمه های برهنه را بشکنید، سپس در برابر آینه لخت شوید و بدن های خود را که بادید تحقیر آمیز به آنها نگاه می کنید به آتش بکشید تا پیش از فرستادن اهانت هایی با مضمون تبعیض جنسی به من و نفی حق آزادی بیان من، برای همیشه از عقده های جنسی خود رها شوید.»

دختر انقلابی ملحد درمصر

به نظر می رسد علیاء ماجده المهدی در جریان انقلاب فبروری مصر که به سرنگونی رژیم سابق این کشور به رهبر محمد حسنی مبارک انجامید، فعال بوده است. او در وبلاگ های مختلف خود و همچنین صفحات توئیتر و فیس بوکش عکس هایی از حضور در میدان التحریر قاهره، محل تجمع معترضان در روزهای انقلاب مصر و همچنین تجمع های اعتراض آمیز دیگر حضور داشته است.

او به علاوه وبلاگ شخصیش، یک وبلاگ را با دوست پسرش که «کریم عامر» نام دارد، اداره می کند. این وبلاگ را «دختر و پسر» نامیده اند. او در وبلاگ خود چند شعار در ستون سمت راست نوشته است از جمله: «آزادی دادنی نیست بلکه گرفتنی است» و «مصر نه عربی است نه اسلامی، فقط مصری است.»

او تاکید می کند که از ۱۶ سالگی ملحد بود.

کریم عامر فعال سیاسی و وبلاگ نویس مصری است که الحاد خود را اعلام کرده است. او تا کنون با اتهام به تمسخر گرفتن ادیان زندانی شده است.

جنبش ۶ آپریل در مصر

علیاء ماجده المهدی در روز انتشار عکس های خود نوشته بود که در جنبش ۶ آپریل عضویت دارد. جنبش جوان ۶ آپریل سهم بزرگی در انقلاب مصر ایفا کرد و یکی از گروه های پیشرو در انقلاب بود. کریم عامر دوست پسرش هم از عضویت خود در جنبش ۶ آپریل خبر داده بود.

اما دو روز پس از آن و پس از این که اقدام علیاء در رسانه ها منعکس شد، او در صفحه فیس بوک و توئیتر، عضویت خود را در جنبش ۶ آپریل رد کرد.

طارق الخولی سخنگوی جنبش ۶ آپریل نیز در گفت و گو با شبکه العربیه، عضویت علیاء و دوست پسرش را در این گروه رد کرد. او علیاء را به عضویت در سازمان امنیت نظام سابق مصر متهم کرد که هم اکنون در تلاش است جوانان جنبش ۶ آپریل و اعضای آن به دلیل جایگاه ویژه ای که در میان مردم دارند را تخریب کند.

الخولی تاکید کرد که عضویت در جنبش کار ساده ای نیست، به این منظور با داوطلبان مصاحبه می شود و هیچ گاه عضویت افراد ملحد پذیرفته نمی شود.

صدها کامنت و دریده شدن پرده حیا

اقدام علیاء در منتشر کردن تصاویر برهنه خود، فضای مصر را تحت تاثیر خود قرار داد. چند شبکه تلویزیونی برنامه هایی برای بررسی این پدیده پخش کردند.

نخستین واکنش ها در فضای مجازی بود. کامنت هایی که در وبلاگ علیاء نوشته می شد، خود منعکس کننده دیدگاه های مختلف بود. یک نکته جالب در کامنت ها دیده می شود و این است که مردان مخالف بیش از مردان موافق به اقدام او هستند. در زنان این روند معکوس است و زنان موافق از زنان مخالف بیشترند.

اما به قول محمد شعیر نویسنده و روزنامه نگار مصری که با رادیو فردا گفت و گو کرده است، علیاء با اقدام خود به عنوان نخستین زن عرب که تصاویر برهنه خود را در صفحه شخصی خودش منتشر کرده، پرده حیا را در جوامع عربی دریده باشد. شماری از دختران عرب با شعار «ما همه علیاء» هستیم، تصاویر خود را در صفحه های فیس بوک و توئیتر منتشر کردند.

نه می توان تایید کرد نه محکوم کرد.

محمد شعیر تاکید کرد که نمی توان اقدام علیاء را تایید یا محکوم کرد. او علیاء و افراد همسان او را روی دیگر سکه بنیادگرایان مذهبی دانست.
شعیر با اشاره به اقدام چند روز پیش حزب سلفی نور در معرفی نامزد انتخاباتی زن خود گفت کار علیاء واکنشی است به چنین اقدامی.

حزب نور در پوستر تبلیغاتی خود در یکی از حوزه های ابتدا به جای تصویر یکی از نامزدهای زن خود برای انتخابات پارلمانی، عکس گل قرار داده بود. پس از آن و در پوستر دوم عکس گل را حذف کرد و عکس همسر این نامزد انتخاباتی را قرار داد.

این روزنامه نگار مصری تاکید کرد که علیاء با توجه به نوشته اش در وبلاگ، از آغاز خود را بر هر نوع برخوردی آماده کرده است.

هنوز مقام های رسمی درباره اقدام علیاء ماجده المهدی، واکنشی نشان نداده اند. اسلامگرایان مصر که انتظار می رود در این باره واکنش نشان دهند هم هنوز سخن واضحی در این باره نگفته اند. اما شماری از رسانه های بین المللی از جمله روزنامه واشنگتن پست اقدام به انتشار مطالبی در باره علیاء و اقدام او کردند و این اقدام را «انقلاب» در جهان عرب توصیف کردند.

علیا ماجده المهدی و دوست پسر اش کریم عامر

علیا ماجده المهدی و دوست پسر اش کریم عامر

در هر حال، علیاء توانست رکورد مراجعه کنندگان به یک وبلاگ در جهان عرب را بشکند. در یک روز شمار مراجعه کنندگان به دو وبلاگ علیاء از مرز یک میلیون نفر گذشت.
او با این عمل زندگی اش را به خطر انداخت و خشم و غضب میلیونها تن را بر انگیخته است . خودش این عمل را دفاع از حقوق زنان و آزادی آنها که پس از سرنگونی دیکتاتوری حسنی مبارک در معرض خطر قرار گرفته است نام نهاده است . چرا که زنان خود صاحب پیکر خود میباشند همان شعارهایی که در دهه های 60 روشنفکران و هیپی های غربی میگفتند .
بی شک این جنگ ادامه خواهد داشت ، جنگ ایدئولوژی جنسیت در برابر ایدئولوژی ای که زن را صاحب و برده هیچ کس نمی داند .

 (صدیق فرمند)

درباره خودم

15/09/2011

سینا

صدیق فرمند هستم! در یکی از شب های فصل زمستان مطابق۲۷ حوت\ اسفند ۱۳۶۸ ( ۱۸ مارچ ۱۹۹۰ ) در یک خانواده متوسط در هرات باستان، یکی از شهرهای بزرگ و پر جمعیت افغانستان متولد شدم.

تحصیلات خود را از ابتدا در ولایت هرات در محل زندگی خودم و فامیلم شروع کردم. در سال ۱۳۸۸ه .ش (۲۰۰۹ م)  از صنف ۱۲ فارغ التحصیل شدم، در سال ۱۳۹۲ ه.ش (۲۰۱۴ م) از رشته حقوق و علوم سیاسی دپارتمنت علوم سیاسی (اداری و دیپلوماسی) مقطع لیسانس فارغ التحصیل شدم و فعلن دانشجوی سال آخر رشته روانشناسی عمومی در مقطع لیسانس هستم. در کنار دانشگاه مدتی در بخش  مدیریت و رهبری تحصیل کردم، مدتی در بخش روزنامه نگاری، مدتی در بخش کمپیوتر و مدتی در بخش زبان انگلیسی تحصیل کردم. پارسی زبان مادری من است و تاحدودی به زبان پشتو هم آگاهی دارم.

من از زمان کودکی نسبت به دیگر افراد این سرزمین متفاوت می اندیشیدم و این تفاوت را تنها خودم حس میکردم! از آنجایکه مطرح کردن تراوشات ذهنی در سرزمین من جرم بود! همیشه از مشکلات و نابسامانی، جنگ، طالبانیزم، فقر اقتصادی، فقر دانش، خرافات، طرز تفکر خرافاتی، طرز تفکر دینداری مردم سرزمین ام و هزار نوع مشکل دیگر رنج میبردم و همیشه آرمانهای متفاوتی داشتم و اینها همه هرکدام اش به عنوان یک سوال بزرگ با زیر شاخه های گوناگون مثل خوره به جانم می افتاد و از جانب دیگر چون مطرح کردن سوال و خواستن پاسخ قانع کننده ی در سرزمین من جرم بوده و هست! لذا همیشه خودم در تنهایی از خودم این سوالات را میپرسیدم و این میشد که خودم نمیتوانستم به آنها پاسخی داشته باشم اما دوست داشتم همیشه به این مسایل عمیق فکر کنم و به این دلیل آرزو داشتم که روزی بزرگ شوم و با مطالعه و پژوهش پاسخ چیستی های ذهن خودم را پیدا کنم و این بود که رویا های که برای آینده می ساختم من را آرام و آرام تر میکرد. از آن زمان نیز علاقه داشتم که بر علاوه وظایف دیگر قلم به دست باشم و به روزنامه نکاری و مطالعه نیز علاقه وافر داشتم البته بهترین رشته ی که آرزو داشتم بعد از تمام شدن دوره مکتب به دانشگاه بخوانم و مطالعه کنم علوم سیاسی بود. این موضوع باعث شد که به رسانه های نوشتاری، دیداری و شنیداری علاقه زیاد داشته باشم مخصوصن برنامه های تحقیقی و سیاسی. در دوره مدرسه در کنار درس با یکی دو رسانه صوتی همکاری داشتم، با شور و شوق و با کلی خاطرات شیرین و تلخ ۱۲ سال تحصیلی خودرا به اتمام رساندم و وارد بهترین رشته دلخواه خود حقوق و علوم سیاسی شدم و در این جا بود که بعداز یک سمستر با دانش روانشناسی و آثار روانشناسان معروف آشنایی پیدا کردم. این آشنایی باعث شد تا اینکه در کنار رشته علوم سیاسی رشته  رواشناسی را نیز در دانشگاه شروع کنم، با علاقه مندی وافر هردو رشته را درکنار هم پیش بردم تا اینکه در اوایل سال ۲۰۱۴ رشته حقوق و علوم سیاسی را به اتمام رساندم و فعلن هم در سال آخر رشته روانشناسی قرار دارم. و این چنین بود که مقطع لیسانس دانشگاه در وجودم انقلابی به راه  انداخت و این موضوع باعث دگرگونی عمیقی در وجودم شد، به گونه ای دیگر دگرگون شدم!!! شاید فعلن راحت نتوانم در آن  رابطه بنویسم اما روزی خواهم نوشت!……………!

در دوره دانشگاه در کنار دیگر مصروفیت های شخصی ام، مدت 3 سال در شبکه رادیو و تلویزیون عصر در برنامه های تلویزیونی و در بخش برنامه های سیاسی به عنوان مجری، تهیه کننده، برنامه نویس و کارگردان کارکردم مخصوصن برنامه تحقیقی و تحلیلی ۳۰ دقیقه…. فعلن خیلی احساس خوبی دارم که تا اینجا آمدم و آرزو های بزرگتری در ذهن دارم و میخواهم هرچه پر انرژی تر پیش برم…………… میخواهم مبارز باشم و همیشه مبارزه خواهم کرد، میخواهم از طریق دانش و قلم خود سهمی برای روشن ساختن اذهان مردم این سرزمین داشته باشم.

وبلاگ آرمانشهر را تقریبن اوایل دانشگاه(۲۰۱۱/۰۹/۱۳) آماده کردم، اگر زندگی برای من مجال داد برای همیشه در هرجا که باشم وبلاگ ام را با مطالب گوناگون تازه نگاه میدارم. «آرمانشهر صدای یک جوانیست از نسل های سوخته که میخواهد دیگر نسوزد و صدای واقعی خودرا بلند کند».

از آنجایکه هیچ انسانی خالی از اشتباه نیست، اگر مشکلاتی در آرمانشهر وجود دارد خیلی خوشحال میشوم که آنهارا با من در میان بگذارید. از راه های مختلفی که در وبلاگ وجود دارد میتوانید با من در تماس شوید. همیشه انتفاد پذیر بودم و خواهم بود.

آرزوی موفقیت، بهروزی و تندرستی برای شما دوست عزیزی که دارید این مطلب را میخوانید دارم. سبز باشید!

ن. ت

معلومات شخصی ام را الان، تاریخ (۲۰۱۴/۰۵/۰۵) ویرایش کردم.

  (صدیق فرمند)

 

تاریخچه آرمانشهر

14/09/2011

آرمانشهراز واژه یو نانی Utopia به معنای (نا کجا آباد) یا از واژه یونانی Eutopia به معنی مدینه فاضله اخذ شده است. به طور تحت اللفظی جامعه مطلوب یا کامل است.

آرمانشهر گرایی سبکی از نظریه پر دازی اجتماعی است که با ترسیم الگویی از یک جایگزین مطلوب یا کامل, انتقادی را از نظم موجود مطرح میسازد.

انسانها دير زماني است كه رسيدن به يك آرمان‌شهر موعود همراه با آرامش و آسايش ابدي را آرزو كرده است. پاسخ به اين آرزو انديشمندان، فلاسفه و مشاهير جهان را واداشت تا از همان نخستين بار تشكيل جوامع بشري، به فكر معماري و طراحي هندسي جامعه مطلوب و آرماني خود برآيند. در اين راستا آنان در رؤياي تحقق اين آرمان، هر يك آرمان‌شهر ذهني و انتزاعي طراحي نموده و به تشريح ضوابط و مقررات آن پرداختند. رؤياي آرمان‌شهر انديشمندان جهان در بعضی مواقع تحقق یافت ودر بعضی مواقع قابلیت تحقق یافتن رادر جامعه پیدا نکرد.

نخستین نظریه پر داز تئوري آرمانشهر افلاطون بود وی در سال 427 ق.م تولد ودر سال 347 ق.م از دنیا رفت. او در يونان باستان مي ‌زيست. پس از وي انديشمندان غربي در ارائه و تبيين اتوپیا(1) و مدينه‌هاي فاضله خود به نوعي تحت تأثير او قرار داشته‌اند. ودانشمندان مختلفی در طول تاریخ آرمانشهر های ذهن خود را بیان کردند مانند توماس مور, فارابی, کارل مارکس, و….. 

 منشا تفکر افلاطون مبنای عقلی داشت که بر اساس ایده های خود اش و بخشی الهام گرفته از ایده های استاد اش سقراط بود .

افلاطون پس از تجربه های گوناگون چهار نوع نظام سياسي  تيموكراسي(2)، اليگارشي(3),دموكراسي(4), تيراني(5), هيچ كدام را تأمين كننده سعادت انساني نيافت، پس به فكر طراحي آرمانشهر خود افتاد.

نظام آرماني افلاطون داراي كاربست‌هاي ويژه‌اي بود و او به زعم خويش مي‌خواست از آن طريق بهترین حکومت را بر روی زمین ارائه کند.

افلاطون در تشکیل آرمانشهر خود از تیوری روانشناسی وقضیه مُثل(6) استفاده میکند. وی در تیوری روانشناسی خود انسانها را به سه دسته تقسیم میکند.

1-    میل قوی (شکم, شهوت, تملک)  بزرگترين طبقه در اجتماع تحت سيطره نيروي میل قوی قرار دارند.

2-    اراده قوی (شجاعت , تصمیم قاطع, تند خوی) از مرحله قبلي کوچک تر و ازمرحله بعدي بزرگ تر است.

3-    تعقل قوی (دانش,هوش وفکر) کوچک ترين و مهمترين طبقه است واین طیقه را تحريک شده توسط نيروي عقل و خردمندي تعريف مي نمايد .

بنا بر این افلا طون می خواست آرمان شهر خود را به این صورت بنا کند که از کودکان زیر 10 سال در اکادمی خود متعلم می گرفت.اینها 10 سال تحصیل میکردند ودر طول این 10 سال مضامینی چون ریاضی, سپورت(تیر اندازی ,اسپ سواری, ورزش جسماني, ورزش روحي, ژيمناستیک…) اخلاق و موسيقي می آموختند. بعد از 10 سال که شا گردان به سن 20 سالگی میرسیدند, از آنها یک امتحان سخت می گرفت که در این امتحان اکثر شاگردان ناکام میشدند. کسانیکه ناکام میشدند باید میرفتند در بازار به زراعت وصنعت مشغول میشدند. چون از نظر وی این گروه داری میل شدیدی هستند.

کسانیکه کامیاب میشدند برای مدت 10 سال دیگر زیر تعلیم وتربیت  شدید قرار میگرفتند  بعد از 10 سال یک امتحان شدید برگزار میشد ودر این امتحان اکثر شاگردان نا کام میشدند, کسانیکه ناکام میشد باید به شغل نظامی میرفتند وپولیس واردو از چنین آدم های تشکیل میشد.در این مرحله کسانیکه کامیاب میشدند افرادی محدودی بودند که این افراد برای مدت 5 سال دروس مهمی چون فلسفه, اخلاق و ریاضیات پیشرفته را می خواندند, بعداز فراغت از تحصیل که سن شان به 35سال میرسید باید اینان برای مدت 15 سال در بین جامعه بدون اینکه شغل مهمی داشته باشند زندگی کنند مانند افراد عادی, بعد از 15 سال که سن شان به 50 میرسید واخلاق وفضیلت آنها در درون جامعه مورد تائید قرار میگرفت آنها به تشکیل حکومت می پر داختند و مسُوول اصلی حکوت وقانون گذار قرار میگرفتند از نظر افلاطون کسیکه چنین امتحانات را سپری میکرد فیلسوف – شاه نامیده میشد,  دولت کامل وبدون کدام عیب وآرمانی اینگونه بود.

کتاب جمهور که تاثير گذار ترين اثر سياسي افلاطون است در موضوعات مختلف سياست ، اخلاق ، فلسفه و تاريخ و به طور کلي اکثر مسائل مورد توجه در يک دولت و اجتماع به دليل ارتباط دين ، سنت ، اخلاق با سياست و حکومت در انديشه سياسي يونان باستان مورد توجه و بحث قرار گرفته است .
افلاطون معتقد است که سياست يک هنر است و همچون هنر هاي ديگر که هنرمند بايد جهت استفاده بهينه و مطلوب از هنر خود از سطح تخصص لازم برخوردار باشد ، سياستمدار و حاکم نيز بايد همين شاخصه را داشته باشد ؛ اما از آنجايي که توده مردم را از داشتن تخصص ( رسم حکومت داري و سياست مداري ) برخوردار نيستند ، دموکراسي را در کتاب جمهور مورد انتقاد و حمله قرار مي دهد و آن را حکومت بيخردان مي نامد .
او معتقد است که با فضيلت ترين عنصر براي هر انسان دانش و خردمندي است و متعاقباً براي دولت، حکومت با فضيلت ترين فرد بهترين شکل حکومت است. با فضيلت ترين فرد کسي است که تحت نيروي عقل باشد و آن کسي نيست جز فيلسوفان .
افلاطون معتقد است که  بهترين طبقه براي حکومت کردن بر جامعه ، طبقه سوم ، خردمندان يا فيلسوفان هستند . افلاطون فيلسوف حاکم بر دولت را فيلسوف – شاه و طبقه دوم را سرباز – پاسدار مي نامد که نقش دوم را در حکومت فيلسوف – شاه دارا هستند .
خلاصه در آرمانشهر افلاطون حکومت فيلسوف – شاه و تحقق آن اصلي ترين هدف و بهترين نوع حکومت است.

پ . ن

(1) اتوپی نام کتاب توماس مور یکی از دانشمندان برجسته دوره رنسانس است که کتاب آن تحت تاثیر جمهور افلاطون قرار گرفته است.

(2) تيموكراسي (دولت متفاخران ونظامیان)

(3) اليگارشي (تعداد اندک وقدرت مند نظامی وفاسد)

(4) دموكراسي ( حکومت تعدادی مردم در مقابل الیگارشی که فاسد ترین حکومت است از نظر افلاطون)

(5) تيراني (دولت استبدادی فردی وستمگری)،

(6) مُثل (یک رابطه عقید تی بین انسان وخداوند)

 (صدیق فرمند)

درود وسلام

13/09/2011

من خوشبخت هستم که الان با شما دارم صحبت میکنم, مدتی هست که به وبلاگ نویسی روی آوردم البته علاقه شدید دارم به وبلاگ نویسی واینکه برایم مقدور نبود که همیشه فعال باشم نسبت به یکسری مشکلات. قبلاً خواننده بعضی وبلاگ ها بودم اما اینکه در این مدت که به جمع وبلاگ نویسان پیوستم خوشحال هستم. امیدوارم من بتوانم از این طریقه با تمام دوستان در ارتباط باشم واز نظریات دوستان استفاده کنم چون وبلاگ نویسی میل به گفتگو دارد تنها نوشتن کافی نیست بلکه وبلاگ نویس باید از خواننده های وبلاگ  استفاده کند. من به نویسندگی علاقه زیاد داشتم ودارم چون با نوشتن انسان ازدست عواطف منفی ونا مطلوب خلاص میشود و وبلاگ بهترین وسیله ای است که انسانها می توانند از آن بصورت درست آنچه که در فکر دارند بیان کنند و آنچه را که در دیگر رسانه ها نمیتوانند بیان کنند در اینجا می توانند به تحریر وبه بیان آنها به پر دازند.

وبلاگ نویسی گزارش نویسی پست مدرن است و وبلاگ نویسان گزارش گران شهری هستند شکل جدیدی از روزنامه نگاری است که باعث سهولت به تمام انسانها در هر گوشه از جهان که حضور دارند شده است.

من آرزو دارم که در کنار شما دوستان بتوانم وبلاگ خودم را زنده نگهدارم وبا همکاری شما یک وبلاگ خوبی آماده کنم.

منتظر انتقادات ونظریات خوب شما عزیزان برای بهبود این وبلاگ هستم.

دانلود رایگان کتاب‌های منتقد اسلام و ادیان، کتاب‌های ممنوعه و نایاب

دانلود رایگان کتاب‌های منتقد اسلام و ادیان، کتاب‌های ممنوعه و نایاب

آرمانشهر

مبارزه خواهم کرد و نخواهم گذاشت نسل سوخته باقی بمانم!